سرودههای شاهین سپنتا (شاهد)
--------------------------------
شعر شاهد: 14/6/1371
شعر شاهد چو نمک شور و چو شکّر شیرین / هر دو بیتش به هزاران سخن نغز قرین
گفت هر کس ورقی خواند ز شعرش به حزین / آفرین بر نفسش مامن او خلد برین
معما: 6/12/1373
شوری ست در سر ما، غوغاست در دل ما / مستیم و باده نوشیم، گرم است محفل ما
با یاد یار شیرین، مجنون ترم ز فرهاد / از پا فتادگانیم، دور است منزل ما
هر غمزه اش به والله دیوانه کرده ما را / از نرگس خمارش درد است حاصل ما
او گرچه ناز دارد، ما هم به جان خریدیم / اما نشد میسر دیدار از آن گل ما
شاهد به یک کرشمه حل کن تو این معما / در عین کاردانی برجاست مشکل ما
پرستش: 13/3/1371
ما زلف و رخ و عشوه یار می پرستیم / ما خال لب و چشم خمار می پرستیم
ما را چه به میخانه و بتخانه و کعبه / ما سرو قد و نرگس یار می پرستیم
عارفانه : 15/12/1371
شاهدا شوری به پا کن ، بوسه ای بر جام زن / یک دو جرعه می بنوش و شعله در افهام زن
در نمازت گر خم ابروی یار آمد به یاد / بی محابا پشت پا بر درس و بر احکام زن
رشته تشبیح را بگسل، عبا را پاره کن / از شرار و شور مستی بانگ بی هنگام زن
گر پی یک لحظه حظی شاهد از رخسار یار / همچو یاران زلیخا زخم بر اندام زن
رستاخیز: 13/13/1371
من مست و تو دیوانه و او پردهدران است / از پیر و جوان جمله به میخانه دوان است
خون من و می در پی معشوق روان است / بلبل به غزلخوانی و ساقی به فغان است
آن پیر که عمریست به میخانه جوان است / از دیدن معشوق چه انگشت گزان است
مست است کنون حوری و در صور دمان است / دل در طلب یار و می و ترک جهان است
ساقی: 28/5/71
کجایی ساقیا بازآ که مطرب می نوازد خوش / بساط عیش برپا کن، معاشر می خرامد خوش
گره از زلف مشکینت گشا و ساقیا بازآ / که آن مشکین نسرینات به جایم می نشاند خوش
بنازم من تو را ساقی، بیا و مجمری آور / که بر این آتش عشقم سپندی می گذارد خوش
بیا یا ایها الساقی ز می پر ساز جامم را / که از لطف خداوندی به عیشم می کشاند خوش
به حسرت عمر شد شاهد، نیامد عاقبت ساقی / چو آید عاقبت روزی به وصلم می کشاند خوش
لحظه دیدار: 15/5/1371
آه از لحظه که هرگز نرود از یادم / شد ز دیدار رُخت زیر و زبر بنیادم
من به یکباره شدم عاشق و فریاد زدم / از تماشای رُخت تا به ابد دلشادم
گفتمت ای مه خوشروی به یک گوشه چشم / بند غم باز کن و بیش نکن ناشادم
به کمند سر زلفت چو به دام افتادم / عاشق و مستم و دلداده تر از فرهادم
« فاش می گویم و از گفته خود دلشادم» / « من از آن روز که در بند توام آزادم»
دل بیمار: 10/3/71
ای یار بیا که وقت دیدار رسید / هنگامه عیش و نوش بسیار رسید
بشمار غنیمت دم و دریاب مرا / باید که به درد دل بیمار رسید
ای کاش: 11/3/1371
ای کاش دگر خطا ز من سر نزند / آن شاه هما روی ز من برنزند
ای کاش ز دوری و فراق و کینه / از بهر رضای حق دگر دم نزند
سلام : 12/ 3/ 1371
سلامت می کنم شاید که رویت را بگردانی / به لبخند دلانگیزت لبانم را بخندانی
سلامت می کنم شاید که آن چشمان زیبا را / به سوی من بگردانی و این دل را بلرزانی
وصل یا هجران: 2/9/1372
بیدلان را در فراق یار بودن خوشتر است / عاشقان را هجر یار از وصل او نیکوتر است
