| ||
| ||
امرداد: سوم امرداد برابر با سی و هشتمین سالگرد روانشاد عباس رسام ارژنگی پدر بانو هما ارژنگی چکامهسرای بهنام ایران، ما را برآن داشت تا از این هنرمند فرهیخته که آثارش در زمینههای گوناگون هنری از کاریکاتور گرفته تا رنگ و روغن و سیاه قلم و مینیاتور... بخشی از تاریخ هنری ایران را رنگ و جلایی بخشیده است، یاد کنیم و از زندگی روانشاد رسام و هنرش بگوییم. نوشتار زیر را داریوش اسدیکیارس یکی از نویسندگان هنری نشریهی تندیس از زندگی و هنر استاد برایمان نوشته است: در آستانهی دریتنگ و در میان لولای سنّت و تجدد (در سال هزاروسیصد هجری شمسی) هنگامیکه دیگر فکاهینویسان مشروطه زمینه را برای انتقاد اجتماعی فراهم کرده بودند، «میرزا ابراهیمخان ناهید» با همیاری نقاشان و طراحانی که به روحیهی جدید هنر اروپا آشنا شده بودند، نخستین روزنامهی کاریکاتور ایران را منتشر کرد. پیش از به کار گماشتن نقاشان به کاریکاتورسازی در این روزنامه، نقاشان تهران را میتوان گفت؛ دو دسته بیشتر نبودند. شماری یا مشغول تذهیب، یا مشغول حاشیهکشی یا مصوّرسازی دیوان خیام و باباطاهر؛ و دستهای دیگر پردازندهی چهرهی دولتمردان قاجاری بودند. مدیر آگاه این روزنامه به واسطهی باشندگی(:حضور) یکی از خاندان ارژنگیهای تبریز، که حال از مسکو به تهران آمده بود و شهرت او در کاریکاتورسازیهای مجلات تُرک(ملا نصرالین)، به رسانههای کاغذی پایتخت هم رسیده بود و عباس نام داشت، در تهران توانست دگرگونی شگرفی در صفحهبندی، گراورسازی و کاریکاتورهای کنایهساز، بهوجود آورد. هر چند همچون سرنوشت هر روزنامه یا مجلهی فکاهی که نمیخنداند بلکه دهان را تلخ میکند، به مزاق دولتیان تلخ آمد و به شوند کاریکاتورهای عباس و مطالبی نیشدار چندین مرتبه توقیف و سرانجام در سال 1309 از سوی عاملین دولت دفتر روزنامه به آتش کشیده و یکسره خاکستر شد.1 عباس رسّام ارژنگی در سال 1271 در خانوادهای که نسبت آن به میرک (نقاش بزرگ دوران صفوی) میرسید در تبریز به دنیا آمده بود. نیاکان او همه نقاش و رسام فرش و خانوادهای که او در آن زاده شده بود همه مصوّر بودند. ابراهیم میر پدر استاد رسام پدر، وی را به مدرسهی میرزاحسنخان رشدیه فرستاد و بعدتر که رشدیه به شوند زنانه مردانه(:مختلط) کردن مدرسه مورد نکوهش قرار گرفت، مدرسهی او منحل و خود فراری شد، به مدرسهی «پرورش» نقل کلاس کرد. کودکی عباس رسام این مدرسه که یکی از نامورترین مدارس شهر تبریز بود به مدیریت میرزارضا صحافزاده اداره میشد و هم او بود که وقتی پنجهی استادانهی عباس را هنگام ترسیم طرحها دید به او آموخت که باید برای ادامهی تحصیل به ترکیه یا روسیه (کشورهایی که در آن دوره برای تحصیل معمول بود) برود تا در این دورهی اختناق در جنگهای خیابانی تبریز تلف نشود.2 او از پی پندهای پدرش و نیز آموزگار خود پس از مرگ پدر، هجده ساله بود که در سال 1289 برای آموزش علمی نقاشی جدید و طراحی به «تفلیس» رفت. از همین تاریخ تا پنج سال پس از آن تابلوهایی از او در تفلیس دیدهاند. در همین دوره است که با امضای «عباس الحسینی» در مهمترین روزنامههای تفلیس طرحها و کاریکاتورهایی