اصفهان
سروده : استاد توران شهریاری
چون هنر جان اصفهان باشد / اصفهان نیمی از جهان باشد
اصفهان با هنر ز روز نخست / هم ترازو و هم زبان باشد
بند بندش سرشته شد به هنر / جای جایش هنر نشان باشد
دیده بسیار گردش ایام / رازها در دلش نهان باشد
ادامه مطلب ...
بوشهر من !
سراینده استاد هما ارژنگی
باز هم لرزیدی ای خاک کهن
باز افزودی مرا درد و محن
ناگهان از لرزه های مرگبار
کلبه ها شد بر سر مردم هوار
دست بدکاری ز خیل اهرمن
شعله زد بر دامن بوشهر من
شد از این بیداد و پژواک جنون
دشتی و خور موج و کاکی واژگون
سنگ و چوب و خشت در هم بافتند
بام ها و کوچه ها بشکافتند
با هجوم مرگ و فریاد جرس
زندگی آهسته افتاد از نفس
جای امواج بلند و خوش نوا
شهر شد یکباره چاووشِ عزا
نازنینم گر چه گشتی چاک چاک
بر تو می نازم هم از پور و نیاک
بر تو می نازم من ای خاک سپند
گشته نامت از دلیرانت بلند
تنگسیرت،تنگِ شیرستان بود
خاکِ دلوارت، دلیرستان بود
نام تو از روزگاران کهن
کرده آذین پیکرِ مام وطن
مکر روبه پیشگان را دیده ای
بر سپاهِ گرگها شوریده ای
راستی را کز شکستن های تو
کی پذیرد کاستی بالای تو!
تاکه چرخ هستی و گردون بپاست
آتش عشق وطن در جان ماست
ققنسی زاینده دارد در نهان
تا ابد پاینده ماند جاودان
بیست و دوم فروردین نود و دو
ایران من
به یاد رهبر جبهه ملی ایران دکتر محمد مصدق
سروده استاد هما ارژنگی
ایران من، این خاکِ مهر آیین و دلبند
این خاستگاهِ اولین انسانِ ِآگاه،
سرمنزل ِاسطوره و تاریخ و فرهنگ،
بنیان گذارِ دانش و روشنگرِ راه،
این با خرد برنادل، این زالِ کهنسال،
در چنبرِ چرخ ِ فلک بس فتنه دیده
وان قامت ِ آزاده و سبز و سر افراز
ای بس که با تیغِ ستم در خون تپیده
اما به فر ایزدی با مهرِ یزدان،
با بی شماره عاشقان ِ جان سپارش
کاندر ره ِ مهر ِ وطن از تن گذشتند،
گمنام و نام آور به راهش کشته گشتند،
زین فتنه های تلخ و جانفرسا رهیده
از آن دلاور عاشقانِ فرِ ایران،
دکتر مصدق هم یکی بود از هزاران
آری مصدق آیتی بود از صداقت
آزاده اندیشی به جان غمخوار ِملت
از نام و نان بگذشته ای آگاه و دانا
دل بسته بر آسایش و بر کار ِ ملت
در روز هایی کز فریب و مکر ِ دشمن،
زنجیر ِ استعمار بر پای وطن بود،
آن ناجی ِدشمن شکن آن جان ِ آگاه،
همراه ِ یاران ِ وفادار و وطن خواه،
با مشعلِ آزاد جویی سر بر افراخت
چون شیر کز زنجیر و زندان عار دارد،
بر روبهانِ پیر ِ استعمار غرید
بر مسندِ شرم آور ِ ظلم و ریا تاخت:
زنده رود عشق
دکتر احمد خاتون آبادی
اصفهان را زندگی در کام نیست / جز به آب زنده رود آرام نیست
زخم هایی کز جفا بر رود رفت / ناله شد از سینه ها چون رود رفت
زردکوه اینک غمین در ماتم است / نونهالش بی سر و بی خاتم است
اشک هاش از دیدگان بر خاک شد / ناله هایش تا همه افلاک شد
ماه زین پس، بر سر هر بام نیست / هر کجا را بنگری جز دام نیست
برگ سبز اینک میان بادها / دل ندارد تا کند فریادها
می گساران را هوای جام نیست / بلبلان را نغمه اندر کام نیست
باغ دیگر دلپریشانی نکرد / ماه دیگر پرتوافشانی نکرد
آفتاب این جا میان یخ فسرد / ره به جایی جز هوای غم نبرد
نیک دانم کاین جفا را چاره چیست / مرهم این سینه صدپاره چیست
چرخ گردون را مگر تدبیر نیست؟! / در میان شهر آیا پیر نیست؟!
