پیوستن به خاک ایران، آرزوی سوخته فرای!
علیرضا افشاری (دبیر دیدهبان یادگارهای فرهنگی و طبیعی ایران)
نزدیک به سه ماه از مرگ ریچارد فرای، ایرانشناس و شرقشناسِ برجستهی آمریکایی، میگذرد. فرای پژوهشگر و نویسندهای بود که افزون بر چیرگیِ بیرقیب بر حوزهای که در آن کار میکرد، به آن عشق نیز میورزید. برای چیرگیاش بر موضوع میتوان از زبانهایی نام برد که وی بر آنها مسلط بود: فارسی، عربی، روسی، آلمانی، فرانسوی، پشتو، ازبک و ترکی، ضمن آشنایی کامل با زبانهای اوستایی، پهلوی و سغدی. از اینرو، هنگامی که در این زمینه مقاله یا کتابی مینوشت، بر خلافِ بسیاری از پژوهشگران امروزی، منابعِ نوشتارش را به زبانِ اصلی پژوهیده بود. عشقِ او به حوزهی مورد علاقهاش را ــ آنهم نه حوزهای مُرده و تاریخی، بلکه کشوری زنده با حوزهی فرهنگیای کهن و گسترده، و بهویژه مردمانش ــ از آنجا میتوان دریافت که مشتاقانه به دفاع از آن برخاسته بود؛ از نامهای کهنِ جغرافیایی این سرزمین، همچون خلیج فارس، و از فرهنگ و تمدن و تاریخی که بر پایهی صلح و دوستی بود... هنگامی عظمت این تلاش فرای را میتوان دریافت که با فضای جهانی شکلگرفته علیه ایران آشنا باشیم؛ از تبلیغاتِ سیاسی کشورهای غربی در جنگطلب و خشن بودن و ایدئولوژیکزدگی ایران که رسانههای بزرگ جهان را انباشته است؛ تا تبلیغات فرهنگی بیمرزی که در قالب کالاهای گوناگون خود را نشان میدهند، از فیلمهای سینمایی تا بازیهای رایانهای و... و نباید از نظر دور بداریم سرمایهی هنگفتی را که کشورهایی همچون حاشیهنشینان خلیج فارس برای تصاحب تاریخ و فرهنگ ایران خرج میکنند.
اگر فرای ذرهای در عشقِ خود تردید داشت میتوانست با برگزیدنِ یکی از دو حوزهی ترکشناسی یا عربپژوهی، که در هر دو تسلط کافی داشت، هر دو جهان خود را داشته باشد و از خوانِ گستردهای که دولتمردان این کشورها برای گشودنِ کرسیهای شناختِ فرهنگشان گشودهاند بهرهمند شود، اما او دو جایگاه ایرانشناسی در آمریکا برپا کرد؛ کُرسیهایی که برای بقایشان از کوچکترین یاریِ دولت ایران محروماند و ناگزیرند هر از چند گاهی دست به دامانِ ثروتمندانِ دوستدار فرهنگِ ایران شوند.
