دیداری از ابیانه
یادداشت ها و نگاره ها از شاهین سپنتا
روستای سرخ فام ابیانه در ۴۰ کیلومتری شمال غربی نطنز در استان اصفهان و در دامنه کوه کرکس ، دریچه ای است به روی تاریخ و فرهنگ و هنر مردمان این سرزمین کهنسال . ابیانه را نه می توان در این چند سطر توصیف کرد و نه می توان از روزنه تنگ لنز دوربین به تصویر کشید.
برای « دیدن » ابیانه باید این درهای بسته را به روی خود بگشایی . باید هنگام وارد شدن به خانه هایش سرت را خم کنی و کمی زیر تاق های چوبی خانه هایش پای سخن پیرزنان و پیرمردانش بنشینی تا از لابه لای درددل هایشان ناگفته های زندگی مردم این سامان را بشنوی . باید در کوچه پس کوچه های ابیانه قدم بزنی و به هر پستو و آب انبار و زیارتگاه و نیاشگاه سرک بکشی تا بتوانی نادیده های فرهنگ مردم این سامان را ببینی. اگر می خواهی این « رویای شرقی » را با همه زیبایی هایش ببینی ، باید بگذاری آب باران که از ناودان های قدیمی اش شُر شُر به پایین می ریزد تو را خیس کند. باید بگذاری گونه های خیست با وزش نسیم کوهستان گُل بیاندازد . باید « خاکی بشوی » و بگذاری تا مچ پا در خاک خیس و سرخ و چسبناکش فرو بروی . باید برای سیراب شدن از راه پله های تاریک آب انبارهایش پایین بروی و کاسه دستانت را از آب گوارای برف و باران پر کنی و جرعه ای بنوشی و به ایزد بانوی آب ها درودی بفرستی.
خانه های ابیانه را پله پله روی هم ساخته اند ، توگویی می خواسته اند آدمی را پله پله از خاک تا افلاک بالا ببرند. تن پوش های مردم ابیانه هنوز مُد عوض نکرده اند .هیچ کس نتوانست کلاه دیگری بر سر این مردم بگذارد و هنوز هم همان کلاه های نمدین و چارقد های گُل گُلی را می توان بر سر پیرمردان و پیرزنان ابیانه دید. هنوز هم پرقدرت ترین زیباترین و گران بهاترین وسیله نقلیه در کوچه پس کوچه های ابیانه همان چارپای دراز گوش و سخت کوش است.
بیایید با هم در کوچه های باریک و پیچ پیچ ابیانه قدم بزنیم :
هنوز یکی از کوبه های قدیمی را بر روی این در پیر می توان دید. لولا ها زنگ زده اند اما در را هنوز می توان بست و می توان گشود. شاید اگر گروه های زیادی از جوانان این سامان به برون مرز کوچ نمی کردند امروز این در هنوز باز بود و مردی یا زنی داشت گرد و خاکش را می زدود. شاید دزدان اشیاء عتیقه به خود اجازه نمی دادند تا کوبه هایش را شبانه بدزدند و در بازار عتیقه فروشان اصفهان و تهران و کشورهای عربی خلیج فارس مفت بفروشند. هنوز راه درازی در پیش داریم بیایید کمی روی سکوهای این درگاه در کنار این مادر ابیانه ای بنشینیم.
اکنون شاید هنگام آن باشد که بیشتر در کوچه های ابیانه قدم بزنیم. شاید کسی در انتهای آن دالان چشم به راه من و تو باشد. آن بالا را نگاه کن شاید کسی از پشت آن پنجره دارد به من و تو نگاه می کند. کسی چه می داند او کیست؟! درست است که این روز ها در کوچه ها و پشت این درها و پنجره ها بیشتر پیرزنان و پیرمردان را می توان دید اما شاید روزگاری از پشت همین پنجره یک پسربچه بازیگوش یا یک دختر دَم بخت یا یک زن خانه دار در حالی که کودکش را به پشتش بسته و برایش لالایی می خواند ، دزدکی به بیرون نگاه می کرد و وقتی نگاهش به نگاه رهگذری دوخته می شد با شرم و به آرامی پرده را می انداخت و می رفت.
نگفتم شاید در آخر آن دالان کسی منتظر من و تو باشد! آن پیرزن را ببین ! نشسته تا من و تو برویم سرکه سیب و برگه سیب و عروسک و بازیچه و اسفند دانه از او بخریم. او هم مثل خیلی از پیرزن های قدیمی اینجا زیاد دلش نمی خواهد که هر گردشگری از گرد راه می رسد از او عکس بگیرد و توی مجله ها و کتاب ها و تارنماها به نمایش بگذارد. اما مهمان نوازی اش مانع از آن می شود تا خواهش من را برای عکس برداری رد کند . او لبخند همیشگی اش را بر لب دارد و زیر لب با من شوخی می کند و می گوید زودتر عکست را بگیر و برو تا همه مردم برای عکس گرفتن نریختند اینجا !
