ایران، ایرانی و ایرانیت !
علی رضا میرزایی*
بحث پیرامون هویت ایرانی دارای ظرایف و دقایقی است که آشنایان به تاریخ و حتی متخصصان آن نیز ممکن است از بعضی از آنها بیاطلاع باشند. اتفاقاً همین نکات ظریف و در ظاهر کماهمیت میتواند منشاء نتیجهگیریهای اشتباه و در بعضی موارد کاملاً خلاف واقعیت گردد. لذا در این مقاله به صورت مختصر به بررسی هویت ایرانی با تعاریفی جدید در قالبی کهن خواهیم پرداخت. ایران، ایرانی و ایرانیت در نزد مردم ناآشنا به تاریخ و تمدن و فرهنگ منطقه، دارای یک معنی، و در نزد آشنایان به تاریخ و فرهنگ این منطقه، دست کم دارای دو معنی میباشد. در تعریف اول معنی ایران (در افکار عمومی مردم عادی جهان و متأسفانه برخی از خود مردم ایران) تنها مترادف جغرافیای سیاسی است که کشور ایران نامیده میشود و ایرانی به کلیه ساکنان این جغرافیا گفته میشود و ایرانیت مفهوم فرهنگی و تمدنی متعلق به این حوزه جغرافیاست. این تعریف آشکارا دارای تناقض میباشد. اگر ایرانی فقط به ساکنان کشور ایران اطلاق شود و ایرانیت فقط در محدوده فرهنگی این جغرافیا تعریف گردد آنگاه نمیتوان ابنسینا را که زادبوم (بخارا) او فرسنگها از کشور ایران فعلی دور است، ایرانی نامید. همچنین است برای مولوی، رودکی و ناصرخسرو و ابوریحان بیرونی و سایر شعرا و دانشمندان و بزرگانی که همه جا ایرانی خوانده میشوند. در پاسخ به این تناقض، گهگاه پاسخهایی عامیانه و حتی فکاهی شنیده میشود.
به عنوان نمونه گفتهمیشود چون زمانی بخارا (محل تولد ابنسینا) جزئی از ایران بوده پس ابنسینا ایرانی است. این گفتار بسیار خام میباشد. اگر این سخن درست میبود، چون زمانی یونان هم جزء امپراتوری هخامنشی بوده است، می بایست افلاطون و ارسطو و سقراط نیز دانشمندانی ایرانی خوانده شوند. اما هرگز هیچکس این افراد را ایرانی نمیداند. یا این که چون ایران روزگاری بخشی از امپراتوری مغول بوده است، باید سعدی را شاعری مغول نامید که بیپایه بودن این سخن چون روز روشن است.
ضمن آن که از زمان برافتادن ساسانیان در حمله اعراب، بهمدت نهصد سال دولت سیاسی و کشوری به نام ایران وجود نداشت که جایی متعلق به ایران باشد. تا مدتها ایران به طور مستقیم توسط عمال خلفای بنیامیه و بنیعباسی اداره میشد و پس از آن تا حدود قرن چهارم و پنجم هجری دولتهای نیمهمستقلی در ایران پدید آمد که هیچکدام بر تمامی حوزه فرهنگی ایران تسلط نداشتند و خود را نیز دولت ایران نمیخواندند. بیشتر ایشان مانند طاهریان، زیاریان، سامانیان، صفاریان و سایرین، حاکمان محلی بخشهایی از ایران بزرگ بودهاند. پس از آن نیز، دوران حمله مغول پیش آمد و بعد از آن، تیمورلنگ یورش آورد و سپس ملوکالطوایفی بعد از تیمور در ایران برقرار بوده است، که هیچکدام از این حکومتها خود را دولت ایران نمیخواندهاند.