میکشد. او از این شهر برای گرفتن مدرک لیسانس به دانشگاه مسکو رفت و پس از پایان تحصیل و با آغاز جنگ جهانی اول به ایران بازگشت. ارژنگی، هنگامهی ورود به تهران، نخستین نگارخانهی پایتخت را در خیابان فردوسی (علایالدوله) ساخت. پس از قضایای روزنامهی ناهید، کاریکاتورسازی را کنار نهاد و کلاس آموزش نقاشی و مینیاتور گذاشت. در این دوره شعر گفت، داستان نوشت، پیکرهسازی کرد و یک دهه بعد مهمترین مینیاتوریست زندهی ایرانی فرنام(: لقب) گرفت. در دههی نخستین این سده «نگارستان ارژنگی» از مهمترین مجامع روشنگری، هنری و ادبی تهران بود. به شواهد نامههای برجای مانده از نیمایوشیج، از هر نقطهی ایران که نامهای فرستاده میشد کافی بود بر روی پاکت آن بنویسند «تهران، نگارستان ارژنگی»! سیاه قلم عارف قزوینی از کارهای عباس رسّام ارژنگی مصاحبت و دوستی ژرف با شاعر آزادیخواه شهید میرزادهی عشقی، رفتوآمد با عارف قزوینی، محمد ضیای هشترودی، علی صادقی و سعید نفیسی، حضور قمرالملوک وزیری در نگارستان ارژنگی برای دیدار، گهگاهی تابلوهایی که به نمایش گذاشته میشد، باشندگی رفیع حالتی (از مهمترین آموزگاران هنری دههی نخست و دههی ٢٠ و بازیگر مشهور نمایشهای گراند هتل) و مهمتر از همه، رفاقت با نیمایوشیج روستازادهای که کارد به کمر میبست و در مجامع غزلخوان اشعار تازه میخواند و به عنوان مدرنترین شاعر زمانه مورد تکفیر مجامع ادبی و مطبوعات زمانه بود، آتلیهی او را جایی مهم و خود او را از جملهی مهمترین نقاشان نسل جدید کرده بود! او در دههی نخست این سده(:قرن) از عارف قزوینی دعوت میکند تا به عنوان مهمترین تصنیفساز و شاعر مردمی به نگارستان بیاید تا مجسمهی او را بسازد، تک چهرهای از نیمایوشیج میکشد و به شخصیت تثبیت نشدهی وی ارج مینهد، برای نخستینبار در آتلیهی خود نگاه نقاشان فرنگی را با ذهنیت کمالالملکی تلفیق و روشی جدید در مینیاتورسازی (بر محور خارج شدن از خیالیسازی) را به شاگردان جوان آموزش میدهد. نیمایوشیج در نامهی سال 1303 میگوید: «دوستی و مصاحبهی تو در من اثرات جذابی بهجا گذاشته است که از یاد محو شدنی نیست و من شوق غریبی به تماشای نقاشی پیدا کردهام».3 بعدتر هم در جهت تأکید اینکه زمانی او از مهمترین کاریکاتوریستهای زمانهی خود بوده میگوید: «هر وقت که کاریکاتورهای برخی مطبوعات تُرک مثل ملانصرالدین را میبینم باز به یاد شما میآیم که شما هم در این روزنامه یک وقت کاریکاتور میساختید».4 نیمایوشیج به عنوان تئوریسین شعر جدید فارسی بعدتر در بیانیهی خود (که بین سالهای 1318 و 1319 در مجلهی موسیقی مینویسد) بر این قضیه پافشاری دارد که به واسطهی بودن کسانی چون ارژنگی در نقاشی پس از مشروطه، جنبش نوگرایی پیش از اینکه در شعر اتفاق بیفتد در نقاشی به وجود آمده بوده است و این تحلیل نشان میدهد که تا نیمهی دههی دوم این سده، ارژنگی نوگراترین نقاش در میان مینیاتوریستهای کهن الگو بوده است، بهویژه هنگامیکه میگوید: «آب و رنگکاریهای رسام ارژنگی و پردههای روغنی او و میرمصور ارژنگی، نمونههای نوین و استادانهی ذوق و احساسات مادر نقاشی به شمار میآیند- در صورتیکه