ردپای آدم برفی در استوره و تاریخ:
از استوره ایرانی دیوسپید تا آدم برفی
شاهین سپنتا
مرد برفی در افسانههای محلی هیمالیا
18 ژانویه برابر با ۲۸ دیماه هرسال، روز جهانی آدم برفی نام گرفته است. در بیشتر واژه نامهها آدم برفی را آدمکی خیالی معرفی کرده اند که در کوههای هیمالیا زندگی میکند.
در افسانههای محلی مردمانی که در دامان هیمالیا زندگی میکنند، در این کوهستان موجودی درشت پیکر به نام Yeti یا «مرد برفی» زندگی میکند و گفته میشود که بومیان و کوهنوردان گاهی در هوای بد کوهستان مرد برفی یا یتی را میبینند. نام محلی دیگر مرد برفی Mirka به معنی «مرد وحشی» است که بر پایه یک افسانه محلی «هرکس او را می بیند یا کشته میشود یا میمیرد.»
دیوسرما در استوره های ایرانی
شاید کمتر کسی به این نکته توجه کرده است که ردپای مرد برفی یا همان آدم برفی را میتوان در استورههای ایرانی پیدا کرد. در استورههای ایرانی، سرما به دیوی سخت کشنده و مردمکش تشبیه شده که مرگوس/ملکوس نام دارد. دیوسرما پدیده ای اهریمنی است که نامش از مرگ برگرفته شده و جهان را درگیر سرما و زمستان بلند میکند و آن سرمای طولانی و سختی که دیو سرما برای مردم می آورد، بیشتر مردم و چهارپایان را نابود میکند.
دیو سپید در شاهنامه فردوسی
یکی از داستانهای پرکشش شاهنامه فردوسی، داستان نبرد رستم با دیو سپید است. دیو سپید سرکرده دیوان مَزَن/ مازنی یا مازنداران بود که در غاری در«هفتکوه» خانه داشت و پس از آن که سپاه ایران به تصرف مازندران رفت به درخواست شاه مازندران آسمان شب را با ابر سیاهی پوشاند تا سپاهیان راه را گم کنند و در بامدادان دیدگان آنان دچار برفکوری (فوتوکراتیت) شد و جهان پیش چشمشان تیره و تار شد و آنان گرفتار دیو سرما شدند. رستم برای کینخواهی سپاهیان ایران و ازپای در آوردن دیو سپید به کمک کیکاوس شتافت و برای رسیدن به دیو سپید از هفت خان گذشت. در خان هفتم که جنگ رستم با دیو سپید است رستم به غاری که دیو سپید در آن خفته بود، می رسد. اندام دیو از بزرگی همه غار را فرا گرفته بود و یالی مانند یال شیر داشت. رستم با دیو سپید میجنگد و او را از پای در میآورد. در ادامه داستان، برای درمان برفکوری کیکاوس و سپاهیان روشی درمانی که شاید «نمادین» باشد، بازگو میشود. در پایان این نبرد پیروزمندانه، رستم جگر دیوسفید را نزد کاووس نابینا آورد و قطرهای از خون جگر بر چشمان کیکاوس چکاند و نور به دیدگان او بازگشت. سپاهیان ایران نیز همچنین بینایی خود را باز یافتند و به جشن پرداختند.
میدانیم که مازندران در داستان هفت خان رستم در شاهنامه با استان مازندران امروزی ایران یکی نیست. مازندران امروزی پیشتر، تبرستان نامیده میشد اما در شاهنامه مازندران نزدیک یمگان است و یمگان در ولایت بدخشان افغانستان امروزی است.
یکی دیگر از ویژگیهای دیو سپید این بود که در برابر گرمای آفتاب توانش را از دست میداد. یعنی با تابیدن آفتاب و گرم شدن برفها این دیو سپید از سرمایش و توان کشندگیاش کاسته میشود و گویی به خواب میرود. از این روی رستم شکیبایی میکند تا هوا گرم شود و دیو سرمای کوهستان از رمق بیافتند آنگاه به سویش میتازد.
بدو گفت اولاد چون آفتاب / شود گرم دیو اندرآید به خواب
به نظر میرسد، این کوهستان بسیار برف گیر و بلندبالا در داستان هفت خان رستم که از آن با نام «هفت کوه» یاد میشود و دیو سپید سرما در آن خانه دارد، همان کوه وفریه Vafraya یا برفمند در زامیاد یشت اوستاست که احتمالا همان رشته کوه هیمالیا بلندترین کوههای زمین یا به اصطلاح بام دنیاست چون نام هیمالیا از واژهٔ سانسکریت Himālaya هیمالَیا به معنی «برفستان» یا همان برفمند گرفته شده است و میدانیم که رشته کوه همالیا در جغرافیای امروز افغانستان امتداد یافته و رشته کوه هندوکش نام گرفته و از جنوب ولایت بدخشان گذشته و در دره بامیان به کوه بابا ختم میشود .