تا این که در سال 906 هجری، اولین بار شاهاسماعیل صفوی که از آذربایجان خروج نمود، تقریباً بر همه ایران بزرگ تسلط پیدا کرد و حاکمان محلی و منطقهای را مطیع خود گردانید. او نخستین بار خود را شاه ایران نامید و مجدداً دولتی سیاسی و کشوری با نام ایران احیاء شد.
اما به هر حال پرسش این است که پس معیار ایرانیت چیست که براساس آن ابنسینا و مولوی ایرانی خوانده میشوند، و اساساً معنای ایرانیت چه میباشد و اگر مولوی اهل بلخ، ایرانی است پس تکلیف سایر اهالی بلخ که در افغانستان فعلی است، چه میباشد؟ آیا آنها هم ایرانیاند؟
اگر در این سخن که بلخ و بخارا زمانی جزء ایران بودهاند، مراد از کلمه ایران، "کشور ایران" کنونی باشد و مراد از کلمه "جزء" بودن، به معنی "زیردستبودن در یک امپراتوری" باشد؛ باید بگوییم که هرگز این مناطق جزء ایران نبودهاند؛ بلکه درستتر آن است که بگوییم که کشور ایران کنونی، بخشی از ایران بوده است و اکنون نیز هست.
برای توضیح جملات بالا، به ابتدای سخن بازمیگردیم که گفتیم در نزد آشنایان به تاریخ و فرهنگ و تمدن منطقه، کلمه ایران و مفهوم ایرانیت، دست کم دارای دو معنی میباشد. معنی نخست، کشور ایران کنونی و در معنی دوم، ایران حوزهای فرهنگی است که دارای مشخصات ویژهای است که این حوزه فرهنگی را از سایر حوزههای فرهنگی مثل حوزه فرهنگی شبه قاره هند یا حوزه فرهنگی چین و سایر همسایگاناش جدا میکند و این حوزه فرهنگی "ایران" نامیده میشود.
ما از این به بعد، به این حوزه فرهنگی "ایران" میگوییم و هر گاه مراد، ایران سیاسی باشد به آن "کشور ایران" میگوییم.
بنابراین ابوعلیسینا و مولوی ایرانیاند چون متعلق به حوزه فرهنگی ایران بزرگ هستند. نه آن که متعلق به کشور ایران باشند و اهالی بلخ و بخارا هم به همین معنی ایرانیاند. مشخصات متمایزکننده ایرانیت که براساس آن، افراد ایرانی و فرهنگ ایرانی متمایز و مشخص میشوند به اختصار به شرح زیر هستند:
1)زبان1
زبان اکثریت ساکنان ایران از گروه زبانهای ایرانی است. گروه زبانهای ایرانی که مشهورترینشان زبان فارسی (دری) است زبانهایی هستند که ریشه و بن اکثریت واژگانشان مشترک است و حتی دستور زبان تقریباً مشابه دارند.
براین اساس دانشمندان زبانشناس، زبانهای ایرانی را در گذشته و حال به صورت زیر طبقهبندی کردهاند:
زبانهای ایرانی کهن:
زبان اوستایی که کتاب اوستا به این زبان نوشته شده است.
فارسی باستان که کتیبههای هخامنشی به آن زبان نوشته شده است.
مادی باستان که بهروایت مورخین یونانی بسیار بسیار شبیه فارسی باستان بوده است.
زبانهای ایرانی میانه:
زبان پهلوی جنوبی (ساسانی) که زبان ساسانیان بوده است و در مناطق جنوبی و جنوب غربی ایران رواج داشته است.
زبان پهلوی شمالی (اشکانی) که بسیار شبیه پهلوی جنوبی بوده است و در مناطق شمالی و غربی ایران رواج داشته است.
زبانهای آسیای میانه مثل سغدی، خوارزمی، و چند زبان دیگر.
زبانهای ایرانی نو:
فارسی (دری)، که زبان دربار پادشاهان و زبان اهل خراسان بزرگ بوده است و بعدها به دلیل شباهت بسیار زیاد با زبانهای پهلوی شمالی و جنوبی به مناطق دیگر کشور فعلی ایران راه یافت و تقریباً همهگیر شد.