در فراق یار باشد هر دم امید وصال / لیک بعد وصل هر دم بیم هجری دیگر است
گذر عمر: 13/ 10/ 1372
شاهدا عیش رها کن، بنشین بر لب جوی / بنگر در گذرانش، گذر عمر بجوی
عمر چون آب کف جوی گذر خواهد کرد / وانچه در جوی رود باز نیاید در جوی
غزل: 10/10/1372
در نظر بازی و رندی به خدا نیست چو من / عاشق سوخته دل در دو جهان نیست چو من
هنرم مستی و بی پردگی و جامه دری است / با همه بی هنری با هنری نیست چون من
میگساران بسیارند به هر گوشه ولی / میگساری که چنین مست شود، نیست چو من
از نبود است که هستم که همه هستی نیست / پس عجب نیست که در هر دو جهان نیست چون من
گرچه در پرده نهان کردهام این لفظ و سخن / در همه دیر مغان پردهدری نیست چون من
من و تو: 12/11/1372
شب سرمستی تو، شادی فردای من است / غم و اندوه تو سرمنشاء غمهای من است
در سرم نیست بجز وصل در درگه تو / با تو بودن به ابد خواهش و رویای من است
حکمت: 6/3/1373
زمین و آسمان و هرچه در اوست / تو گویی دست و پا و چشم و ابروست
به لطف و حکمت پروردگارش / همه چیزش بهجای خویش نیکوست
بینشان: 3/8/1373
آزرده دلی چو در میان است منم / افسرده دلی چو در جهان است منم
افسوس که فاصله است بین من و تو / غمدیده دلی که بی نشان است منم
نوروز: 2/1/1373
ای دوستان، نوروزتان فرخنده و پیروز باد / هر روزتان پُرگل تر و زیباتر از نوروز باد
در آسمان پر فروغ و روشن دلهایتان / خورشید مهر و دوستی تا انتها افروز باد
بهار: 2/11/1373
بهار آمد، دل ما شاد گشته / گلستان خرم و آباد گشته
مبارک باشد این نوروز زیبا / که غمها جملگی بر باد گشته
من : 20/2/1374
من نه آن بیدم که با این بادها لرزان شوم / من نه آن چشمم که با این غصهها گریان شوم
در تنومندی چو کوهم، در سبکبالی چو باد / من ز جنس شیشهام، گر بشکنم بُران شوم
ننگنامه: 15/3/1375
آه از دل تو که سنگ می بارد از آن / آه از سخنت که ننگ می بارد از آن
در سطر به سطر نامه ننگینت / اندیشه کنی جفنگ می بارد از آن
پیام گیر:
افسوس که نیستم به خانه / بگذار پیام مهربانه
پاسخ بدهم چو بازگردم / برپایه رسم دوستانه
روز زن: 28/2/1382
چون بر سر تاج آسمان جای زن است / پیوسته به هر جای زمان این سخن است
بر پهنه فرهنگی ایران بزرگ / یک روز نه، هر روز خدا روز زن است
هنرمند سپاهان:
آنان که با این مردمان بیگانه هستند / بر این همه نقش آفرینی چشم بستند
گنجینه نصف جهان دادند بر باد / دست هنرمند سپاهان را شکستند
مترو ( به گونه اصفهانی):
نصفی جَهون ویرون شُدس / دلی مردمش پُر خون شدس
مترو شُدس بلای جون / سی و سه پُلش داغون شُدس
دستان مرمتگر:
دستان پُر مهر مرمتگر کجایید؟ / شهر سپاهان را سزد یاری نمایید
داغ دلی بر پیکر زاینده رود است / درمانگر درد پل خواجو شمایید
کودکانه: 6/12/1371
مگو جانا که دنیا جاودانه است / که می گویند این دنیا فسانه است
چه کردی؟ آمده هنگام رفتن / "نمی دانم" مگو، بس کودکانه است
مگو این که ندارم توشهی ره / ز بد عهدی این دوره زمانه است
مگو از بخت بد یارم فلان شد / مرا بیچاره کرد اینها بهانه است
تو میدانی که بیجا عُمر خود را / فنا کردی و این گُل بی جوانه است