ادبیات ما، با وجودیکه از این دو رشتهی هنر، به واسطهی خواص خود، با مطالب فکری زودتر آشنا شده و راه دقیقتر برای تحول خود میتوانست به دست بیاورد، تحول آهسته و ضعیف را دریافته و بویژه در شعر خیلی با احتیاط و ملایم جلو رفته است.»5 در کار ارژنگی چه تحولاتی نسبت به نقاشان پیش از او به وجود آمده که همهی روشنفکران تهران، از رشید یاسمی تا نیمایوشیج و از ملکالشعرای بهار تا سعید نفیسی؛ جملگی بر این باورند که او شروعکنندهی نقاشی جدید فارسی است؟! نخستین مشخصهی مینیاتورهای ارژنگی دوری از پندارگرایی است. اجرا در مینیاتورهای او دیگر با پیشخط (پیشطرح) نیست. یعنی دیگر نخست طرح کشیده نمیشود تا سپس رنگ در میان خطوط جای گیرد. بلکه بهگونهی کلی بدون زیرزمینه، با حمایت مستقیم رنگ، تابلو ساخته میشود. این شیوهی اجرا از نخستین پیامدهای نقاشی غرب در میان نقاشان ایرانی بود و گمان میرود از همین مهم کمکم خطوط پیشطرح برچیده و رنگ جدا از خوشنماسازی، در تابلو کارکرد خط مرزی و کنارهنمایی پیدا میکند. او پیرو تخصص پدر خود از یک نوع نظام ژرفانمایی دلخواهی استفاده میکند و دیگر بَدَویگری در مینیاتورهای کهن را کنار میگذارد. نخستین کس است در میان مینیاتورسازان که با خوشفکری به جامهپردازی (شیوهی پرداخت چین و شکن پارچه که از تخصصهای سبک قاجاری است) دقت نمیکند. حین تصویرسازی از جنگها یا مبدل کردن شعر شاعران در تابلوی مینیاتوری، به جای استفاده از جغرافیای زیستی از جغرافیای کاربردی استفاده میکند. یعنی در تابلوی «یعقوب لیث»، چهرهی یعقوب بسیار طبیعی و حالات صورت، معاصر (غیرقاجاری) است. دشت و زمینهی این اثر نیز همچون مینیاتورهای دیرین دیگر یک دشت فرضی و لامکانی نیست بلکه از جنبهی زمینشناسی جدید با همان پوششهای گیاهی و تپههای انتهای تابلو، یک دشت سیلابی را نشان میدهد. تاکید میشود که خاروخاشاک به لغایت طبیعی و خاک دیگر همان زمینهی خیالی مینیاتورهای قدیم نیست. او پس از خطسازی برای بُته خارهای پایین تابلو، با نوعی نمگیری دستههای خار را جهت نمایاندن صحنهی کارزار، با قلوهسنگها هم شکل و در حقیقت نوعی فاصلهگزاری به وجود آورده است. دقیقاً بُتههای خار و قلوه سنگها تا زیر شکم اسب یعقوب کشیده شده و سپستر، زمین هموار و صاف است تا به وسیلهی این فاصلهگذاری، جنگجویان در پس تصویر در یک دورنمای لشکری عیانتر جلوهگر شوند. یعنی با کشیدن و سپس جلوه دادن چند هرزه سنگ، به دورنمای صحنهی جنگ، عمق، شکوه و صدایی حماسی بخشیده است. رنگ و روغن - حمله نادرشاه به هندوستان در مینیاتورهای دیگر او، گلها و درختهایی که امروزه نایاب شدهاند (حتا در تابلوهای او از اشعار خیام و حافظ) چیزی دیده نمیشود. تلاش دارد تا همه چیز واقعی (غیرخیالی) و امروزی نشان داده شود. از جنبهی شمایلنگاری نیز تلاش دارد تا صورت و چهره را به شدت امروزی کند. حتا بعید نمیبیند که ریش رستم در شاهنامه را به جای دوشاخی به صورت امروزی و به اصطلاح «ریشتوپی» بکشد! مینیاتور بر اساس رباعیات خیام از رسام ارژنگی افزونبر دو هزار تابلو نقاشی، آب و رنگ، رنگ و روغنی، مینیاتور، سیاهقلم، طرح، پیکره، کاریکاتور