زبانهایی که ریشهشان زبانهای پهلوی شمالی و جنوبی است مثل کردی،آذری، لری، گیلکی، مازندرانی، سمنانی، خوانساری، بلوچی و تاتی و بعضی زبانهای دیگر.
زبانهایی که در شمال حوزه ایران بزرگ هستند مثل آسی.
زبانهایی که در شرق ایران بزرگ رواج دارند مثل پشتو و نورستانی و پاشایی و بدخشی و سایرین .
2) فرهنگ:
حوزه فرهنگی ایران، در ایران بزرگ نیز به سه دوره تقسیمبندی میشود که تقریباً فرهنگ تمام ساکنان ایران بزرگ ریشه در این سه دوره دارد و عناصری از فرهنگ هر یک از این دورانها در آداب و رسوم، افسانهها، اشعار، داستانها، تاریخ، اعتقادات و باورهای این مردم دیده میشود.
دوره فرهنگ کهن ایرانی:
این دوران از روزگاران بسیار دور تا تشکیل اولین دولتها در ایران بزرگ جریان داشته، ویژگیهای عمده این دوران ستایش خدایان آریایی (ایرانی) مثل میترا، اهورامزدا، آناهیتا و ... بوده است.
ایرانیان مردمانی بودهاند که در روزگاران بسیار کهن از سرزمینهای شمالی2 به ایران بزرگ کوچ نمودهاند. این مردمان عشایر و سوارکار بودهاند و به ویژگیهای خود افتخار میکردهاند. ایشان بهشدت به عشیره و آداب قومی وابستگی داشتند و پرهیز از دروغ، و جوانمردی در نزد آنان بسیار مهم بوده است. جشن نوروز و سایر جشنهای ایرانی مثل مهرگان و تیرگان ریشه در این دوران کهن دارد. بسیاری از آداب و رسوم کنونی مردم ایران و باورهای ایشان نیز ریشه در آن دوره کهن فرهنگی دارد که میراث مشترک همه اهالی ایران بزرگ میباشد. فرهنگ مزدیسنی و زرتشت، متعلق به این دوران است. زرتشت که برخی از مورخین او را متعلق به غرب ایران و دوره تاریخی هخامنشیان دانستهاند به دلایل بسیار متعلق به شرق ایران و دورهای بسیار قدیمیتر از هخامنشیان میباشد3.
در شاهنامه، محل پیدایش زرتشت و توسعه دین آن بلخ بوده است و حامیان زرتشت، پادشاه بلخ گشتاسب و پسرش اسفندیار بودهاند و اتفاقا ایشان خود را ایرانی میخواندهاند. به رجزخوانی رستم و اسفندیار در شاهنامه توجه کنید:
در هنگام جنگ، رستم به اسفندیار میگوید که به جای جنگ تن به تن، سپاهیانشان با هم جنگ کنند و اسفندیار در پاسخی بس جوانمردانه میگوید:
که ایرانیان را به کشتن دهیم!؟ خود اندر میان تاج بر سر نهیم!؟4
داستانهای جمشید و ضحاک و فریدون متعلق به این دوران هستند که اتفاقاً بین همه ساکنان ایران بزرگ طرفدارانی بسیار زیاد دارد و میراث مشترک همه این مردم میباشد. همین فرهنگ مزدیسنی و داستانهای ایرانی از ارکان بسیار مهم پیونددهنده ایرانیان میباشد. کاوه آهنگر که در شاهنامه از اهالی اصفهان است، در برخی از روایات کُرد است و این داستان طغیان علیه ظلم، پیونددهنده کُرد و اصفهانی و خراسانی زیر عنوان ایرانی است5.
