ایران نامه

ایران نامه، پایگاه آگاهی رسانی میراث فرهنگی و طبیعی ایران و جستار های ایران پژوهی

ایران نامه

ایران نامه، پایگاه آگاهی رسانی میراث فرهنگی و طبیعی ایران و جستار های ایران پژوهی

دیدگاهی درباره فیلم جدایی نادر از سیمین


جدایی نادر از سیمین در سیطره‌ی نگاه سیاست‌زده

محمدحسن جمشیدپور

واکنش‌ها پس از دریافت جایزه‌های جهانی پشت سر هم، به فیلم اصغر فرهادی یک‌دست و یک‌سان نبود. رسمی‌ها یک جور، سینمایی‌ها یک‌جور، منتقد‌ها و مردم عام هم جوری دیگر نسبت به آن واکنش نشان دادند. پرداختن به همه‌ی رخداد‌ها در اکناف و پیرامون از حوصله‌ خارج است. چه‌بسا آنان که اتفاقات را دنبال کرده باشند نیازی به خواندن دوباره‌ها پیدا نمی‌کنند. در این‌جا به چند نکته‌ای که به نظر مهم می‌آید و کم‌تر به تفصیل به آن پرداخته شده، اشاره خواهد شد. زمانی که به‌طور پیوسته، یکی پس از دیگری، فیلم «جدایی نادر از سیمین» جایزه‌های جهانی را درو می‌کرد، برخی فیلم را جدالی بین سنت و مدرنیته دیدند و برخی دیگر فیلم را به سیاسی‌گری و سیاسی‌کاری متهم کردند و علت موفقیت آن را در نگاه سیاسی کارگردان و تبلور آن در «اثر»ش دانستند. در این چند مدت اخیر، کم‌ و بیش از این دست سخنان کلی‌نگرانه‌یِ گنگ و مبهم را از این و آن شنیده‌ایم. سخنانی که هیچ‌گاه به‌گونه‌ای آشکارانه و مبتنی بر استدلال، روشن و شفاف نکرده‌اند که فیلم «جدایی…» چه‌سان و چه‌گونه به سنت و مدرنیته پرداخته و اصلاً اگر فیلم تقابل بین سنت و مدرنیته را به نمایش گذاشته، لایه‌ها و نماد‌ها و آثار تقابل این دو قطب مهم از جامعه در فیلم کدام‌ها هستند؟ اصلاً آیا چنین موضوعی قابلیت مصور شدن را در سینما داراست؟ یا اگر فیلم فرهادی سیاسی است، در خدمت چه گرایش سیاسی ساخته و پرداخته شده و کدام اهداف ایدئولوژیک-سیاسی را دنبال کرده است؟