صد افسوس و صد افسوس و صد افسوس / نداری توشهای باقی ترانه است
عشق: 14/9/1372
عشق یعنی درک یک احساس ناب / عشق یعنی زندگی در اضطراب
عشق یعنی لحظههای اشتیاق / عشق یعنی زندگانی در فراق
عشق یعنی واله و شیدا شدن / عشق یعنی در عدم پیدا شدن
عشق یعنی لحظه لحظه سوختن / عشق یعنی دیده بر در دوختن
عشق یعنی هجر و ماتم، رنج و غم / عشق یعنی بندگی بی بیش و کم
عشق یعنی درک یک احساس ناب / عشق یعنی زندگی در اضظراب
ره راستی: 24/4/1374
«چنین گفت پیغمبر راستگوی» / که جز رادی و راستی ره مپوی
که باشد سفارش ز دادار نیک / به پندار و گفتار و کردار نیک
هر آن کس که پاکی گزید ایمن است / پلیدی نشانی ز اهریمن است
هر آن کس که با اهرمن یار شد / به ژرفای دوزخ گرفتار شد
ستایش به مزدا اهورا رواست / که تنها هم او را ستایش سزاست
به نیروی مینوی فَروَهَر / جهان آفریده ز نیکو گوهر
پس از بردن نام پروردگار / ز امشاسپندان بسی یاد دار
گرامی بدار آتش تابناک / نشانی ز مزدا اهورای پاک
اوستا سرودی ست از راستی / رهاند جهان را ز هر کاستی
سخنهای پاک اشو زردهُشت / « که اهریمن بد کنش را بکشت»
به فرمان زرتشت آزاد زی / همیشه گشاده رخ و شاد زی
چو خواهی که چون زر شوی کیمیا / تو را باشد این دین بِه رهنما
به گفتار زرتشت اندیشه کن / به گیتی ره راستی پیشه کن
جشن سده :
سپاس و ستایش ز مزدای پاک / که آتش ز نورش شده تابناک
چنین رفته از پیشدادان سخن / که هوشنگ آن پادشاه کهن
چو سد روز از آغاز آبان گذشت / ز کوهی به یاری یاران گذشت
چو ناگه بر آن کوه ماری خزید / بر آن شد به سنگش کند ناپدید
بزد سنگ، اما بشد آن سیه / گریزان و پنهان شد از هر نگه
چو سنگش سر سنگ دیگر رسید / به ناگه ز آن آتشی برجهید
چو نور از دل سنگ آمد برون / شگفت آمد از سنگ خارا فزون
ز این داستان ایزدان پاس داشت / ز شادی آن آتشی برفراشت
به گردش نشستند شاه و سپاه / گشاده رُخ و شادمان تا پگاه
چو آهن به گرمای آتش نواخت / ز آهن بسی نیکافزار ساخت
فزون شد به دستور او کشت و کار / به خیشآهن و تیشه در کشتزار
ز آن نامور، کشور آباد گشت / زمین سبز و گیتی پر از داد گشت
« ز هوشنگ ماند این سده یادگار» / که بادا به گیتی رهش پایدار
سده را چنین نیک بنیان نهاد / روانش خوش و خرم و شاد باد
جشن بهمنگان:
به فرخندگی جشن بهمن رسید / به هر بوستان یاسمن نودمید
بُوَد تا در این جشن باشی به هوش / نیوشنده باشی پیام سروش
خروس سپید است پیک سروش / که هر بامدادان برآرد خروش
که یزدان به جاندار داده است جان / مبادا به جانش رسانی زیان
«چه خوش گفت فردوسی پاک زاد / که رحمت بر آن تربت پاک باد:»
«میازار موری که دانه کش است / که جان دارد و جان شیرین خوش است»
«سیاه اندرون باشد و سنگ دل / که خواهد که موری شود تنگ دل»
مکن با سگ پیر آواره، جنگ / مبندش به زنجیر و قلاده، تنگ
مکش بیش از اندازه از باره کار / مکن روز حیوان بیچاره تار
مزن لانه ی مرغکان را به سنگ / مشو پشتوان خروسان به جنگ
مکن صید ماهی به وقت خوشی / مکن پیشه ات کار ماهی کشی
منه بار بر اسب بیمار و لنگ / مکش در پی اش چوب و الوار و سنگ
چنان بسته ای تنگ راه نفس / که بلبل دهد جان به کنج قفس ؟
چرا می کنی دشمنی با ددان ؟ / چرا می کنی کار نابخردان ؟