دوره فرهنگی تاریخی:
این دوران با تشکیل حکومتهای پادشاهی و امپراتوری در ایران شروع میشود و تا زمان حمله اعراب و ورود اسلام به ایران ادامه دارد. این روزگار تاریخی که با تشکیل امپراتوری ماد آغاز میگردد، دورانی پُر از فتوحات و سلحشوریها و حماسههایی است که در تاریخ جهان واقعاً به لحاظ کیفیت و کمیت بینظیر است. اگر کثرت روایات و تعدد منابع تاریخی نمیبود، حتماً آنها را هم افسانه میپنداشتیم. افتخارات این دوران تاریخی از فتوحات و بزرگمنشیهای کوروش تا سیستم اعجاب برانگیز اداره امپراتوری داریوش (از چین تا مصر و یونان)، از داستانهای شگفت خاندانهای پهلوانی6 در دوران اشکانی تا شکوه و جبروت خسروان ساسانی؛ همه و همه بین تمام اقوام ایرانی ساکن ایران بزرگ مشترک است و در جای جای این دوران تاریخی نقش همه این اقوام دیده میشود. در تمامی فتوحات داریوش و کوروش، سرداران ماد (کردان و آذربایجانیان) فرماندهی بخشهای اساسی سپاه و امپراتوری را بهعهده داشتهاند. در تمامی جنگها، همه اقوام ایرانی دوشادوش هم میجنگیدهاند. به یاد میآوریم در نبرد سیصد نفره لئونیداس پادشاه اسپارت در مقابل خشایارشا، فقط پانصد سرباز پکتیایی (پشتون) این سیصد سرباز را شکست دادند. تالشیان (کادوسیان) دلیرترین بخش سپاه امپراتوری بودند و آخرین نفراتی بودند که از میدان جنگ عقبنشینی میکردهاند. آمیانوس مارسلینوس در شرح وقایع جنگ شاپور دوم ساسانی و رومیان در سال 359 میلادی، سیستانیان را چنین توصیف میکند7:
"سیستانیان که در حمیت و غیرت جنگی مانند ندارند در برابر دروازه غربی شهر آمیدا استقرار یافتند."
این شکوه مشترک همه این اقوام در داستانهای پهلوانی شاهنامه که ریشه در دوران تاریخی اشکانی و ساسانی دارد نیز نمود پیدا کرده است. رستم، پهلوان پهلوانان از سیستان، اسفندیار و سایر پادشاهان کیانی از خراسان بزرگ (بلخ)، فرهاد و گیو و گودرز از کردها هستند.
در عرصه تاریخ نیز آریوبرزن از پارس، و آذرباذ8 (آتروپات) از آذربایجان و بهرام مهران (چوبین) از مازندران و رستم فرخ هرمز (فرخزاد) از خراسان بزرگ، پهلوانان مشترک همه ایرانیان هستند و این پهلوانان افسانهای و تاریخی به سهم خود میراث و افتخار مشترک ایرانیان و عامل پیونددهنده همه ایرانیان میباشند.
دوره فرهنگی اسلامی:
پس از ورود اسلام به ایران، به هر ترتیب که بود از قرن دوم به بعد ایرانیان که اسلام آورده بودند، ضمن آن که تأثیرات دورانهای فرهنگی کهن و تاریخی را در خود داشتند و وارث آن میراث فرهنگی عظیم و غنی بودند، با پذیرش اسلام نیز آثاری ماندگار در همه عرصههای فرهنگی و عملی و ادبی اسلامی پدید آوردند و اتفاقاً بیشترین سهم در این دوره فرهنگی متعلق به پیشگامان آن، یعنی خراسانیان بوده است. خراسان بزرگ که از بخارا و بلخ تا سبزوار و طبس گسترده بوده، بیشترین و بزرگترین دانشمندان و حکما و شعرا را به حوزه فرهنگی ایران تقدیم نموده است.