از دیدگاه نگارنده، پدر آدم برفیهای امروزی «دیو سرما» یا «مرگوس» اوستایی است که «دیو سپید» نیز نامیده شده و خاستگاهش کوههای سربه فلک کشیده هیمالیا یا برفمند بوده است. چنانکه در ادامه اشاره خواهم کرد در اروپا نیز تا میانه سده نوزدهم میلادی آدم برفی همچون پدر استورهای خود در ایران، چهره ای دیوسان و ترسناک داشته است.
آدم برفی در منابع اروپایی:
آدم برفی به شکل امروزی معمولا پیکره ای از برف، دارای بدنی دو یا سه بخشی (سر، گردن، تنه) است و با وسایل ساده مثل زغال، هویج و تکه چوب برایش چشم، بینی، دهان ،دست و دکمه لباس درست میکنند و سر و گردنش را با کلاه و شال میپوشانند. گاهی هم جارو یا وسایل دیگر به دستش میدهند. آدم برفیهای معاصر معمولا چهرهای شاد و خندان دارند و مورد علاقه کودکان هستند.
در منابع اروپایی قدیمیترین تصویر از آدم برفی در حاشیه یک کتاب مذهبی متعلق به 1380 میلادی به دست آمده که در کتابخانه ملی هلند نگهداری میشود.
در زندگینامه میکل آنژ که «جورجو واساری» هنرمند همعصرش نوشته برای نخستین بار به سازهای از برف اشاره میشود که میکل آنژ در زمستان سال ۱۴۹۲میلادی در حیاط قصر مدیچی متعلق به خاندان حاکم بر ایتالیای آن زمان ساخته است.
حدود صد سال پس از آن در ۱۵۹۰ میلادی در نمایشنامه ریچارد دوم، اثر ویلیام شکسپیر، از «پادشاهِ برف» یاد میشود.
۲۰۰ سال پس از آن در سال ۱۷۷۰میلادی درکتاب ترانههای کودکانه اثر شاعر آلمانی «آوگوست هاینریش هوفمان فن فالرسلبن» در شعری کودکانه به آدم برفی پرداخته شد.
قدیمیترین نگاره از آدم برفی مربوط به سال ۱۷۷۸ اثر «دانیل خودوویژکی»، نقاش لهستانی در تقویم دوازده برگی است که در برگه مربوط به ماه دسامبر، چهار کودک در حال پرتاب گلوله برف به سوی آدم برفی هستند و این تصویر اکنون در موزه برلین نگهداری میشود.
نخستین عکس شناخته شده از یک آدم برفی واقعی هم در سال 1853 میلادی توسط «مری دیویلن» گرفته شد، که اصل آن در کتابخانه ملی ولز در بریتانیاست.
نکته مهم این که آدم برفی در بین سالهای ۱۷۵۰ تا ۱۸۵۰ میلادی موجودی ترسآور برای کودکان بود چون در گذشته، زمستان همواره برای انسانها فصلی سرد و سخت به همراه گرسنگی و بیماری و مرگ بوده است. اما از اواسط قرن نوزدهم میلادی که رفته رفته شرایط زندگی مردم دگرگون شد و مردم کمتر روی خشن و ترسناک زمستان را میدیدند، چهره آدم برفیها هم شاد شدند. در اواخر قرن نوزدهم میلادی آدم برفی به عنوان نماد زمستان با چهرهای شاد به کتابهای کودکانه و بازیهای آنان نیز راه یافت.
در متون تاریخی و کتابهای مصور ایران پس از اسلام کمتر ردپایی از آدم برفی میبینیم چون ساختن پیکره انسانی به هر شکل و با هر ماده کاری کفرآمیز و نشانه شرک تلقی میشد. با این حال گزارشی از دوران قاجار در اصفهان در دست است که به ساخت پیکره شیربرفی در زمان حکمرانی سردار اشجع یاد میکند و در همان زمان هم به دلایلی که اشاره میکنیم، ساختن شیر برفی منع میشود.