دربارهی کوششهای بیدریغ فرای میتوان به سخنان استاد عباس ملکی استناد کرد که در جایی نوشته است: «در تحولات فروپاشی اتحاد شوروی در آسیای مرکزی، من سفرهای متعددی به این منطقه داشتم. هدف من بیشتر آن بود که با کم شدن نفوذ مسکو در این منطقه، با توجه به سابقه آشنایی مردمان این مناطق با فرهنگ و تمدن ایرانی و زبان فارسی، باعث نفوذ بیشتر کشورمان در این مناطق شوم... غرب به دنبال ارائه پیشنهاداتی جذاب برای کشاندن مردم از فرهنگ روسی به غربی بود. ترکیه بدنبال استفاده از نیروهای پان ترکیست، و روسیه همچنان در آسیای مرکزی یک بازیگر عمده بود. چین از شرق وعده رشد اقتصادی به این کشورها میداد و هند و پاکستان نیز رقیبانی بودند که در صحنهی بازی آسیای مرکزی سعی در اضافه نمودن به منافع ملی خود بودند. پاکستان اولین کاروان کمکهای خود را به سمت آسیای مرکزی از طریق افغانستان در ۱۹۹۴ روانه نمود و برای حفظ امنیت این کاروان از گروهی از دانشجویان افغانی شاغل به تحصیل در پاکستان کمک گرفت که بعدها این گروه با نام طالبان بر افغانستان چیره شدند. هندوستان در پروژههای بزرگ آسیای مرکزی مانند سدسازی و نیروگاه سرمایهگذاری کرد. در چنین وضعیت بحرانی، نیاز به کسانی که کارشناس منطقه باشند و گذشتهی ماوراءالنهر را بهصورت بیطرفانه و علمی تحلیل کنند، بیش از پیش حس میشد. ریچارد فرای و عدن نبی در چنین فضایی بر بنیانهای فرهنگی و تمدنی ایرانی در آسیای مرکزی تأکید مینمودند و ریشههای زبانهای منطقه را با زبان فارسی روشن میساختند. فرای در هویتسازی تاجیکان و استفاده از خط نیاکان و زبان فارسی نقشی بزرگ داشت. در آن زمان من فصلنامه مطالعات آسیای مرکزی و قفقاز را به زبان فارسی منتشر مینمودم که ترجمهی روسی و انگلیسی آن به نام آمودریا منتشر میشد. از فرای و نبی مقالات متعددی در این مجله منتشر شده است. فرای شاید آخرین نفر از نسل ایرانشناسان آمریکایی باشد که در ایران و در ارتباط با بزرگان علم و فرهنگ ایران، به افتخار ایرانشناس بودن نائل شدند. پس از فرای دیگرانی که اکنون داعیهی ایرانشناسی در دانشگاهها و موسسات پژوهشی غربی دارند، اکثراً از راه دور و از طریق فضای مجازی و گزارشهای اینترنتی مسائل ایران را دنبال میکنند. بودنِ فرای در ساحل شرقی آمریکا باعث رونق تتبعات فرهنگ ایرانی بود. او تا دو سال پیش همچنان متولی برگزاری سمینارها و نشستها راجع به ایران بود. در دانشگاههای هاروارد، امآیتی، بوستون، نورثایسترن و تافتز، کنسرسیومی برای مطالعات ایرانی تشکیل شده بود که نام جلسات این جمع، نشستهای فرای بود...».
فرای از فرهنگِ ایرانی درسِ عشق و گذشتن از خود در راه معشوق را فرا گرفته بود و همه جا به «ایراندوست» بودن خود افتخار میکرد. فراموش نکنیم که فرای این عنوان را نه از حکومت پیشینِ ایران، بلکه از آزادیخواه بزرگ، شادروان دهخدا، بهیادگار گرفته بود که از منتقدان نظامِ پیشین به شمار میرفت که بهویژه دو سالِ پایان عمرش را، پس از دفاعی که از دکتر محمد مصدق داشت، در سختی گذراند.
ریچارد فرای در برابر اظهار محبتهایی که ایرانیان، بر پایهی سنتِ کهنِ دوستپروری، از دل و جان، به او داشتند ــ و به تبع، این احساس به شماری از سیاستمردان که میکوشند خود را پیرو خواستِ اهالی فرهنگ نشان دهند نیز راه یافته بود ــ تنها یک خواست داشت: او را، پس از مرگش، در حاشیهی زایندهرود خاک کنند؛ امری که، با توجه به فرهنگ ایرانی و پیشینهی چنین موضوعی، غریب نبوده و در هنگام زنده بودنِ فرای هم مورد پذیرش و استقبالِ عالیترین مقامهای اجرایی کشور قرار گرفته بود.