شگفتانگیزترین و مهمترین محصول فرهنگی این دوره که در خراسان غنا یافت و به همه ایرانیان عرضه شد زبان فارسی (دری) میباشد. کثرت و کیفیت بسیار بالای ادبیات این زبان باعث شد تا همه ایرانیان ضمن حفظ زبانهای خود، زبان فارسی دری را به عنوان میراث مشترک فرهنگی انتخاب کنند و البته هرگز به زبان فارسی به چشم رقیب برای سایر زبانهای ایرانی نگاه نکردند. به همین دلیل است که زبان فارسی که از خراسان با آثار استادان بزرگ خراسانی (همچون رودکی، دقیقی، سنایی، عطار و سرآمد همه ایشان فردوسی) بالیدن آغاز کرد، در شیراز توسط سعدی و حافظ به اوج خود رسید و در آذربایجان نظامی و صائب عظمتی خاص به آن بخشیدند و در کردستان امیر شرفالدین بدلیسی، کتاب شرفنامه خود را که نخستین کتاب تاریخ کردستان است که توسط یک کرد نوشته شده، به آن زبان نوشت و هرگز کسی ایشان را مجبور به این کار نساخته بود.
نفوذ و تأثیر زبان فارسی از حوزه فرهنگ ایرانی به مراتب بیشتر و وسیعتر شد، چنان که در شبه قاره هند، امیرخسرو دهلوی و بیدل و اقبال لاهوری و عبدالقادر و سایرین با سخن گفتن به این زبان نامآور شدند و سلاطین عثمانی همچون سلطان سلیم اول و سلیمان قانونی دارای دیوان شعر فارسی گشتند.
قهرمانان این دوران نیز مانند قهرمانان دورانهای قبل، از میان همه سرزمین ایران بزرگ بودهاند: بابک خرمدین، استوره شجاعت از آذربایجان، مازیار و مردآویج از مازندران، یعقوب لیث قهرمان همه دورانها از سیستان و امیراسماعیل سامانی از تاجیکستان.
اگر بخواهیم حوزه نفوذ و تأثیر فرهنگ ایرانی در همه دورانهایش را به تفصیل بررسی کنیم بیتردید حاصل آن چندین کتاب خواهد شد. هدف از آنچه در این مقاله کوتاه گفته شد فقط این است که مرزهای حوزه فرهنگی ایران و ویژگیهای آن به صورت مختصر بررسی شود.
بنابراین کسانی که دارای سابقه فرهنگی و تاریخ و ریشه زبانی مشترک (چنانچه گفته شد) میباشند ایرانیاند و همه جغرافیایی که این افراد در آن زندگی میکنند، ایران میباشد.
با این تعریف کشور کنونی ایران فقط بخشی از ایران بوده است و افغانستان و تاجیکستان و کردستان و آذربایجان هم بخشی از ایران بودهاند. میان بخشهایی از امپراتوری ایران قدیم که ایرانی بوده اند با بخشهای دیگر که جزء امپراتوری ایران بودهاند ولی ایرانی نبودهاند تفاوت وجود دارد. کشور یونان و بخشهایی از ترکیه و سوریه و مصر در یک برهه تاریخی بخشهایی از یک امپراتوری به مرکزیت ایران بودهاند ولی هرگز ایران نبودهاند و اتباع آنها ایرانی شمرده نمیشوند و فرهنگ ایشان ایرانی نیست (اگر چه از فرهنگ ایرانی تأثیراتی هم پذیرفتهاند).