ماجرای شیر برفی و سردار اشجع در اصفهان:
ماجرای شیر برفی که چکیده آن را در ادامه بازگو میکنیم، نشان میدهد که ساخت پیکرههای برفی در دوران قاجار در اصفهان رایج بوده ولی سازندگان آنها ترجیح میدادند به جای آدم برفی، پیکره برفی حیواناتی مثل شیر را بسازند. علی همامی در کتاب خاطرات خود از زمستان سال 1288 خورشیدی و برف سنگینی که در اصفهان باریده بود، یاد میکند. در یکی از روزهای برفی زمستان، یازده نفر از ساداتی که در نزدیکی بازارچه خلجها دکان شمشیرسازی داشتند، یک شیر برفی بسیار بزرگ ساخته بودند و به جای دو چشمش دو شیشه گرد گذاشته و با زغال یال سیاه پرپشت و با هیبتی برایش درست کرده بودند. در آن هنگام سوارکاری از زیر بازارچه می گذشت، اسبش با دیدن این شیر بزرگ رم کرد و سوار را بر زمین زد و این باعث خنده رهگذران شد. سوارکار شتابان برخاست، اسب را گرفت و بست و به سوی شیر رفت و با شمشیر سر از تنش جدا کرد و رفت. روز بعد اصفهانیهای شوخ طبع ماجرای سوارکار بختیاری و شیر برفی را به زبان شعر نوشته و در کوی و برزن چسبانده بودند و با آن شوخی میکردند تا این که خبر به گوش حاکم اصفهان سردار اشجع محمدخان بختیاری رسید و یازده نفر از سادات شیربرفی ساز را فراخوانده و به آنها گفته بود پدرسوختهها شما شمیرساز هستید، پس شما را به شیربرفی ساختن چه کار؟ شما باید دایره تنبک به دست بگیرید. سرانجام سادات عذر خواستند و گریستند و ابراز پشیمانیهای بسیار کردند و بزرگان جمع هم وساطتها کردند تا سردار اشجع نرم شد و با آنها اتمام حجت کرد که از این پس اگر شیر برفی درست کنند، روی سر آنها به جای عمامه یک کلاه کاغذی و زیر بغلشان یک تنبک قرار خواهد داد و آنها را دور شهر خواهد گرداند و از این پس هرکس در معابرعمومی شیر برفی بسازد، علاوه بر جریمه سنگین باید یک روز تمام بدون هیچ زیراندازی روی شیر برفی بنشیند تا :«چایِش تَهِ او حرارت شیرسازی را از سر او به در کند.»
دیو سپید در ادبیات معاصر :
شاخصترین تصویر از دیو سپید در ادبیات معاصر فارسی را ملک شعرا بهار در قصیده دلکش کوه دماوند ارائه میکند. دَماوَند بلندترین کوه ایران و بلندترین آتشفشان آسیاست. از دماوند هم در استورههای ایرانی با عنوان جایگاه به بندکشیدن اَژیدهاک یاد شدهاست. بهار، دماوند را دیو سپید پای در بند و نماد پایداری و استواری تجسم میکند:
ای دیو سپید پای در بند / ای گنبد گیتی، ای دماوند.
دیو سپید، همچنان ترسناک و مرگآور:
از تعابیر زیبا و مثبت بهار درباره دیو سپید که بگذریم، پس از کولاک و برف شدید در سال 1350 خورشیدی در سراسر کشور که منجر به بارش هشت متر برف در پنج روز، کشتهشدن چهار هزار نفر، و ناپدید شدن نزدیک به 200 روستا زیر برف شد روزنامه اطلاعات در دوم بهمنماه از زبان بازماندگان این کولاک شدید تیتر زد: «ما از چنگال دیو سفید گریختیم.»
بابابرفی، هدیه کودکان ایران به کودکان جهان:
اما در ادبیات کودکان ایران معاصر نیز همچون ادبیات کودکان در دیگر سرزمین ها، آن دیو سپیدپوش دلهره آور به آدمک برفی مهربانی تبدیل شد که دوست بچه هاست. تصویر نوین از آدم برفی در ادبیات کودکان و نوجوانان ایرانی با اثر ماندگار «جبار باغچهبان» با تصویرگری هنرمندانه «آلن بایاش» به نام «بابابرفی» جاودانه شد. این کتاب، داستان کودکانی است که با کمک هم یک آدم برفی شبیه پدربزرگشان میسازند. آنها به پیشنهاد پدربزرگ شغلی هم برای آدم برفی انتخاب میکنند: شغل نانوایی.
این کتاب که در سال 1351 منتشر شد، برگزیده شورای کتاب کودک ایران شد و دیپلم افتخار یونسکو را نیز برای ایران به ارمغان آورد. این کتاب با عنوان «snowman daddy» توسط میترا خاتون آبادی به انگلیسی ترجمه و به همه کودکان جهان هدیه شد. انیمیشنی نیز با همین نام به کارگردانی کیانوش عابدی از این کتاب ساخته شد./.
منابعی برای مطالع بیشتر:
فرهنگ اساطیر ایرانی ص 390 و ص 128
فرهنگ شاهنامه حسین شهیدی مازندارانی ص 336
خاطرات علی همامی، ص 50
بختیاری در ادوار تاریخ از آریو برزن تا سردار اسعد؛ ص 143
دانشنامه ویکی پدیا، زیر واژه های دیو سپید و مازندران