ز نامهربانی بهرام گور / تهی شد همه دشت میهن ز گور
کنون پند گیراز سرانجام او / نشد جز دل خاک انجام او
گر ایران ستایی مزن تیر کین / به قرقاول و کبک ایران زمین
تو بر شیر ایران ستم کرده ای / دل مام میهن دژم کرده ای
چو خالی شده بیشه از نره شیر / شده این وطن مُلک کفتار پیر
بسی ببر کشتند پتیارگان / که ناهست شد ببر مازندران
نباشد جزاین پند و پیغام دین / ز پیغام دین پند نیکو گزین
همه دام و دد را ز ریز و درشت / نباید شکار و نباید بکشت
همه جیره خوارند از مور و شیر / بر این خوان گسترده بی نظیر
نخواهد چنین خوار و خرد و نزار / سرانجام مخلوق، پروردگار
نگهدار، گنجینه زیست بوم / گران پایه سرمایه مرز و بوم
مبادا ز کف مفت و آسان دهی / ز خودکرده نالان و پژمان شوی
حمایت ز حیوان کسی پیشه کرد / که در زندگی ، سبز اندیشه کرد
جشن مهرگان:
فروز آتش بهی، فراز نور و روشنی / که این جشن روشنی ست، بهین جشن مهرگان
قیام کاوه پاس دار، پیام کاوه یاد دار / که این جشن میهنی ست، بهین جشن مهرگان
برید دست تازیان، گسست بند بندگی / که این جشن همرهی ست، بهین جشن مهرگان
شکست یوغ بردگی، گذشت سرسپردگی / که این جشن سروری ست، بهین جشن مهرگان
نهال دین پا گرفت، شکفت غنچه بهی / که این جشن خرمی ست، بهین جشن مهرگان
سپاس اورمزد پاک، به ما داد فرهی / که این جشن فرهی ست، بهین جشن مهرگان
مهرگان:
بار دیگر مهرگان از ره رسید / یادمان کاویان از ره رسید
مهرگان دُردانه دیرین ماست / مهرگان پیشینه شیرین ماست
مهرگان آغاز راه کاوه بود / کاوه یک ایرانی آزاده بود
کاوه پولادین و نیک اندیش بود / پور پاک دودمان خویش بود
با تلاش و کوشش آن رادمرد / کاوه آهنگر ِ آزاد مرد
خاک پاک سرزمین آریا / سرزمین مردمانِ پارسا
با درفش کاویان از بند رست / اژدر ضحاک را در هم شکست
کشور از چنگال آن تازی رهید / روزگار نیک پیروزی رسید
آن قیام کاویانی یاد باد / خانه ی ایرانیان آزاد باد
کردستان:
آنجا که سخن ز مرز کردستان است / فریاد برآرم که دلیرستان است
این خاک دلیرپرور ایران است / این پهنه مردخیز کردستان است
آنان که نژادهاند و از مردم ماد / شیرند به این بیشه که شیرستان است
از کوشش و از تلاش آن ناموران / این خاک گهرخیز، بهارستان است
رخشنده بر آسمان ایران بزرگ / خورشید درخشنده کردستان است
مهر میهن :
مهرگان بر مهربانان شاد باد / مهر و پیمان نیاکان یاد باد
مهر میهن پیشه هممیهنان / مام میهن از ستم آزاد باد
ایرانی:
گر ایرانی نمانیم / هرگز نماند ایران
گر ایرانی بمانیم / جاوید ماند ایران
آی هموطن! 13/11/71
آن دم که دل ز مهر وطن سیر میشود
«آندم که شیر بسته به زنجیر میشود»
آن دم که جهل و جور و جفا یافت چیرگی
«روبه عجب مدار اگر شیر میشود»
با نعرهی شبانه ضحاک ماردوش
بهمن شبی ز کوه سرازیر میشود
دژخیم بگسلد پر پرواز مرغکان
آن شور نغمه، ناله شبگیر میشود
از تیغ بگذرد سر فرزند روزگار
در سوگ او مام وطن پیر میشود
پشتش شکست مام وطن، آی هموطن
هشدار! بهر یاری او دیر میشود
این پیر سالخورده جوان می شود ز مهر
در دست پیر، خامه چو شمشیر می شود
افراشته باد، پرچم سبز و سپید و سرخ
این بیشه بازهم جایگه شیر می شود
.