اما جای شگفتی است کسانی که در حالت عادی میانهای با فرهنگ ــ که برآمده از خواستِ مردم است و نه امری تحمیلی ــ ندارند، پس از درگذشتِ او جنجال به پا کردند و مانعِ تحققِ این خواستِ کوچک و ابتداییِ ملی ــ که از قضا میتواند پیامدهای مثبت جهانی هم داشته باشد ــ شدند. هشت نماینده از نوزده نمایندهی استان اصفهان (حجتالاسلام احمد سالک کاشانی، نیره اخوان بیطرف، حمیدرضا فولادگر و حسن کامران دستجردی از حوزهی انتخابیهی شهر اصفهان؛ حسینعلی حاجیدلیگانی از حوزهی انتخابیهی شاهینشهر، میمه و برخوار؛ مجید منصوری بیدکانی از حوزهی انتخابیهی لنجان؛ علی ایرانپور از حوزهی انتخابیهی مبارکه؛ و حجتالاسلام سیدناصر موسوی لارگانی از حوزهی انتخابیهی فلاورجان) در اعتراض به خاکسپاری احتمالی ریچارد فرای در شهر اصفهان به رئیسجمهور نامهای نوشته و خواستار جلوگیری از این اقدام شدند. در بخشی از این نامه آمده است: « اگرچه ریشههای این تحمیل در دولتهای قبلی ایجاد شده ولی در شرایط فعلی اصلاً نباید این تحمیل را پذیرفت»، در حالی که در نامه هیچ اشارهای به چیستی و چگونگی «تحمیل»ِ یادشده نشده بود.
احمد سالک ــ تنها فرد از این هشت تن که عضو و رییسِ کمیسیون فرهنگی مجلس است هر چند تحصیلاتی حوزوی دارد (از جمله در مدرسهی حجتیه) ــ همچنین از رییسجمهوری خواست تا به گفتهی او اجازهی دفن «جنازه منحوس ریچارد فرای جاسوس سیا و آمریکا را در کنار پوپ پلید و دلال عتیقهجات و مشاور فرح پهلوی» را ندهد، چرا که بهزعمِ ایشان «مردم اصفهان این ننگ را تحمل نخواهند کرد و در این صورت زایندهرود تبدیل به مردهرود میشود». مدتی بعد حاجیدلیگانی نیز برای نامهای، با همین رویکرد، خطاب به وزارت ارشاد به گردآوری امضای نمایندگان پرداخت که این اقدام با پادرمیانی جواد هروی، عضو فراکسیون تاریخ و گردشگری و نمایندهی حوزهی انتخابیهی قائنات از استان خراسان جنوبی، منتفی شد.
هر چند در این میان، در کنار شماری شخصیتهای سرشناس و سازمانهای مردمنهاد، 233 استاد ایرانی از دانشگاههای مختلف هم در نامهای خطاب به رییسجمهور خواستند تا به اجرایی شدن وصیت فرای و دفن او در کنار زایندهرود اصفهان عمل کند و در نامهشان به درستی بر این موضوع تأکید کردند که کوششهای کسانی چون ریچارد فرای در چند دهه اخیر باعث شده است که «علیرغم تبلیغات بسیار نامساعد رسانهها، مفهومی بهعنوان فرهنگ غنی ایرانی در جوامع غربی شکل گرفته و گسترش یابد، بهطوری که حتی سیاستمداران دنیای غرب نیز همواره با احترام فراوان از فرهنگ غنی ایران یاد میکنند».
مهمترین موضوعی که مخالفان خاکسپاری فرای عنوان میکنند جاسوس بودن وی است، در حالی که تا کنون ــ همانگونه که علی مطهری، نمایندهی شهر تهران، تأکید کرده است ــ برای چنین سخنی مدرک و سندی آورده نشده است، که چنین چیزی نه تنها در اخلاق ایرانی بلکه در باورهای دینیای که ایشان خود را متدین به آن نشان میدهند پذیرفته نیست. علی ایرانپور، از نمایندگان امضاکنندهی نامهی یادشده، در گفتوگویی، ضمن دفاع از کار خود و مرتبط کردن آن با منافع ملی، میگوید که «منتظر پاسخ وزارت اطلاعات دربارهی دفن ریچارد فرای هستیم»؛ یعنی، در حالی که هنوز وزارت اطلاعات پاسخی مبنی بر جاسوس بودن یا نبودنِ فرای نداده است ایشان در نامهشان، و همچنین در همین مصاحبه، چنان تهمتی را به آن دانشمند وارد کردهاند.