بیا برای سپاس از این همه مهربانی او هم که شده ، یک بطری سرکه سیب و یک بسته سیب خشک از او بخریم . می گوید خوردنش خیلی مفید است ، آدم را لاغر می کند و از سرماخوردگی پیشگیری می کند.
آن سوتر را نگاه کن ، همان چارپای سخت کوش و سربه زیر دارد از راه می رسد. به راستی در این کوچه های باریک و شیب دار خیلی به درد می خورد. شاید اجداد او نسل ها یاری رسان مردمان اینجا بوده اند و امروز او نیز هر باری را که بر روی دوشش بگذارند می برد و صدایش هم در نمی آید. شاید حداقل حُسن این مَرکب بی ادعا این باشد که هوا را آلوده نمی کند و کارت هوشمند سوخت هم نمی خواهد !
آن سوی کوچه ، آن خانه دو طبقه را می بینی؟ آن خانه زمانی برای خودش یکی از اعیان نشین ترین خانه های ابیانه بوده. آنجا زمانی برای خودش برو بیایی داشته. چه میهمانی ها که در این خانه داده اند و چه آدم های سرشناسی که به این خانه آمده اند. با این همه قدمت مثل مردم صبور اینجا ، هنوز هم پابرجاست.
این سوی کوچه را هم نگاه کن ! خانه ای دیگر اما با پنجره های بسته ! چرا هیچ کس پشت این پنجره ها نیست !؟ چرا هیچ کس نمی خواهد نور آفتاب از این پنجره ها به داخل خانه بتابد؟! آیا درون خانه کسی هست ؟! این خانه هم مثل خیلی از خانه ها یک کوبه دارد. خدا پدرشان را بیامرزد که همین یک کوبه را هم نکنده اند. بیا در بزنیم و به داخل برویم.
در را می کوبم اما کسی در را باز نمی کند. آیا این خانه خالی است؟! سرزمین مادری و خانه پدری را رها کره اند و کجا رفته اند؟! آیا در همین کشور نمی شد کار کرد و درس خواند و درس داد و زندگی کرد و پژوهش کرد ؟! آیا همه این ها که خود را در گوشه ای از دنیا تبعید کرده اند مشکل سیاسی داشته اند و از دست تعقیب دولتی ها گریخته اند ؟! چگونه است که این خانه پدری را رها می کنند و می روند و در یک جای دور از وطن می نشینند و از کیلومتر ها دورتر برای این خانه پدری دل می سوزانند؟! چرا نمی آیند پنجره های این خانه را بگشایند؟!
آتشکده اینجا که « هارپاک » نام دارد ، سالهاست خاموش شده است. اما پیرمرد مسجدی هر روز کف مسجد را آب و جارو می کند و در را به روی نمازخوانان می گشاید. من هم به داخل می روم تا کمی با خودم و خدای خودم خلوت کنم. سوی پرستش من نور است کوه و درخت و شکوفه های زیبای بهاری ابیانه و صدای راز و نیاز من در زمزمه نسیم صیحگاهی آنجا گم می شود. از فراز ایوان این مسجد قدیمی بیا با اهورای ایران نجوا کنیم و با هم برای این سرزمین کهنسال و مردمش دعا کنیم . شاید ...
آنجا را نگاه کن ! آن پنجره هنوز باز باز است ! آن مادر را نگاه کن دارد برای کودکش داستان می خواند. آن شمع روشن را کنار دستش ببین ! چراغ خانه آن ها هنوز روشن است! فکر می کنی آن مادر چه داستانی را دارد برای کودکش می خواند؟! هری پاتر می خواند یا مرد عنکبوتی یا آلیس در سرزمین عجایب یا سیندرلا یا تن تن و میلو !؟ ای کاش از جایی داستان های زندگی آرش و کاوه و رستم و بابک و آریوبرزن و کورش و آرتمیس و سیاوش به دستش می رسید و این ها را برای کودکش می خواند. کسی چه می داند شاید هم همین داستان ها را بخواند ! بیا برویم و خلوتشان را به هم نزنیم.
خسته شدی؟ تشنه ای ؟ آن آب انبار که می گفتم همین جاست. اگر نمی ترسی بیا از این پله ها پایین برویم و چند جرعه آب بنوشیم . تاق ورودی این آب انبار را ببین چقدر زیباست. آن دوردست ها روی آن کوه ها را ببین ، پُر از برف است. این آب انبار همیشه آب خواهد داشت و مردم اینجا اگر اینجا می ماندند ، هیچ گاه تشنه نمی ماندند.