و تندیس بر جای مانده و به همان شوند که نخستین نگارستان و جای فروش آثار هنری را در پایتخت ساخته بود، بیشتر از اینکه در محل حفظ آثار ملی، کارهای او محفوظ بماند در آرشیوهای خصوصی و خانهی خریداران و دوستان او، مانده است. با اینحال تابلوهای باشکوهی چون نادرشاه، تصویر دختر دلرباری ایرانی، نبرد یعقوب با سپاه خلیفهی عباسی، کورش بزرگ، بهرام گور، نبرد رستم و سهراب و دهها تابلوی معروف دیگر امروزه از او در کتابهایی که دربارهی هنر و نقاشی ایران نوشته شده، دیده میشود. تصاویر سیاه قلم از کتاب گلهای جاویدان اهمیت او در میان تجدد طلبانی که از میان سنّتگرایان برخاستهاند، از دیگر همنسلان خود بیشتر است. او نخستین نقاشی است که از روشنفکران، ادبا و هنرمندان پس از مشروطه و ابتدای دورهی پهلوی طرح و نقش کشیده است. نخستینبار چهرهی نیمایوشیج در کنار شعر «ناقوس» در روزنامهی پولاد به کوشش او کشیده شد، نخستین کس است که به شوند دگرگونی در عالم مینیاتور و نقاشی کهن ایرانی در سال 1309 از کشور بلژیک دیپلم افتخار و مدال گرفت. نخستین کس است از میان نقاشان که مقالاتی مبتنی بر بینش علمی دربارهی نقاشی کسانی چون میرک، رضا تبریزی و بهزاد در روزنامههای دههی آغازین این سده نوشت. نخستین کس است در میان نقاشان مینیاتوریست، که همچون نقاشان فرنگی در سال 1307 یک کتاب بهگونهی کاتالوگی از آثار خود را به چاپ رساند.6 نخستین کس است که چاپی درخور از رباعیات خیام را با تابلوهایی جدید در سال 1315 در موسسهی خاور در تهران منتشر میکند. او جدا از ساخت نخستین نگارستان (نگارخانهی امروزی)، از پی استخدام در وزارت فرهنگ (آموزشوپرورش) تلاشهایی نیز جهت آموزش هنر و نقاشی در مدارس جدید انجام میدهد. در سال 1317 نخستین هنرستان صنایع مستظرفه را در شهر تبریز بنیان مینهد و پنج سال مدیر این مدرسه میشود. در همین روزها است که نوجوانی به نام بیوک احمری (متولد 1299) را در مدرسهی خود کشف میکند و از پی آموزش و بعدتر حمایت از او، وی از مهمترین مینیاتوریستهای بعد از ارژنگی میشود. در همین مدرسه است که از پی آموزشهای رسام ارژنگی و برادر او میرمصّور، نسل جدید طراحان فرش تبریز پدیدار میشود. کسانی چون احمد عماد (متولد 1287) و میرزا تقی خیابانی (متولد 1287) از جملهی این کساناند. در این مدرسه، مطابق با مدرسهی صنایع مستظرفه تهران به شاگردان تذهیب، مینیاتور و آناتومی میآموزند و در حقیقت روحی که رشدیه به تن نوجوانان تبریز دمیده بود را دوباره به قالب تبریزیان میآورد. ارژنگی در سال 1322 به پایتخت بازمیگردد و سه سال بعد برای نخستینبار در ایران اقدام به طراحی و چاپ الگوهای نقاشی برای آموزش نقاشی به دانشآموزان میکند.7 کاری جدید که تا آنسال در ایران معمول نبود. او که در سال 1312 پرفسور داوید اسمیت، خاورشناس امریکایی را در نگارستان خود دیده بود و تحسینها از زبان او شنیده بود به خواسته و دعوت این مستشرق (که چندین سخنرانی مهم هنری تا دهة سی در ایران داشت و در آن دوره بسیار مشهور شده بود) رباعیات خیام را در تابلوهایی بزرگ به تصویر کشید و بعدتر این پروفسور کتابی از