ولی وضعیت افغانستان و تاجیکستان و کردستان و آذربایجان با سرزمینهای مصر و سوریه و یونان کاملاً متفاوت است. آنها بخشی از ایران بودهاند به این معنی که ایرانی بودهاند و هستند و فرهنگ ایشان ایرانی است چرا که دارای ریشه مشترک زبانی و دورانهای مشترک فرهنگی و تاریخی با همه ایرانیان هستند. همه نوروز را جشن میگیرند و متأثر از فرهنگ مزدیسنی هستند و ریشه مشترک زبانی و فرهنگی دارند. به این ترتیب کشور ایران هم جزئی از ایران بزرگ است. به همین اعتبار است که ابنسینا و مولوی و ابوریحان بیرونی و ناصرخسرو ایرانی هستند. براین اساس اتباع افغانستان و تاجیکستان و کردستان عراق با ساکنان کشور ایران هممیهن فرهنگی محسوب میشوند. شعرا، دانشمندان، قهرمانان، افسانهها و تاریخ میراث مشترک همه این افراد در حوزه فرهنگی ایران بزرگ محسوب میشوند و مصادره آن فقط توسط ساکنین کشور ایران، منجر به محدودساختن و کوچک نمودن در مفهوم ایرانیت میشود. اگر بگوییم ابوعلی سینا تاجیک است، درست است، به این اعتبار که تاجیک هم ایرانی است. ایرانیت فقط در معنای کلی آن قابل طرح میباشد و هر گونه تجزیه و تقلیل در این مفهوم عواقب زیانباری دارد.
مرزبندیهای سیاسی قرون اخیر که عموماً توسط کشورهای استعماری ترتیب داده شده است ممکن است در بین توده مردم موجب این تلقی شود که چون کشور تاجیکستان و افغانستان به لحاظ سیاسی دو کشور جدای از ایران هستند، اتباع آنها بیگانه محسوب میشوند همان گونه که مثلاً اتباع فرانسه برای ایرانیان بیگانه محسوب میشوند.
این مقاله یادآوری این نکته بود که اگر ابنسینا و مولوی ایرانیاند پس سایر همشهریان ایشان نیز ایرانیاند که هستند.
[1] برای مطالعه بیشتر به مراجع ]14[ تا ]19[ مراجعه فرمایید.
[2] مکان زندگی اولیه ایرانیان دقیقاً معلوم نیست. دانشمندان دیرینهشناس از اروپای مرکزی تا سیبری را مکان احتمالی زندگی اولیه آریاییان میدانند. برای مطالعه بیشتر به مراجع ]5[ و ]6 [ و]13[ مراجعه فرمایید.
[3] مرجع ]5[ برای مطالعه دراین زمینه بسیار عالی است.
[4] برای مطالعه بیشتر به مرجع ]1[مراجعه فرمایید.
[5] برای مطالعه بیشتر به مرجع ]1[ و ]12[مراجعه فرمایید.
[6] مثل حماسه سپهبد سورنا که کراسوس سردار رومی را شکست داد یا شکست سپاه سیصد هزار نفری خاقان چین (ترک) توسط بهرام (مهران) چوبین و یا تیرسوخرا که تا پر در سر اسب خاقان هفتالیان نشست. برای مطالعه بیشتر به مراجع ]1[ تا]4[و]9[ تا]11[ مراجعه فرمایید.
[7] برای مطالعه بیشتر به مرجع ]3[مراجعه فرمایید.
[8] آذرباذ که یونانیان او را آتروپات خواندهاند فرمانده هخامنشی بود که با مصالحه با اسکندر، ماد کوچک (آذربایجان) را از دست او نجات داد و جانشیناناش در آن سرزمین مدتها حکومت مستقل داشتند و از آن پس آن سرزمین به نام او آذرباذگان (آذربایجان) نامیده شد. برای مطالعه بیشتر به مرجع ]4[ و ] 8[مراجعه فرمایید.
مراجع:
1 - شاهنامه،حکیم ابوالقاسم فردوسی،انتشارات جاویدان،1370.
2- تاریخ الرسل و الملوک (تاریخ طبری)، محمد بن جریر طبری،ترجمه ابوالقاسم پاینده، انتشارات بنیاد فرهنگ،1352.
3- ایران در زمان ساسانیان،آرتورکریستیانسن، ترجمه رشید یاسمی،انتشارات صدای معاصر 1384.