ایوان آن خانه را می بینی ؟ آن سازه چوبی که آنجاست نشان می دهد که در اینجا هم در محرم به یاد شهدای کربلا مراسم نخل گردانی دارند. برخی پژوهشگران می گویند که ریشه این آیین بر می گردد به استوره سیاوش و سوگواری برای او . هرچه که هست امروز خیلی ها به اینجا میآیند تا این آیین را ببینند.
این کوچه کمی پهن تر از بقیه است. اینجا خودرو ها را هم راه می دهند. یکی به بالا می رود و یکی به پایین. یکی سنتی و یکی مدرن. یکی پر شتاب و یکی کم شتاب. من هر دو را در کنار هم و هر یک را در جای خود می پسندم . شما چطور ؟
دبستان دانشوری ابیانه امسال 60 ساله شد ، اما افسوس که درش بسته است و دیگر از آن هیاهوی کودکانه در آن خبری نیست. تنها کاری که برای این دبستان کرده اند این است که نامش را عوض کرده اند و نام یکی از شهدای عزیز ابیانه را که برای پاسداشت مرزهای این کهن بوم و بر جان سپرده بر رویش گذاشتند. زنده نگهداشتن یاد و نام آنانی که در راه میهن جان سپردند خیلی زیباست اما بهتر بود این کار زیبا را به روشی زیباتر انجام می دادند نه این که این نام پر افتخار را بر روی یک دبستان 60 ساله بگذارند. من مطمئنم اگر امروز شهید خلیلی هم زنده بود و از او می پرسیدیم در کدام دبستان درس خواندی می گفت : « دبستان دانشوری ابیانه » .
همین کار را با اردوگاه مختلط دانش آموزی ابیانه هم انجام داده اند و نامش را گذاشته اند «اردوگاه شهید قربانزاده ابیانه». اما شوربختانه متروک و ویران رهایش کرده اند. شیشه ها شکسته. روی دیوارهایش شعارهای سیاسی - مذهبی نوشته اند . کاشیکاری سردرش را سوزانده اند و رهایش کرده اند و رفته اند . با خودم گفتم آیا دعوا تنها سر یک نام بود ؟ با هر نامی این ساختمان می توانست به محلی برای استراحت گردشگران ابیانه تبدیل شود. ای کاش می آموختند که سازندگی به معنی تعویض نامِ ساخته دست دیگران نیست. تو بساز و نامی را که دوستداری بر آن بگذار، اما ویران نکن.
حق دارید باور نکنید. کمی از نزدیک تر نگاه کنید :
ای وای این در هنوز بسته است . انگار سال هاست که بسته است. آیا کسی به این خانه خواهد آمد ؟ آیا باز صدای مردان و زنان و کودکان ابیانه ای در این خانه طنین انداز خواهد شد؟ من هنوز صدای آن درودگری را که این تخته ها را برش داده می شنوم. چه هنری داشته آن استادکاری که این در زیبا را ساخته است . دستش درد نکند . خودش که نیست اما ای کاش نوادگانش بودند و ما لذت دیدن و باز و بسته کردن این در زیبا را با هم تقسیم می کردیم.
اگر از من بپرسید که زیبا ترین و ماندگارترین جلوه ای که در ابیانه دیدم و گویا ترین عکسی که گرفتم چه بود ؟ من این درخت پیر را به شما نشان می دهم که بریده شده و زخم زمان بر پیکرش نشسته اما از کنارش پاجوش های جوان را می شود دید که سبز شده اند و دارند رشد می کنند تا درختی سرسبز و تنومند شوند. این صحنه زیبا من را به یاد فرهنگ و تاریخ این ملت کهنسال می اندازد ، حتا اگر هزاران زخم بر پیکرش بزنند ، چون ریشه هایش در این خاک است باز هم سبز خواهد شد. شاید بهترین ارمغانی که من با خودم از ابیانه آوردم همین نکته باشد. ریشه را فراموش نکنیم تا دوباره سبز شویم .
شاید اگر زنده یاد فریدون مشیری امروز بود با هم این بخش از سروده اش را زمزمه می کردیم :
... من اینجا ریشه در خاکم.
من اینجا عاشق این خاک از آلودگی پاکم.
من اینجا تا نفس باقیست می مانم.
من از اینجا چه می خواهم ، نمی دانم !
امید روشنایی گرچه دراین تیرگی ها نیست ،
من اینجا باز در این دشت خشک تشنه می رانم.