تا بیافشاند پیامی بر دلی/ بذر دانایی درون محفلی؟!
تا به حرف آیند شاخ و برگ خاک / نغمه ها سازند از هر ذره خاک؟!
موسی ما را به ما در باز ده! / زنده رود عشق را آواز ده!
قطره قطره آب در پیمانه کن / زلف شب را با طراوت شانه کن
زاغ را با بلبلان هم خانه کن / شمع را عاشق بر این پروانه کن
مستی مستان ببین و ناز کن / آسمان را نغمه زن، پر راز کن
آسمان را با زمین هم ساز کن / عشق را پرواز ده، پرواز کن
ایران ِ عزیز ِ من !
سروده استاد «گلرخسار صَفی اِوا» سراینده تاجیک درباره ایران
از باختر و سُغدم ، از وُستام و از زندم، رُخّـان
بدخشانم ، وُلکان دماوندم
من
هجرم و من وصلم، من نسخه نی ام، اصلم
فرهنگ
شرر دارم، خون رگ و پیوندم
یک ذره ز خورشیدم، یک غنچه ز امیدم، یک نوده ز ده بیدم
یک
حلقه ز دربندم، از میهن گلنارم، از گلخن گلخارم
ایران
عزیز من! ای جان عزیز من!
ای
میهن سبز مهر، ای شهرگ نبض شعر
ای دور
به جان نزدیک، ای نور دل و دیده
ایران
عزیز من! ای جان عزیز من!
قانون
تو انشا کرد، قانون سعادت را، جمشید تو بینا کرد، کاخ فرّ ملت را
تیر
نظر آرش، در سینه نهان دارم، شهنامه عالم ساز، از فضل کیان دارم
ما را
به دل تنگت، ای یار به هم آور، صد بار تو را میرم، یکبار به هم آور
بر
گلشن گلخند ، بر فرق دماوندت، گلخار نمیزیبد، گلنار به هم آور
پیوند
نیاکانی، پیوند دل و جانی
ایران عزیز من، ای جان عزیز من!
سوگچامهای برای هممیهنان آذری
سراینده استاد هما ارژنگی
باز میآیم به سویت، با دو چشم تار و گریان / آی آذربایجانم، آتشت افتاده بر جان
ای سپند سربلندم، سرزمین نور و ایمان / بیقرار و داغدارم، در غمت بنشسته نالان
خشم کور آسمانها هستیات را کرده ویران / روی خاکت گردِ ماتم، سینهات آماج توفان
کو به کو افتاده هرسو پیکری در هم شکسته / اشک گرمی، آه سردی، سینهای از غم پریشان
ای دلیر آذری، ای خونبهای مُلک ایران / ای گذشته از سر و جان، در رهش همواره آسان
من به هر جا از تو گویم با تو گریم با تو مویم / تا جهان باشد به جا من با تو دارم عهد و پیمان.
درود به قهرمانان ایران در المپیک
استاد ادیب برومند
درودی فرستم به ورزشگران / بهین قهرمانان راد و جوان
المپیک را داده فر و شکوه / به آیین دیرین هر پهلوان
به جایی کز اقصای گیتی درو / تماشاگرانند هرسو عیان
به جایی که بس قهرمان آمدند / هماورد جویان، کران تا کران
همه برتری را شده خواستار / به نیروی مردانه از دیگران
درود فردوسی
سروده بانو هما ارژنگی
بزرگا، سرم
سوده بر خاک تو / بر آن
خوان گستردهی پاک تو
تو دادار دانا و بخشندهای / به هر راز پنهان تو دانندهای
تویی آن که جان و روان آفرید /زمین
و بلند آسمان آفرید
تن ناتوان را توان آفرید /سخن
گفتن اندر زبان آفرید
کنونم سخن باشد از مهتری/ که تاج سخن را بود گوهری
یکی گوهر شاهوار ثمین /که باشد بر او تا ابد آفرین
حکیم خردمند روشنروان /همان
پیر دهقان پاکیزه جان
که تخم سخن را پراکنده کرد / زبان دری را ز نو زنده کرد
خلیج فارس
سروده استاد توران شهریاری
چو نام روز دلافروز شب
نخواهد شد |
|
خلیج فارس، خلیج عرب نخواهد شد/ |