به نام خدا:
به نام خداوند فرهنگ و فر / فرازندهی مردم نامور
فروزنده هوش و رای و خرد / که تنها هم او را ستایش سزد
زندگی : 28/3/1370
زندگی زیباست با مهر و وفا / می شود بر زندگی لبخند زد
میشود گلبرگ سرخ عشق را / بر تن شاخ زمان پیوند زد
میشود چون ریشه نیلوفری / در درون چشمه معبود رُست
میشود عاشق شد و دیوانه وار / مهر را در چهره معشوق جست
میشود در عمق تاریک زمان / روشنی بخشید و گرما و سرور
میشود آیینه دل تازه کرد / در درون چشمه زیبای نور
میشود مثل خروش رعد شد / قصه مهر و وفا فریاد کرد
میشود روبان سرخ عشق را / روی گیسوی زمان سنجاق کرد
میشود تیغ کدورت را شکست / در غلاف کبر و بی مهری و زور
میشود بر زخم دل مرهم نهاد / مرهم برخاسته از عشق و شور
میشود موجی شد و آرام نرم / بر کنار ساحل دلها رسید
میشود چون عقربی جراره شد / دست نااهلی و بی مهری گزید
زندگی زیباست با مهر و وفا / میشود بر زندگی لبخند زد
میشود گلبرگ سرخ عشق را / بر تن شاخ زمان پیوند زد
قصه تلخ جدایی: 7/7/1373
تنگ غروب شادمانی بود / هنگام، هنگام جدایی بود
جمعی سراپا شور و سرمستی / انگار صدها سال باقی بود
مَرکب چو تندر سخت می تازید / انگار هنگام رهایی بود
یک حادثه، یک سانحه، یک رعد / در صبح فردا ناله باقی بود
آن همدم شیرین و خوشگفتار / خونش به روی شانه جاری بود
یک لحظه غفلت، سالها افسوس / این قصه تلخ جدایی بود
سوگواره شقایق : 30/7/ 1375
امروز چشمان آبی آسمان سرخ است
امروز شقایقها سیاه میشکفند
امروز ابر بهار پاییزی میگرید
امروز خاک هم خاک بر سر میریزد
امروز خورشید به پیشواز غروب رفت
و ما را با سکوت هراسناک ماندن تنها گذاشت
امروز غزال غزل از شعر من گریخت
و سوگواره غمبار رفتن تو، سروده شد
امروز افتاب اهورایی نگاهت،
در پشت ابرهای سیاه حادثه،
از انتهای روز سخن میگوید
اکنون ماییم و یک آسمان بی ستاره،
امشب چه زود فرا رسید.
صدای پای خاطره: 30/7/1375
امشب صدای پای خاطره میپیچد
در انتهای کوچه پر پیچ زندگی
در خلوت شبانه غمبار یاد تو
در امتداد شب.
ای آیینه مهربانی، ای تجسم ایثار
کجاست آن گرمای محبت دستانات؟
کجاست آن شیرینی لبخند لبهایت؟
کجاست آن سلام پنهان صدایت؟
تو نیامده بودی که بمانی
تو آمده بودی که بروی
تو آمده بودی که نبودن را فریاد کنی
تو آمده بودی که رفتن را بیاموزی
تو نیامده رفتی.
امشب خاطرات تو، چون شقایقی در من جوانه میزند
میشکفد
و پژمرده میشود.
افسوس که چه آسان است پژمردن
و چه اندوهبارند این سایهها
این سایههای سیاهپوش ، پیشآهنگ شبی تاریکاند
شبی غمبار و دردآلود
که نگاه آفتابی ات را از ما ربود !