من اینجا روزی آخر از دل این خاک ، با دست تهی
گل بر می افشانم.
من اینجا روزی آخر از ستیغ کوه ، چون خورشید
سرود فتح می خوانم ،
و می دانم تو روزی باز خواهی گشت .
گفت و گو با دکتر ایرج ملک پور استاد نجوم دانشگاه تهران :
تقویم ایران توسط آماتورها استخراج می شود
گفت و گو : شاهین سپنتا
در پی انتشار خبرهای مربوط به بازنشستگی اجباری و یا اخراج برخی از استادان دانشگاه ها ، گزارش هایی نیز درباره اخراج شما از دانشگاه تهران و مرکز تقویم منتشر شده است. آیا این گزارش ها را تائید می کنید ؟
باید اطلاع دهم که من از دانشگاه اخراج نشده ام . من را از کارهای مربوط به تقویم که در 25 سال گذشته به آن مشغول بودم کنار گذاشتند.
به چه دلیل ؟
خودم هم خبر ندارم و دلیلش را به من نگفتند . در تابستان سال 1381 هنگامی که آقای دکتر عبدالرحیم جواهریان رئیس موسسه ژئوفیزیک بودند نامه ای به تاریخ 3/ 5/ 81 به من نوشتند که در آن آمده بود که تقویم هایی که من استخراج می کنم با واقعیت انطباق ندارد و برای همین من را کنار می گذارند و بر همین پایه وزارت ارشاد هم اعلام کرد که از استخراجات من برای تقویم استفاده نشود. در هر حال از سال 1382 تقویم رسمی کشور بدون نام ملک پور و توسط آماتورها استخراج می شود.
شما دلیل این سخنان را جویا نشدید ؟
ایشان گفتند که خودشان به این نتیجه رسیده اند و هیچ دلیلی ارائه ندادند در حالی که این کار باید با ارائه مدارک و اسناد انجام می شد .
مدیریت فعلی چه دیدگاهی دارد ؟
الان هم که آقای دکتر مجید نبی بیدهندی مدیر آن موسسه هستند همان شیوه ای را که رئیس قبلی داشت درپیش گرفته است.
شایع شده است که دلیل این کار به خاطر اختلافاتی بر سر رویت هلال ماه های قمری بوده ، آیا این موضوع صحت دارد؟
خیر. اختلافی در این مورد نبوده. اما متاسفانه افرادی که کار رویت هلال ماه را برعهده گرفته اند در این مورد تخصصی ندارند . درضمن اگر شما به همین تقویم قمری که استخراج می کنند نگاه کنید می بینید دقت آن زیاد نیست. پیش از سال 1381 این مورد با نظر من مننتشر می شد.
البته شایعات زیادی درست کردند که هیچ کدام درست نیست . در جایی شنیدم که شایع کرده بودند که من مسلمان نیستم اما گویا من را با آقای ملک پور که قبلا نماینده زرتشتیان در مجلس بوده اشتباه گرفته بودند ، بدون این که به فتوکپی شناسنامه من که در پرونده استخدامی من بوده مراجعه کنند. یکی دیگر از اتهاماتی که شنیدم به من زده اند این بود که از پیروان یکی از ادیانی هستم که در ایران اجازه فعالیت ندارد ، در حالی که من مسلمانم و نام پدرم عبداله و نام مادرم زهراست و زادگاهم شهر آمل است و از سال 1355 به دانشگاه تهران آمدم و در فرم استخدامی که در آن زمان پرکردم ، دینم را نوشته ام. در ضمن چند نسل است که خاندان ما متولی امام حسین هستند.
شنیده می شود که پس از کنار گذاشتن شما از مرکز تقویم برخی افراد می کوشند تا خود را وارد این مرکز نمایند و حتا دست به استخراج تقویم هم زده اند. شما وضعیت استخراج تقویم را در حال حاضر چگونه ارزیابی می کنید ؟
باید دید این افراد که ادعاهایی در این مورد دارند تا چه حد در این کار صلاحیت دارند و بهترین اثری که در این مورد منتشر کرده اند چیست و چه کار علمی انجام داده اند.
شما از چه زمانی کار استخراج تقویم را در موسسه ژئوفیزیک دانشگاه تهران برعهده گرفتید و چه کارهایی را در این مرکز انجام داده اید ؟
در سال 1379 در پاسخ نامه من به هیات دولت که خواسته بودم نگذارید این وضعیت نابسامان در استخراج تقویم ادامه یابد ، بر اساس مصوبه هیات دولت از من خواسته شد با توجه به این که بیش از دو دهه در آن مرکز فعالیت داشته ام کار استخراج تقویم را هم به طور رسمی برعهده بگیرم.