این آثار را با اشعار خیام در آمریکا منتشر کرد. از ارژنگی چندین تابلو از تصاویر حماسهی فردوسی در شاهنامهی چاپ خاور و شاهنامهی نوبخت نیز برجای مانده است. او هرچند که معروف بود، مهجور بود. حجب و حیا پردهای ساخته بود و این پرده را نمیخواست تا کسی کنار بزند. ثمرهی سیسال شاعریاش را در سال 1333 در «دیوان ارژنگی» منتشر کرد. اشعار مستحکم و قوی اما مبتنی بر عروض و حال و هوای قدیم که بیشتر انتظار میرفت که از یک آزادیخواه و مبارزهجو باشد تا یک شاعر تنها و عُزلت نشین: «مرا تُرک و تو را تاتار میخوانند دشمنها در این روز سیه آواز- هم آهنگ باید کرد جدایی در میان ملت ایران بیندازند خردمندا بسی پرهیز از این نیرنگ باید کرد فروشد هر که میهن را به سیم و زر- به بیگانه سر او را بسان مار زیر سنگ باید کرد نگردد دامن فرزند آذربایجان ننگین ز بهر نام پاک خود فرار از ننگ باید کرد چه تبریزی چه تهرانی چه شیرازی چه کرمانی همه بر پیکر خود جامهی یکرنگ باید کرد...»8 ارژنگی در دههی بیست و در تهران نیز جزو بهترین معلمان نقاشی در دبیرستان دارالفنون بود. در سال تحصیلی 27-1326 نام او و مصطفا نجمی جزو معلمین نقاشی در دارالفنون دیده میشود.9 زندگی پُر ثمر او اما دستخوش ناملایمتهایی شد که بعدتر او را منزوی و سپس به دور از اغیار کرد. رسام ارژنگی طراح، نقاش، تصویرساز کتاب، چهرهپرداز، تندیسساز و کاریکاتوریست جنجالی اواخر دورهی قاجار و ابتدای حکومت پهلوی اما دیگر در اواخر دههی سی که جنبش نوگرایی به ایران هجوم آورده بود، هنرمندی قدیمی و کهنهگرا تلقی شد و سپس در میان آرتیستهایی که از بوزار پاریس آمده بودند و به طورکلی «سنت» را وابسته به قدیم و تنها چیزی «قشنگ» میدانستند، بیچهره و سپستر فراموش شد.10 اما دو حادثهی غریب در انزواطلبی او بیتاثیر نبود. سال 1340 فرهاد ارژنگی پسر او (و یکی از موسیقیدانان و نقاشان ماهر) در سن 22 سالگی با مسمومیت (مرگ مشکوک) میمیرد، در حالی که فرهاد شیرخواره بود که پسر بزرگ او بهزاد نیز که در دانشکده فنی تحصیل میکرد در حین مأموریت در دریای مازندران غرق میشود. کمی بعدتر همسر او نیز در میگذرد و از آن پس هر چه که شعر از او بر جا ماند التیام درد و همه در فراغ فرهاد بود. بعدتر از این خاندان کممانند هماارژنگی چهره شد که از پی الهاماتی اشراقی و تمایلاتی عرفانی رو به شاعری نهاد و هم او پرچم پاسداری از خاندانش را به دست گرفت. رسّام ارژنگی تا قبل از دههی سی نگارشاتی در هنر نقاشی داشت که قابل اهمیت و اندیشه بود. در سال 1321 در اعتراض به نسل جدید میگوید: «برخی از نقاشان که در حوزه نقاشی طبیعی کار نکرده اند و از آن بهرهای ندارند، تجاهل مینمایند که نقاشی مینیاتور، ربطی به نقاشی طبیعی ندارد و پارهای سخنان سست و بیبنیان نیز بهم میبافند و برای مینیاتور یک برنامهی ویژه قایل میشوند که اسب را چه شکل و کره را چطور و درخت را چه جور باید نقش نمود، این سخنان ناشی از آن است که آنها نقاشی درست نمیتوانند [کشید] و دستشان خو گرفته به چیزهای بیتناسب و غلط ]است] و میخواهند عیب کار خود را با یک جمله بی معنا (من که مینیاتور