خاطرات ماندگار: 5/2/1374
لحظه ها می گذرد
ثانیه ها می گذرد
روز ها و ماه ها و سالها می گذرد
عمر ما می گذرد
در ته هر لحظهای ، در پس هر ثانیه
مشتی از خاطره بر جا مانده
خاطراتی رفتنی، خاطراتی ماندنی
خاطرات ماندگار
مثل میلاد بهار
خاطراتی پاک و رویایی و ناب
خاطرات اشتیاق و انتظار
خاطرات روزگار کودکی
ذوق گل بازی کنار باغچه
سکه عیدی کنار تاقچه
خاطرات قصههای جالب مادر بزرگ
خاطرات بچههای مدرسه
خاطراتی که ته هر لحظه اش
شور و شوقی کودکانه سخت غوغا می کند
خاطرات ماندگار
مثل سوسوی چراغ عشق در شب های تار
مثل نجوای دل شیدا کنار گوش عشق
مثل آن یک لحظه روحانی دیدار یار
خاطرات رفتنی ، قصه تکرار بود
قصه آن روزگار تار بود
قصه پایانِ با ما بودنِ دلدار بود
کاش در دنیای ما
لحظه ها بوی بهاری داشتند
مردمان هم در دل هر ثانیه ،
بذر شادی و صفا می کاشتند.
مام میهن: /4/ 8/ 1375
مام میهن
خود را میآراید
با چارقدی به سپیدی سپیده دمان
با تن پوشی به دل انگیزی بهار
و با شکوفهای باغ اهورا
که لبریزند از مروارید مهر
مام میهن
خود را میآراید
در آیینه تاریخ
با هزاران آرزو
و با دنیایی وسواس
او سالاست که گیسوان سپیدش را
با حرمت بسیار
پنهان میکند
و به جوانی از دست رفتهاش می بالد.
او سالهاست که با نگاه اهوراییاش
پلی میزند از گذشتههای دور
به آییندهای بس دورتر
او سالهاست که روشن نگه داشته
آتش آتشکدهی مهرش را
به یاد روزگار جدایی
و در آرزوی روزگار وصل
او سالهاست
که با اشک و لبخند
در سر دو راهی بودن یا نبودن
چشم به راه است
و با سرو و سرود
به پیشواز میرود
و آغوش میگشاید
تا فرزندانش را
که با کوله باری از غربت کویر
و با چشمانی بارانی
از راه میرسند
در آغوش گیرد
و از چشمهسار مهرش سیراب کند.
نشانی نیست! : 12/11/1375
روزگاری نیست
یادی، یادگاری نیست.
دیگر از فرسنگ تا فرسنگ، نشان از شهریاری نیست
یاری نیست
دیاری نیست.
در این شبهای سرد شهر سنگستان،
دگر از آن گلستان، بوستان،
از آن بهارستان نشانی نیست
دگر از سرزمین راستی، دلیری، رادی، رسایی، مهر یکرنگی
دگر از آن دلیرستان نشانی نیست.
سخن از شهر خاموشان،
سخن از وادی دور فراموشان،
سخن از باده نوشان نیست.
سخن از زادگاه آن ابرمرد جهان زرتشت،
سخن از خاک پاک سرور آزادگان کورش
سخن از دادگاه دادگر خسرو انوشروان
سخن از سرزمین مهر ایران است.