علاوه بر استخراج تقویم ایران ، من تقویم مالدیو ، سریلانکا ، برمه و برونئی را هم به در خواست این کشورها تنظیم می کردم و از طریق وزارت خارجه برایشان می فرستادم. اگر حمل بر خودستایی نشود ، من در سال 1371 که به فرانسه رفته بودم ارتش فرانسه برای تنظیم تقویم اوقات شرعی سربازان مسلمانش از من کمک گرفت و حتا یادم هست هنگامی که از کانال یک آنجا رفته بودند تا مصاحبه ای با مرکز نجوم انجام دهند آن ها گفته بودند که خوشبختانه ملک پور در خاک فرانسه است و تا هست بروید با او مصاحبه کنید.
از شما کتاب ها و مقالات گوناگونی در زمینه تقویم منتشر شده است . ضمن توضیحی کوتاه در مورد برخی از این آثار، بفرمایید که چه کارهای تازه ای از شما منتشر خواهد شد ؟
دو کتاب « تقویم هجری شمسی » و « تقویم هجری قمری » را که انتشارات دانش نگار منتشر کرده ، حتما دیده اید . علاوه بر این یک « تقویم 5000 ساله هجری شمسی » نوشتم که در آن وقایع تاریخ ایران را به هجری شمسی تبدیل کردم ( از 3500 سال قبل از هجرت تا 1500 هجری شمسی ). همچنین 14 جلد تقویم که 30 سال برای نگارش آن زحمت کشیدم به نام « روز شمار تاریخی ستایش » که به زودی توسط انتشارات ستایش منتشر خواهد شد و در آن کتاب ، از سال 60 قبل از هجرت تا سال 1450 هجری شمسی ، همه مناسبت ها به تاریخ های هجری شمسی ، هجری قمری و میلادی قابل تبدیل هستند. براساس مطالعاتی که انجام دادم تاریخ واقعی عاشورا شنبه 20 مهر سال 59 هجری شمسی است و غدیرخم واقعی دوشنبه 28 اسفندماه سال 10 هجری شمسی اتفاق افتاده است . من همچنین مطالعاتی در زمینه تاریخ دقیق تولد پیامبر اسلام در دست داشتم و متاسفانه به همین خاطر شنیدم که به من اتهاماتی را وارد کردند که می خواهد تقویم هجری قمری را کنار بگذارد در حالی که همه ما می دانیم 60 درصد مناسبت های تقویمی ما به هجری قمری است و ما نمی توانیم این تقویم را کنار بگذاریم ولی در هر حال همین اتهامات باعث شد که من روی این موضوع کمتر کار کنم.
اما با همه این اتهامات من دیدم که مطالعات خارجی ها روی تقویم قمری مسلمانان خیلی سطحی است و این نشان می داد که آن ها شناخت درستی از این تقویم ندارند به همین خاطر در مقاله ای با عنوان « قواعد اساسی تقویم قمری مسلمانان » که در نشریه نشر دانش تا دو هفته دیگر چاپ می شود ، ویژگی های تقویم قمری را بر اساس قواعد آن بازگو کرده ام .
با سپاس از شما برای شرکت در این گفت و گو .
گفت و گوی ویژه با دکتر اردشیر خورشیدیان :
مهرگان
جشن مهر و پیمان
گفت و گو : شاهین سپنتا
روز مهر و ماه مهر و جشن فرخ مهرگان
مهر بیفزا ، ای نگار ماه چهر مهربان
مهربانی کن به جشن مهرگان و روز مهر
مهربانی کن به روز مهر و جشن مهرگان
مسعود سعد سلمان
در آستانه جشن مهرگان با خبر شدم که « انجمن کنکاش موبدان » با تاکید بر این که روز مهر از ماه مهر ( جشن مهرگان ) به عنوان « روز عشق و وفاداری به عهد و پیمان » در فرهنگ ایرانی شناخته می شود ،گرامی داشتِ این جشن زیبا را به عنوان جشن مهرورزی از سوی ایرانیان به جای والنتاین که منحصر به علائق سطحی و ظاهری است ، تائید نموده است.
از این روی گفت و گویی داشتم با موبد دکتر اردشیر خورشیدیان رئیس ارجمند انجمن کنکاش موبدان تا از سخنان روشنگر ایشان در این مورد بیشتر بهره مند شویم :
- لطفا کمی به مفهوم مهر در اوستا و جلوه های مهرورزی در زندگی انسان بپردازید.