4- تاریخ ایران باستان،حسن پیرنیا،انتشارات دنیای کتاب،1389.
5- زرتشت مزدیسنا وحکومت، جلال الدین آشتیانی، شرکت سهامی انتشار،1381.
6- مزدا پرستی در ایران قدیم، ترجمه ذبیح اله صفا، نشر هیرمند،1376.
7- تاریخ کرد و کردستان، شرف الدین بدلیسی، نشرفرج اله ذکی الازهر مصر،1380 ه.ق.
8- تاریخ آتورپاتگان، اقرارعلیف، ترجمه یوسف شادمان، بنیاد نیشابور، 1378.
9- ایران و ترکان در روزگار ساسانیان، عنایتاله رضا، انتشارات علمی و فرهنگی،1384.
10 - پان ترکیسم ایران و آذربایجان، محمدرضامحسنی، انتشارات سمرقند، 1388.
11- داستان بهرام چوبین، آرتورکریستیانسن، ترجمه منیژه احدزادگان آهنی، انتشارات طهوری، 1383.
12- کاوه آهنگر، آرتورکریستیانسن، ترجمه منیژه احدزادگان آهنی، انتشارات طهوری، 1387.
13 - زندگی و مهاجرت آریاییان بر پایه گفتارهای ایرانی،فریدون جنیدی، نشربلخ،1391.
14- فارسی باستان، رولاند ج کنت، ترجمه سعید عریان، پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی،1379.
15- تاریخ زبان فارسی، پرویز خانلری،1366.
16- نحو در ایرانی میانه غربی،کریستوفربرونر،ترجمه رقیه بهزادی، نشر بردار،1373.
17- جستارهایی در زبانهای ایرانی میانه شرقی، زهره زرشناس، موسسه انتشاراتی فرهنگی فروهر، 1378.
18- فرهنگ فارسی به پهلوی، بهرام فرهوشی، انتشارات دانشگاه تهران،1358.
19- فرهنگ ماد لغت نامه کردی، صدیق صفی زاده، انتشارات عطایی، 1369.
20- افغانستان مهد آیین زرتشت، مهدیزاده کابلی، برگرفته از سایت آزمون ملی.
21- نامهای تاریخی افغانستان، مهدیزاده کابلی، برگرفته از سایت آزمون ملی.
* علیرضا میرزایی متولد 1352 تهران، کارشناس ارشد مهندسی برق دانشگاه علم و صنعت، دانشآموخته دوره عالی طراحی شبکههای فشار قوی برق دانشگاه ارلانگن آلمان، کارشناسارشد فیزیک ذرات بنیادی دانشگاه تهران، دانشجوی دکترای فیزیک ذرات بنیادی.
با سپاس از این مقاله خوب آقای علی رضا میرزائی مطلبی در عصر ایران دیدم .ـ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
گزارش سیاسی اقتصادی رحیمی در نمازجمعه
کد خبر: ۲۱۳۸۲۰تاریخ انتشار: ۲۲ اردیبهشت ۱۳۹۱ - ۱۸:۵۹صفحه نخست » سیاست خارجی
شاهنامه زیر گوش مسئولان ارشاد به یغمای افغانها رفت!
شاه مردان قل خاطرنشان کرد: عرفان هم که به همت ابوسعید ابوالخیر وارد ادبیات فارسی شد در سایه فرهنگ غزنی رشد کرد و ادبیات عرفانی فارسی را شکوفا کرد. سنایی غزنوی هم که مفهوم عرفان را وارد قالب غزل کرد، مدیون فرهنگ و تمدن غزنی است.
محققان افغان در نشستی درباره میراث مشترک فرهنگی جهان اسلام شاهکار جهانی فردوسی را تولید تمدن غزنویان و تاریخ غزنه در افغانستان دانستند.