نیایش نوگشت سال:
خدایا چنان کن که هر روز ما / همه سبز باشد چو نوروز ما
دل و دیده باشد ز مهر تو شاد / جهان نو شود سال فرخنده باد
شب یلدا:
چو مهر میهنت افروز گردد / شب یلدای میهن روز گردد
رسد دوران اهریمن به پایان / سپیدی چیره و پیروز گردد
زبان فارسی: 13/ 1/1377
چون شکر شیرین و چون گوهر زبان پارسیست / فارسی، فرهنگی و آیین و نشان پارسیست
آنچه از توفان و از باران نمی یابد گزند / کاخ فردوسی، خدای شاعران پارسی ست
بر سر یاران افغان و بلوچ و آذری / شاخ پر بار زبان پرتوان پارسی ست
وحدت کرد و لر و تاجیک در ایران زمین / از زبان مشترک با دودمان پارسی ست
گرچه گوید همدلی از همزبانی خوشتر است / این زبان «حبل المتین» همدلان پارسی ست
این زبان مادری همچون نشانی از پدر / خار چشم ناتوان دشمنان پارسی ست
واژگانش در هجوم گویش بیگانگان / پاسدار گویش گویندگان پارسی ست
در بهارستان میهن،صد نگارستان بپاست / جای جای خاک پایش بوستان پارسی ست
چون سه رنگ پرچم سبز و سپید و سرخ ما / جایگاهش قلب مردان و زنان پارسی ست
خانهی ایرانیان پاینده و جاوید باد / تا که جاویدان زبان جاودان پارسی ست
پیام گیر:
افسوس که نیستم به خانه / بگذار پیام مهربانه
پاسخ بدهم چو بازگردم / برپایه رسم دوستانه
عشق: 1393/11/24
آن که این نقش و نگار عشق را / از ازل در تار و پود ما نهاد
خوب می دانست، جام باده را / در کف دلداده می بایست داد
با تو 1393/11/18
با تو امشب، شوق پرواز به دل افتاده / با تو امشب، شور آواز به دل افتاده
می رسد دوره پاییزی حسرت پایان / با تو امشب، حس آغاز به دل افتاده
گل یاس 30/2/94
یاس بوی مهربانی می دهد / یاس بوی همزبانی می دهد
یک سبد لبریز از گل های یاس / مژه از راز نهانی می دهد
بیت سپاس
گل های سپید یاس تقدیم تو باد / یک واژه پر از سپاس تقدیم تو باد
جشن مهرگان 94/7/16
مهرگان، جشن مهرورزان است/ مهرگان جشن مهر و پیمان است
مهربان یار، مهرگانت شاد/ مهرگان روز مهر ایران است
امرتا 94/4/27
یلدا 30/9/94
دور است کاروان سحر، یارا / شمعی بیاور این شب یلدا را
شب را به نور خویش فروزان کن / شادی ببخش این دل شیدا را
روز کورش 95/8/7
هفتِ آبان، روز ایران است / یادمانِ خروشِ شیران است
جشن صلح است و حقوق بشر / روز کورش، شاهِ شاهان است
سرآمدان سپاهان 95/9/1
سرآمدان سپاهان ستارگان سپهرند / که رهنماینده رهرو، فروزنده چو مهرند
تک جمله ها
* لازم نیست دو دوست " همفکر" باشند، کافی ست "همفکری" کنند.
* سیاست ما، صداقت ماست.
* در طول تاریخ بیشترین توهین ها به واژه "مقدس" شد، چون بیهوده آن را به هرچیز و هرکس نسبت دادند.
* هنگامی که می شود بدون ترس از تقدس درباره هستی یا چیستی خداوند گفتگو کرد، چرا باید برای"باور به خدا" یا "خداباوران" تقدس قائل شد.
* حسرت لحظاتی را که از دست دادی نخور؛ امیدوار باش، هنوز لحظاتی هستند که دست یافتنی اند.
* دوستی هایی که بر "منفعت" بنا می شوند با نسیمی فرو می ریزند اما دوستی هایی که بر "حرمت" بنیان می شوند با توفانی فرو نمی ریزند.
* روز خود را با ترانه آغاز کنید.
* زیباترین آرایش برای لب های شما لبخند است.
* تنهایی سرنوشت کسی است که در آیینه زندگی کسی جز خود را نمی بیند.
* ببین که چه می گوید و که می گوید؟!
* برخی سخن ها از بس ساده اند، افراد از درک آن ناتوانند.
* آینده نگر بودن بهتر از بلند پرواز بودن است.
* با خداوند دوست باش، او ارباب تو نیست و تو هم بنده و برده او نیستی.
* با فرومایگان فروتنی مکن.
* مهرورزی را از خودت آغاز کن و اول با خودت مهربان باش.
* راستگویی را از خودت آغاز کن و اول با خودت روراست باش.
* مهمترین اصل در دوستی همان سادهترین قاعده در تانگوست: یک قدم من، یک قدم تو ...
پیوند به زندگی نامه شاهین سپنتا
پیوند به آلبوم خاطرات شاهین سپنتا