واژه مهر یک واژه بسیار پر مفهومی است .در حالی که معنای عامیانه آن تنها به محبت محدود می شود ولی در اوستا و به ویژه در مهریشت می بینیم که مهر مفهوم گسترده تری دارد .در باور زرتشتی خداوند « اهورا مزدا » یا « ابَردانا » ست و هر چه آفریده گوهر است و هیچ چیز در جهان در نفس خود بد نیست ، یعنی بد مطلق نباشد در جهان. این دیدگاهی است که اشو زرتشت گسترش داد و گفت که پس از این که انسان به وجود آمد به خاطر برخوردار شدن از دو گوهر بسیار والا که یکی خرد است یا « منه » و دومی « دئنه » است یا وجدان یا دین ، جهان از دیدگاه انسان معنی پیدا نمود و تا پیش از پدید آمدن انسان مفاهیم نیکی و بدی وجود نداشت. انسان می تواند « من » خود را تغییر دهد و به طرف « هومن » و یا « سپنته مئینو » برود و یا به طرف بدی برود و بشود « دژمن » یا دشمن و یا بدتر شود و « اکمن » بشود یعنی خیلی بدمنش بشود و همین طور اگر خیلی بدتر شد به « انگره مئینو » تبدیل می شود.
پس هرچه که خداوند در وجود ما آفریده « گوهر » است یعنی نه نیک است نه بد است و ما می توانیم از این گوهر به هر شکل که مایلیم استفاده کنیم و این آزادی عمل را خداوند به ما داده که از « گوهر » استفاده کنیم . می فرماید : همان که انسان آفریده شد به او آزادی بخشیده شد تا هرکس بنا به اراده خویش رفتار نماید.
پس در وجود ما دو دسته صفت هست که هر دو دسته اهورایی هستند و هر دو گوهر هستند. ما کین داریم ، خشم داریم ، آز داریم ، و ده ها صفت دیگر که اگر چه اهورایی هستند و خداوند به ما داده ولی اگر به اندازه و بجا استفاده کنیم ، بسیار خوب است و این صفات را باید در درونمان مهار کنیم و بزرگ نکنیم تا « دیو » نشوند ، اما نباید آن ها را کشت. در برابر این صفات ، صفات ایزدی هستند همچون نیک اندیشی و مهر و راستی و غیره که باید این ها را هر چه بیشتر در درون خود تقویت کنیم و با آن ها زندگی کنیم. بنابراین ایزدان و دیوان پیوسته در درون و برون ما در جنگ هستند که متاسفانه بعدها برخی آن را به دوگانه پرستی تعبیر کردند در حالی که این دوگانگی در اندیشه و گفتار و کردار ما وجود دارد و ما داریم با آن ها زندگی می کنیم.
موبدان بعدها نام این ایزدان را بر سی روز ماه گذاردند. یکی از این بزرگ ترین ایزدان یا ستودنی ها ایزد مهر است و بسیار خوب است که این ایزد را در درون خود پر و بال دهیم. مهر در اوستا علاوه بر این که محبت و عشق معنی می دهد به این گونه تعبیر شده است که دارای بیور چشم و بیور گوش است ( بیور یعنی "بدونِ وَر " یا بی نهایت ) و به این مفهوم است که مهر در درونمان بی نهایت چشم و گوش دارد تا با هوشیاری مواظب خودمان و خانوده و وطن و هم وطنان و همه مردم دنیا باشیم و حتا گیاهان و حیوانات دنیا را هم دوست داشته باشیم. با مهر می توان جهانی را پرمهر نمود چون بر بنیان اوستا مهر در درون شما محدود نیست و دارای دشت های فراخ است.در اوستا پیوسته گفته شده است که مهر باید با پیمان همراه باشد و چنان که از مهریشت بر می آید یک بهدین باید افزون بر مهر پیمان دار هم باشد و بر پیمان خود پایبند باشد و مهری که بر پیمان استوار نباشد سطحی است و پایه و اساسی ندارد.حلقه مهر که زن و شوهر به دست هم می کنند و یا حلقه مهری که در گذشته هنگام پیمان بستن بین دو نفر رد و بدل می شد ، نشان این است که در فرهنگ ما پیوسته مهر با پیمان همراه است.
در فرهنگ ما جشن مهرگان جشن مهرورزی و عشق به مفهوم واقعی کلمه نه به مفهوم سطحی آن ، تعیین شده است . در حالی که در خیلی فرهنگ ها این طور نیست و آن چه بر آن نام عشق یا « love » را گذاشته اند بیشتر به مفهومی سطحی به کار می رود و حتا روزی را به آن اختصاص داده اند که روز والنتاین نامیده می شود و ما آن را گرامی نمی داریم و معتقدیم که در والنتاین بیشتر ظاهری و بچگانه به عشق نگاه می شود.