کار این اتهامها تا به آن حد بیپایه است که سالک، مهمترین مخالفِ خاکسپاری فرای، در پاسخ به خبرنگار رادیو ایران که از او پرسید «سوابق جاسوسی فرای به قبل از انقلاب مربوط می شود یا پس از آن؟»، میگوید که «بعد از انقلاب و در زمان آقای خاتمی که چند روزی در ایران بود». و هنگامی که خبرنگار ادامه میدهد: «یعنی در همان چند روز جاسوسی کرده؟!»، پاسخ میدهد که «نمیدانم، در پروندهاش معلوم است!». خبرنگار باز هم میپرسد: «در آن چند روز از کدام مراکز و در چه زمینههایی جاسوسی کرده؟» و او باز میگوید: «نمیدانم. باید پروندهاش را ببینم!».
البته چنین سخنانی که بارها توسط مخالفان خاکسپاری، بدون ارجاع به منبع، گفته شده، نخستین بار در کتاب «هویت» که در سال ۱۳۷۶ توسط انتشارات حیان ــ و گویا، با توجه به مندرجاتش، زیر نظر وزارت اطلاعات ــ به چاپ رسیده، آمده است. در آن، دربارهی ریچارد فرای، موضوعاتی ــ بدون کوچکترین سند و مدرک ــ پیشفرض گرفته شده است: «ریچارد فرای چندی پیش به دعوت و تلاش برخی روشنفکران داخلی به ایران سفر کرد و در طول اقامت خود در تهران با استفاده از برخی عناصر ناآگاه اقدام به جمعآوری گستردهی اطلاعات محرمانه کرد. ریچارد فرای که همکاری به ظاهر علمی او با سیا امری آشکار است در این سفر تا آنجا پیش رفت که حتی برای جذب برخی مدیران اجرایی و آموزشی کشور اقدام کرد که البته این تلاش با برخی هوشیاریها ناکام ماند».
حتی روزنامهای چون کیهان نیز، که به علت دسترسی به منابع اطلاعاتی خاص، در پروندهسازی بسیار توانمند است، در آوردن ادله در اینباره آنچنان ناتوان بود که به سخنانِ عدن نبی، همسر ایرانیآسوری ریچارد فرای، استناد میکند که در واقع سخنِ وی در واکنش به اتهامهایی زده شده که خود روزنامهی کیهان آغازگر آن بوده است! به گزارش خبرگزاریهایی همچون بیبیسی فارسی یا رادیو فردا ــ که روزنامهی کیهان با تأکید بر اینکه رسانهی اخیر ارگان رسمی دولت ایالات متحده است کوشیده است بر اهمیت سند خود بیفزاید ــ همسر ریچارد فرای یادآور شده که آنچه را میتوان به فعالیتهای جاسوسی تفسیر کرد، محدود به جنگ جهانی دوم و علیه آلمان نازی بوده است؛ «موضوعی که پنهان نبوده و در نوشتههای خود ریچارد فرای آمده است». اینکه چنین موضوعی مستمسکِ مخالفانِ خاکسپاری فرای قرار گیرد و کسانی هم متأسفانه بدون اندیشیدن در اینباره به دنبالِ آن سخنان بروند بسیار جای شگفتی دارد! انگار که دیگران به فلان استاد دانشگاهی که در روزگار جنگ بر علیه حکومت صدام و در خدمتِ ارتش ایران بوده انگِ مزدور حکومت را بزنند! گویا برخی از تعریفِ سادهی واژهی جاسوس هم ناتواناند.
روزنامهی کیهان همچنین برای محق نشان دادن خود در اتهامهایی که میزند بر ارتباط میان فرهنگیانی که خواهان خاکسپاری فرای در ایران هستند با حلقهی انحرافی تأکید میکند در حالی که با توجه به تخریبهای بسیاری که در حوزهی میراث فرهنگی و بهویژه نهادِ متولی آن ــ سازمان میراث فرهنگی ــ رخ داده، بیشتر بهنظر میرسد که دولت قبلی قصد استفادهی ابزاری از نمادهای ملی را داشته است؛ موضوعی که از طیفِ هوادارانِ آن مشخص است و مگر نه آنکه مهمترین مخالفانِ خاکسپاری فرای ــ از جمله همین روزنامهی کیهان و برخی نمایندگان مجلس ــ در سلکِ یاران و حامیان ریاستجمهوری پیشین بودهاند و آن رییسجمهور نیز، در تمام دورهی ریاستجمهوریاش، ذرهای از رابطهی نزدیکش با فردی که سرسلسلهی حلقهی انحرافی خوانده میشود، نکاست؟!