به گزارش مهر، نشست «غزنی؛ میراث مشترک فرهنگی جهان اسلام» عصر امروز در سرای اهل قلم برگزار شد که در این نشست شوکت علی محمدی، مولوی کروجی، شاه مردان قل (کاردار افغانستان در ایران) و اسدلله امیری (رایزن فرهنگی افغانستان در ایران) بدون حضور صاحبنظران امور فرهنگی از کشورمان شرکت داشتند.
شاه مردان قل مردان در این نشست گفت: تاریخ غزنی پر از شاهکارهای شعر فارسی است و بسیاری از شاعران فارسی زبان، شاهکارهای خود را در بستر فرهنگ غزنی تولید کردهاند. بسیاری از قالبها و اشعار ماندگار در ادبیات فارسی زیر سایه جریان فرهنگی تمدن غزنی متولد شدهاند. وقتی غزنی را به عنوان پایتخت فرهنگی جهان اسلام برمیگزینند، اهمیت دادن به محتواهایی است که برای اولین بار توسط دانشمندانی چون ابن سینا در قلمروی حکومت غزنویان و سلطان محمود غزنوی تولید شدهاند. آثار ابن سینا در عصر غزنویان تولید شده و قابوسنامه عنصرالمعالی کیکاووس در این عصر آفریده شده است.
وی افزود: مسمط یکی از قالبهای زیبای فارسی است که امروز هم میتواند قالب مسلط شعر فارسی باشد که توسط منوچهری ابداع شد و این ابداع زیر سایه فرهنگ و تمدن غزنویان در غزنی روی داد. همانطور که دکتر سبحانی درباره شیوایی متن تاریخ بیهقی سخن گفته و چنین انسانی به شیوایی زبان سعدی در کتاب گلستان واقف است، تاریخ بیهقی از نظر شیوایی از گلستان هم پیشتر است. تاریخ بیهقی اواخر حکومت سلطان محمود و بعد از آن زمان حکومت سلطان مسعود غزنوی را در برمیگیرد. شیوایی و تاثیرگذاری کتابی چون شاهنامه هم متاثر از فرهنگ و تمدن غالب غزنی بود و فردوسی هم شاهنامه را به درباره غزنویان یعنی سلطان محمود تقدیم کرد.
شاه مردان قل خاطرنشان کرد: عرفان هم که به همت ابوسعید ابوالخیر وارد ادبیات فارسی شد در سایه فرهنگ غزنی رشد کرد و ادبیات عرفانی فارسی را شکوفا کرد. سنایی غزنوی هم که مفهوم عرفان را وارد قالب غزل کرد، مدیون فرهنگ و تمدن غزنی است.
دیگر مدعوین این برنامه هم سخنانی مانند شاه مردان قل بیان کردند و شاهکارهای ادبیات فارسی را مدیون سالهای حکومت غزنویان دانستند.
در حال حاضر این نشست به پایان رسیده و مدعوین، حاضران و مسئولان سرای اهل قلم مشغول بحث و گفتگو درباره مواضع نادرست و انحصارطلبانه این ادبیان افغانی هستند. شدت انتقادات به حدی است که برخی از حاضران ایرانی خواستار برپایی مناظرهای با حضور ادبیان ایرانی شدند.
در این میان، علی شجاعی صائین، مدیرعامل خانه کتاب با حضور در محل برگزاری نشست با انتقاد شدید از کارشناسان افغان، خواستار مباحثه جدی بین صاحبنظران ایرانی و آنان شده است. خبرنگار مهر در تلاش است در این باره با نمایندگان فرهنگی افغانستان در این نشست به گفتگو بنشیند.
وقتی نقاشیهای مربوط به شاهنامه رادرمیدان مشهدپاک میکنند بایدهم افغانهاخودراوارث شاهنامه بدانند
دوست گرامی
افغانستانی ها و تاجیک ها و ایرانی یک ملت و همه وارث شاهنامه و فرهنگ و تمدن مشترک هستند.