از این روی انچمن موبدان هم روز مهر از ماه مهر را که جشن مهرگان است به عنوان روز مهرورزی یا روز عشق به مفهوم اوستایی آن شناخته است و اعلام کرده است.
امیدواریم که همه ایرانیانی که بر این باور هستند ، پایبند به اصول مهرورزی باشند و مهریشت را با دید بسیار علمی و درست بخوانند و درک کنند و در زندگی بکار برند.
- اشاره کردید که ویژگی مهرگان که آن را از دیگر جشن های عشاق همچون والنتاین متمایز می کند ، پیوستگی مهر و پیمان است . پیوستگی همیشگی مهرورزی و پیمان داری که در فرهنگ ایران تا این اندازه بر آن تاکید می شود ، برای چیست ؟
این یک اصل است که هر حقی یک مسئولیت هم ایجاد می کند . یا به عبارتی هرکسی که حقی دارد در برابر آن مسئولیتی هم دارد و باید تکلیف خود را هم انجام بدهد. نمی شود گفت که شما حق دارید کاری را انجام دهید اما در برابر آن مسئولیتی ندارید. مثلا همانطور که حق داریم از هوای سالم استفاده کنیم ، مسئولیت هم داریم که هوا را آلوده نکنیم. پس اگر نسبت به کسی یا چیزی مهر می ورزیم نسبت به آن نیز مسئولیتی داریم و به پیمانی که با او می بندیم باید وفادار باشیم.
- آیا جشن اسفندگان نیز که در آن بر زایندگی فروتنانه ، بردبارانه و بی دریغ عواطف انسانی و باروری زندگی بخش زمین تاکید می شود، می تواند همین مفهوم پیوستگی مهر و پیمان را به اندازه جشن مهرگان منتقل کند ؟
جشن اسفندگان ویژه اسپندارمذ است که امشاسپندی مونث است و در روز اسفند از ماه اسفند برپا می شود و بیشتر به بانوان محدود می شود و در فرهنگ ایرانی همیشه روز زن و بزرگداشت مادر و پرستاران است.
- مهرگان نیز همچون دیگر جشن های ایرانی آیین هایی ویژه دارد . نگاه شما به این آیین ها چگونه است؟
جشن مهرگان در ایران باستان پس از نوروز از بزرگ ترین جشن های ایرانیان بوده است و آیین هایی مشابه نوروز داشته است. مردم در مهرگان به دید و بازدید همدیگر می رفتند ، کینه را کنار می گذاشتند و دوستی ها را بیشتر می کردند و به یکدیگر هدیه می دادند که به آن « مهرگانی » می گفتند . در گذشته در بیشتر جشن ها سفره هایی گسترده می شد و بر آن ها ، خواه سفره های شادی باشند خواه سفره های روان درگذشتگان ، نشانه هایی از فروزه های اهورایی « امشاسپندان » را می نهادند و این ها صفاتی اهورایی هستند که انسان نیز با تلاش می تواند به آن ها دست یابد. نماد « اهورامزدا » بر این سفره ها معمولا « کتاب مقدس » یا انسانی است که بر سر این سفره می نشیند. پس از آن ، نماد « اردی بهشت » آتش است. نماد « وهومن » سپیدی است مثل تخم مرغ یا شیر و نماد « شهریور » سکه است ( البته در سفره های روان سکه نمی گذارند و معمولا فلزات می گذارند ) و بعد نماد « سپندارمذ » چیزهایی است که از زمین بر می آید مثل میوه ها . نماد « خورداد » هم آب است و نماد « امرداد » گل و گیاه است. البته بسته به زمان ، در این آیین ها تغییراتی جزئی راه یافته و این تا آنجا پذیرفتنی است که به کل لطمه نزند.
نکته ای که در این آیین ها باید توجه کرد سادگی است چون در فرهنگ ما ساده زیستی سفارش شده است. مثلا ما در جشن ها همچون جشن مهرگان « سرو » به همدیگر هدیه می دهیم و شاخه سرو نماد سرسبزی و سربلندی و نماد سرزمین ایران است . در جشن اسفندگان هم که محیط مناسب بوده و روز زن و زمین و زندگی هم هست ، درخت سرو می کاشته اند.در آیین های روان نیز شاخه سبز گیاه مورد به هم می دهند.