در ادامهی چنین کنشهایی بود که روزنامهی جوان مقالهای را منتشر کرد که در آن نویسنده با انتقاد از افرادی که خواستار دفن پیکر فرای در اصفهان هستند از آنها پرسیده بود که «آیا خودشان اجازه این را خواهند داشت که در کنار پل بروکلین دفن شوند یا خیر؟» و این را در نظر نگرفته که اگر استادی سالها دربارهی مثلاً دموکراسی آمریکایی با نگاهی مثبت کار کرده باشد و به آمریکا عشق بورزد و کنار پل بروکلین به فرض منطقهای فرهنگی باشد که پیش از او نیز استادی ایرانی در آنجا به خاک سپرده شده باشد، حتماً به او چنین اجازهای را خواهند داد. جدا از این، اگر نقد آن نویسنده تنها مربوط به مکان خاکسپاری باشد که چنین موضوعی را به سادگی میتوان حل کرد. این نویسنده سپس آورده که: «فرض کنید این نامهنگاریها و تلاشهای غیرمعمول سرانجام به دفن فرای در کنار زایندهرود منجر شود، آیا میخواهید یک گردان نیروی ویژه به پاسبانی گور فرای بگمارید؟!» و گویا نه تنها فراموش کرده که نبش قبر و ویران کردنى گورها امری است مربوط به برخی پادشاهان و حاکمان جابر و مستبد، بلکه اصولاً در دین ما هم امری مذموم است، همچنانکه آرامگاه آرتور پوپ سالها در آن منطقه برجا بوده و اصفهانیان جز به نیکی یاد کردن از وی کاری به آن نداشتهاند تا این که اخیراً به تحریک برخی شخصیتها و رسانهها ــ همچون همین سخنِ این روزنامه ــ آن را مورد تعرض قرار دادهاند. در همینجا باید به این نکته هم اشاره کرد که سخنِ برخی پژوهشگران دربارهی قاچاقِ عتیقههای ایرانی توسط پوپ را، که با همراهی برخی دولتمردانِ وقت انجام میگرفته، باید در کنارِ تلاش وی برای معرفی آثار هنری ایران دید و این دو کار را از هم جدا نمود، هر چند چنان اتهامی به دامانِ ریچارد فرای نمینشیند و اینکه برخی کوشیدهاند پیشینهی گوشهای از فعالیتهای آرتور پوپ را بهانهای برای مخدوش کردنِ کوششهای فرای قرار دهند امری غیراخلاقی و یا در بهترین حالت ناشی از بیاطلاعی است.
تحتِ تأثیر چنین جوّسازیهایی بود که محمدتقی رهبر، امامجمعهی اصفهان، فرای را «زبالهی غربی» خواند و گفت: «مردم اصفهان اجازهی چنین کاری را به مسئولان نخواهند داد که جنازهی یک فرد جاسوس سیا در اصفهان دفن شود» و مدتی بعدآیتالله مهدوی، امامجمعه موقت اصفهان و عضو مجلس خبرگان، گفت: «آمریکا نمایندهی رسمی ایران را به کشور خود راه نمیدهد چطور انتظار دارند ما جاسوس مردهی آمریکایی را به کشور خود راه دهیم» و توجه نفرمودهاند که موضوعِ عدمِ پذیرشِ نمایندهی ایران موضوعی در سطح دولتها بوده است، در حالی که خاکسپاری فرای در ایران موضوعی فرهنگی و از روی علاقهی شخصی آن شادروان بوده و ربطی به دولت آمریکا ندارد. ایشان همچنین از درخواست خاکسپاری برای فرای با عنوانِ «ننگ دیپلماتیک» و «تحمیل زورمدارانه» یاد میکنند.