ساختهام) بپوشانند، در صورتیکه مینیاتور جز تقلید طبیعت چیز دیگری نیست و هیچگونه برنامه ای نداشته است...»12. نگاه تاثیرگذار او اما در تاریخ تحول مینیاتورهای ایرانی همیشه به یاد خواهد ماند. در دورهی او جدا از خود او تنها میتوان از بهزاد و بیوک به عنوان مهمترین مینیاتورسازان زمانه نام برد. هنر مینیاتور حرکتی لاکپشتوار داشت و نتوانست در میان نیازمندیهای جهان معاصر، بتازد. تحولاتی که در برشی کوتاه قابل عنواناند: برخلاف مینیاتورهای دیرین که از «سیم» برای فلق و شفق آسمان به کار بردهاند در دورهی جدیدتر و در کار رضا عباسی آب رنگ به صورت آبی پاشیده شده است، ارژنگی و مانندهای او تحول دیگر را در کار شیخ عباسی دیدهاند چرا که شیخ عباسی افزونبر آنکه آب را آبی کرد، کف و موج هم به آن افزود و برای نخستینبار در جهان مینیاتور، هم او بود که در آسمان ابرهای سرخ و زرد و بنفش کشید... عباس رسّام ارژنگی با عمری طولانی، آسمان کوتاهی داشت. همچون آسمان مینیاتورهای شیخ عباسی. و هنگامی که سپیدهدم روز سوم امرداد سال 1354 بدرود زندگی می گفت، به مناسبت اینکه پنجاه سال از عمر اعلامیهی سوررئالیستها گذشته است، مجلات پایتخت در تدارک ویژهنامههایی به نام «کلیدهای فهم سورئالیسم»!! بودند. استاد رسام در سوم امردادماه 1354 خورشیدی به جهان مینو شتافت و در قطعه 8 بهشتزهرا آرام گرفت. سرودهای از استاد شهریار پس از درگذشت روانشاد عباس رسام اثری از رنگ و روغن پینوشت: 1- روزنامههای سال 1309 همه صفحهای اختصاص دادهاند به یک آتشسوزی در خیابان لالهزار کوچة امینالسلطان در یک بعدازظهر جمعه و این مکان دفتر رونامة ناهید بود. بعد از این حادثه میرزا ابراهیمخان ناهید «چیز»نویسی را برای همیشه ترک کرد. 2- میرزارضا صحافزاده پس از اینکه به علت فشار استبداد و در میانة جنگهای مشروطه نتوانست به کار ادامه دهد و مدرسة او را منحل کردند خود به ترکیه مهاجرت کرد و بعدها به پروفسور رضا پرورش معروف گردید. 3- مجموعة کامل نامههای نیمایوشیج، گردآوردی سیروس طاهباز، 1376 نشر علم، چاپ سوم، ص113. 4- همان، ص 471. 5- ارزش احساسات، نیمایوشیج، حواشی از دکتر جنتی عطائی، چاپ صفیعلیشاه، خرداد 1335، صص130 و 131. 6- فهرست پردههای نخستین نمایش نقاشی، ارژنگی، تهران 1307، حبیبی، بدون ناشر، 27ص، مصور. 7- سپاسگزارم از عباس مشهدیزاده که در یک گفتوگوی تلفنی این مهم را یادآوری کرد! 8- به نقل از سالنامة آریا، 1321، قطع جیبی، ص 272. 9- نگاه کنید به: سالنامة دارالفنون، تهران فروردین 1327. اصل کتاب با این مشخصات منتشر شده: دیوان رسام ارژنگی، بدون ناشر، 1333، قطع وزیری، 216 صفحه. 10- او در مقالة کوتاهی به نام «هنر نقاشی را دریابید» که دربارة بیینال اول تهران بود و در مجله سخن (تیرماه 1337، ص385) چاپ شد آخرین تیرکمان خود را به سوی دیوار عظیم مدرنیست ول کرد، اما بیصدا پس نشست! 11- قسمتی از این اشعار سوزناک و هجرانی در کتاب: «زندگی بیستودوسالة فرهاد ارژنگی»، نوشتة هما ارژنگی (هفده ساله)، 1340، کانون فرهنگی نادر به چاپ رسید. 12- مقالة مینیاتور و نقاشی، سالنامة آریا، 1321، ص 105.
|