- از سخن شما چنین دریافتم که همه جلوه های این آیین ها از گستردن خوان مهرگانی تا « هدیه دادن » همه بار فرهنگی دارند و این ها همه نمادهایی هستند که در پیش رو می نهیم و یا به همدیگر می دهیم تا فرهنگ راستی و مهرورزی را که برایمان ارزش دارد زنده نگهداریم . آیا چنین است؟
بله . هدف از این سنت ها و آیین ها دقیقا همین است که با یک سری نماد ها و روش های ساده و همه کس فهم ، مفاهیمی چون مهر و راستی را به میان مردم ببریم و هدف دیگری در میان نیست.. چون نمی شود که برای همه کلاس تشکیل داد و این مفاهیم را در آن جا به آن ها آموزش داد. پس ضمن این که ما در این جشن ها شادی می کنیم و هدیه به یکدیگر می دهیم ، باید بکوشیم که این هدایا بامفهوم باشد و یک مفاهیمی را منتقل کند. نه این که برای نشان دادن میزان عشق و علاقه خود مثلا چند عدد سکه بدهیم. همین یک شاخه سرو که به هم می دهیم ، کلی حرف می زنیم . یک کتاب یا یک شاخه گل زیبا که به هم می دهیم ، کلی مفاهیم را منتقل می کنیم . ولی معمولا هدایای گران قیمت این مفاهیم را منتقل نمی کنند. همیشه باید ببینیم که پشت هدیه چه باوری هست و چه مفهومی را دارد منتقل می کند. من امیدوارم که این مفاهیم زیبا را به هم هدیه بدهیم. در روز مادر برای سپاس از مادر و به عنوان هدیه کافی است شما یک نقاشی بکشید و به او بدهید ؛ یا ساخته دست خودتان را به او بدهید یا او را ببوسید . اما می بینیم یک هدیه گران بها یا چند کیلو شیرینی برای مادرشان می گیرند ولی چند دقیقه بعد حتا برای یک چیز کوچک جلوی مادر می ایستند و به سخن یا توصیه او بی اعتنایی یا بی احترامی می کنند . این چه مهری است ؟ هدیه باید نماد دو چیز باشد: مهر و پیمان.
- اما می بینیم که در جشن والنتاین هدایا بیشتر یک خرس عروسکی است که یک قلب بزرگ توخالی پنبه ای قرمز را به نشانه عشق زیاد در دست دارد یا یک تخته شکلات کاکائو که قرار است عشاق کامجو را شیرین کام کند یا دو تا قلب بزرگ سرخ رنگ که بیشتر به بالش شباهت دارند و یا در بهترین حالت چند شاخه گل سرخ یا عطر و ادکلن و طلا و جواهر و هدایای پوشیدنی و زینتی دیگر . اما این گونه که شما می فرمایید در فرهنگ ایرانی هدایا ساده اما نمادهایی از آیین مهرورزی هستند. چرا چنین است ؟
متاسفانه من هم دیده ام در این روز های والنتاین بسیار در خرید هدایا افراط می کنند .اما اصولا در فرهنگ ایرانی به همه چیز به مفهوم نمادین آن نگاه می شود. چون ما خداوند را در آسمان ها نمی دانیم و باور داریم که خداوند همه جا هست، پس به هر چه که نگاه می کنیم همه پدیده ها را نمادی از خداوند و مهر اهورایی می دانیم.
به صحرا بنگرم ، صحرا ته وینم.
به دریا بنگرم ، دریا ته وینم.
به هر جا بنگرم ، کوه و در و دشت
نشان از قامت رعنا ته وینم.
بنابر این چنان که گفتم ما می توانیم با چیز هایی بسیار ساده ، مفاهیمی عمیق را به هم هدیه بدهیم. گاهی یک شاخه سرو مفاهیمی را منتقل می کند که هیچ هدیه دیگری این کار را نمی کند: آرزوی سر سبزی و خرمی و پرباری، سروری ، راست قامتی و استواری در زندگی ، طول عمر و موارد دیگر.
- برای درک بهتر آیین مهربانی و داشتن جامعه ای سرشار از فرهنگِ مهر چه سفارشی به مهرورزان دارید ؟
مهر ، ایزدی و ستودنی است و از بعد سطحی به مهر نگاه نکنند و آن را محدود نکنند و هزاران چشم و گوش به مهر بدهند و بدانند که اثرات آن در جامعه خیلی وسیع خواهد بود. چون وقتی که فرد حقیقتا خودش را دوست داشته باشد و خوشبختی خودش را در خوشبختی دیگران بداند و پیوسته در فکر مهرورزی و مهر افشانی باشد مسلما آن جامعه بسیار زیباتر و بهتر زندگی خواهد کرد . چنان که گفتم مهر را باید در کنار پیمان بشناسیم که مهر بی پیمان بی ارزش است .
- با سپاس از شما برای شرکت در این گفت و گو .