سرانجام آنکه، همانطور که احمد توکلی نمایندهی شهر تهران گفت، مسألهای فرعی به مسألهای اصلی تبدیل شد: «آنقدر مسائل اصلی در کشور وجود دارد و مردم مسأله دارند که این موضوع یک حاشیه بیش نیست... با فرض اینکه این فرد ایرانشناسی علاقهمند به ایران است، می توان او را در قبرستان مسیحیان اصفهان دفن کرد». وی به درستی برخورد وزیر ارشاد با این قضیه را نقد کرد. علی جنتی، وزیر ارشاد، گویا برای ندادنِ دستآویزی دیگر به منتقدان خود، دربارهی سرنوشت دفن فرای، در حاشیهی بازدید از مراحل آمادهسازی نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران، گفت: «دولت جدید وصی ریچارد فرای محسوب نمیشود»، در حالی که وصی فرای بدون هماهنگی با دولت کاری نمی تواند انجام دهد.
همچنان که کاظم موسوی بجنوردی، رئیس دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، گفت: «در حال حاضر با وجود همکاری خوب وزارت امور خارجه، انتقال پیکر پروفسور فرای به ایران تنها با مجوز رییسجمهور امکانپذیر است. این مجوز هنوز صادر نشده است». دربارهی نامهی مورد اشارهی محمدجواد ظریف، وزیر امور خارجه ایران، خطاب به محمد نهاوندیان، رییس دفتر ریاستجمهوری، هم اعلام شد که تکذیب شده، که اصولاً عقبنشینی دولت در برابر فشارها، آنهم در موضوعی فرهنگی، شایسته به نظر نمیرسد. فشارهایی که علی مطهری، به درستی، آن را ناشی از جهل و احساسات میداند و میافزاید: «موضوع برای مخالفان کاملاً روشن نیست و برخی سیاسیون نیز عواطف آنها را تحریک میکنند». در اینباره، محمدباقر نوبخت، سخنگوی دولت، گفت: «با توجه به حساسیتهای سیاسی این موضوع و تأثیراتی که خواهد داشت و همچنین سوءاستفادههایی که ممکن است رسانههای بیگانه انجام دهند، مواضع رسمی دولت در این رابطه از سوی وزارت خارجه و سخنگوی وزارت خارجه به اطلاع عموم میرسد»، که چنین نشد.
در این میان، کمالالدین پیرمؤذن، نمایندهی مردم اردبیل، گفت: «فرهنگ دینی و مدنی پیشینهدار ایرانزمین را به خاطر یک جنازه زیر سؤال نبریم، به وصیت ریچارد فرای بها دهیم». و ابراهیم اصغرزاده ــ عضو شورای اول شهر تهران و از کسانی که پیشینهی افتخارات حمله کردنشان بسی بزرگتر از حملهکنندگان به آرامگاه پوپ است ــ یادآور میشود که: «... ماجرای ایرانشناس و ایراندوست شهیر آمریکایی مرحوم ریچارد فرای که وصیت کرده است در کنار استادش پروفسور آرتور پوپ در اصفهان دفن شود، چگونه بازیچهی دست عدهای کمخرد و خودسر قرار گرفت که هیچ درکی از موقعیت و تمدن ایرانی ندارند... من از سکوت آقای رئیسجمهور و اعضای کابینهی ایشان تعجب میکنم که خودشان را به ندیدن و نشنیدن زدهاند. مگر نمیدانند فرای همان شخصی است که نهتنها یک بار از ایران و ایرانی جماعت بد نگفت که در کتاب عصر طلایی ایران، در زمانی که شیوخ عرب دلارهای بادآورده را خرج میکردند که تمدن اسلامی را کاملا عربی نشان دهند و حضور دیگر ملتها را کمرنگ سازند، از اهمیت ایرانیان و فرهنگ ایرانی برای شکلگیری تمدن اسلامی دفاع و اهمیت زبان فارسی را برای تمدن آسیا گوشزد کرد».
پیکر ریچارد فرای مدتی در سردخانهای در بوستونِ ماساچوست، نزدیک دانشگاه هاروارد، ماند و سرانجام سوزتنده شد به وصالِ خاک ایران نرسد، سالها بعد، که نامی از مخالفان کنونیِ حضورِ این پیکر در ایران نخواهد ماند، این رویداد به پای ملت ایران نوشته میشود، در حالی که ایرانیان همواره قدردان نیکیهای دیگران بودهاند و نخستین متن دینیشان خواستار سربلندیِ مردان و زنان نیکِ همهی سرزمینها ــ و نه تنها ایرانویچ ــ شده است.