فیلم جدال و دیالکتیک طبقاتی را به نمایش گذاشته است

تاکنون نقد‌هایی که از این فیلم خوانده‌ام، کم‌‌و‌بیش به تعارض سنت و مدرنیته اشاره کرده‌اند، اما هیچ‌کدام لازم ندانسته‌اند که لایه‌ها و نماد‌ها و آثار این امر را در فیلم مورد واکاوی قرار دهند تا خواننده مملو از پرسش‌های نایافته در هزارتوی این تقابل و تعارض سلندر و حیران نماند! شاید که منتقدان، (به طور اعم از حرفه‌ای تا غیرحرفه‌ای) در پس ذهن خود تحت تأثیر سنت و مدرنیته و دست‌وپنجه نرم کردن مداوم با آن، این ‌گونه مایل هستند که هر فیلم اجتماعی را با سنگِ میزان این تقابل به ترازو ببرند. ذکر این نکته به‌جاست که جدال سنت و مدرنیته از طریق مدیوم سینما چندان قابل مصور شدن نبوده و هیچ فیلم ایرانی تاکنون به این مهم نپرداخته است که به نظر من، «جدایی…» نیز از این قاعده مستثنی نیست. فیلم به قول هیچکاک که: «فقط یک فیلم است»، تنها یک موقعیت دراماتیک بی‌نظیر است با مؤلفه‌های تخصصی بی‌کم و کاست. من نشانه و یا استعاره‌ای در فیلم ندیدم که به جدال پیش‌‌گفته اشاره‌ای داشته باشد. اگر بخواهیم خیلی نکته‌بین باشیم هر آن‌چه هست هم‌زیستی مسالمت‌آمیز بین سنت و مدرنیته است. که البته در حاشیه قرار دارد. البته و صد البته فیلم مانیفست تصویری جدال و دیالکتیک طبقاتی در ایران امروز هست. نیازی به تفصیل این نکته نیست که جدال طبقاتی یک چیز است و کشمکش سنت و مدرنیته چیز دیگر. بسیاری از طبقات جامعه‌ی ایران را از حیث سنتی بودن یا مدرن بودن به‌راحتی نمی‌توان از هم تفکیک نمود. در فیلم «جدایی…»، تنها حکایت جدایی یک زوج نیست. جدایی طبقه‌ی متوسط از طبقه‌ی فرودست هم هست. دو خانواده‌ی درگیر و نزاع با هم، به عنوان نماد و نماینده‌ای از دو قشر ناهم‌سان از طبقات اجتماع ایران چنان با هنرمندی به تصویر کشیده شده‌اند که جدایی و گسست و نفهمیدن یکدیگر آن‌ها را در لایه‌های آشکار و نهان فیلم و در پِی آن مطابق با اقشارِ مختلفِ جامعه‌ای که مدام درگیرودار باهم هستند، می‌توان نگریست. از هیجان‌انگیزترین بخش‌های فیلم گفت‌وگوهای نادر با شوهر راضیه، حجت است که به شکل سرسام‌آوری تند و سریع به‌صورت مجادله‌ای شدید جلوی چشمان مبهوت مخاطب اتفاق می‌افتد.

حجت: فقط بچه‌های تو (طبقه‌ی متوسط) آدمن؟ بچه‌های ما حیوونن؟ توله سگن؟
نادر: باید به خدا و پیغمبر قسم بخورم؟
حجت: نه که شماها خیلی هم خدا و پیغمبر سرتون میشه!
نادر: نه! خدا و پیغمبر فقط مال شماهاست!

 

فیلم اصلاً سیاسی نیست


در دنیای هنر، موقعی هنری را سیاسی تلقی می‌کنند که در خدمت اهداف ایدئولوژیکِ سیاسی قرار گرفته شده باشد. به عبارتی، سایه‌ی سیاست بر هنر چنان تاریکی می‌افکند که اثر هنری تحت اوامر و فرمان‌های سیاست‌بازان قرار می‌گیرد. اما آیا فیلم فرهادی واقعاً پای سیاست را به میان می‌کشد؟ هرچند نوشته‌ها و گفته‌های خلق‌الساعه در توضیح این امر که چرا فیلم «جدایی…» سیاسی‌ست، خاموش‌اند، اما برای روشن شدن موضوع اشاره‌‌ی به چند نکته ضروری به نظر می‌رسد:

نخست این‌که، سخن و ارزیابی درباره‌ی هر اثر هنری زمانی صحیح است که با توجه به متن ارائه گردد. یعنی، همواره مبنا «متن» است و برای هر ارزیابی می‌بایستی ارجاعات درون‌‌متنی صادر کرد. شاید برخی بگویند شرایطِ امروزِ ایران و سیاستِ آن عرصه‌ را بر سیمین تنگ کرده و باعث شده تا آن تصمیم بر خروج بگیرد. اما این یک ارجاع «فرامتنی»‌ است که تحت تأثیر حواشی ابراز شده و ارتباطی با خود اثر ندارد. سیمین نمی‌خواهد در ایران بماند. پرواضح است که هر مهاجرتی مبتنی بر خواسته‌هایی است. به‌حق یا ناحق آن مهم نیست. مهم این است که شرایط موجود وقتی راضی‌کننده نباشد، هر فردی ممکن است تصمیم به مهاجرت بگیرد. وقتی گفته می‌شود تصمیم خروج سیمین از ایران، دلیل سیاسی دارد، مخاطب انتظار دارد نمود و تجلی درگیری کنش‌گران و شخصیت‌های فیلم را با حوزه‌ی هژمونیک سیاست، پُررنگ شاید نه، اما لااقل اندکی ببیند. به سخنی دیگر، سیمین از اوضاع کشور حتماً ناراضی است که می‌خواهد مهاجرت کند. بی‌شک بخش مهمی از این اوضاعِ آشفته، نتیجه‌ی سیاست‌های کشور است، اما در فیلم هرگز اشاره‌ای سیاسی به این مسئله وجود ندارد. «سیمین وقتی که در برابر این پرسش قاضی قرار می‌گیرد که چرا می‌خواهد به‌رغم علاقه به همسرش به خاطر این‌که با مهاجرت او و دخترش موافق نیست از او جدا شود، پاسخ می‌دهد: «به‌ خاطر شرایط و برای آینده دخترمان». فیلم‌ساز البته ضروری احساس نمی‌کرده که این «شرایط» را توضیح دهد. به سه دلیل: اول به این دلیل که فرهادی گاه اشارتی را بسنده می‌داند. مثل صحنه‌ی آخِر که نادر و سیمین هر دو جامه سیاه بر تن دارند که احتمالاً از مرگ پدر نادر حکایت می‌کند. دلیل دوم این‌که اگر هم فیلم‌ساز ضرورتی را بیان شرایط احساس می‌کرد، شاید بررسی‌کنندگان و مجوزدهندگان این ضرورت را احساس نمی‌کردند و اصغر فرهادی سری را که درد نمی‌کرده دستمال نبست.» (هفته‌نامه امید جوان، ۷۴۵: ۶)

دوم این‌که، شاید برخی به خاطر وجود حجاب اسلامی و چهره‌هایِ تیپیکِ خوبِ مردانه، که با ظاهر ته‌ریش به نمایش گذاشته می‌شوند، را دلیلی بر سیاسی بودن فیلم بدانند. اما اگر «حجاب و ظاهر و ته‌ریش» و امثالهم که در همه‌ی فیلم‌های ایرانی وجود و حضوری بارز دارند را نمودی از سیاسی بودن همه‌ی فیلم‌های ایرانی در نظر بیاوریم، لابُد تمام فیلم‌های ایرانی سیاسی هستند که امکان موفقیت و محبوبیت در جهان را پیدا می‌کنند! اما آیا واقعاً ظاهری که بازیگران به اجبار (یا شاید هم به اختیار؟!) از سوی طبقه‌ی حاکم متحمل شده‌اند، دلیل بر این است که بگوییم آقای فرهادی می‌‌خواسته فیلم سیاسی بسازد؟ اگر فیلم فرهادی با این «متر» سیاسی است، چرا دیگر فیلم‌های ایرانی مثل فیلم فرهادی امکان موفقیت را پیدا نکرده‌اند؟ ضمن این‌که، این عناصر مذهبی-فرهنگی قابلیت این را دارا هستند که به‌مثابه ابزار ایدئولوژیک عمل کنند، ولیکن بدیهیات جامعه‌ی ما هم محسوب می‌شوند که نمی‌توان نشان و وجود آن‌ها را الزاماً ناشی از تحمیل سیاست دانست.فیلم نه در محتوا و نه در ساختار «سیاسی» نیست. اما «لحن» فیلم در گوش مخاطب ایرانی آری، طنینی سیاسی دارد. این امر البته به مخاطب مربوط است نه جهان فیلم و فیلم‌ساز. مگر این‌که پسامدرن باشیم و بگوییم خُب این مخاطب است که متن را می‌سازد. اگر بیننده‌ی ایرانی فیلم را سیاسی دیده و می‌داند لابُد سیاسی است.

 

آیا جایزه‌ها سیاسی است؟

در این میان برخی که دیدند برچسب سیاست‌زدگی به فیلم نمی‌چسبد برای بی‌ارزش جلوه دادن اثر فرهادی موضوعی دیگر را و باز مرتبط با سیاست پیش کشیدند. این‌که فیلم سیاسی نیست، اما جایزه‌های دریافتی آن سیاسی است! از شاخص‌ترین کسانی که بازتاب‌دهنده‌ی چنین نظری است، مسعود فراستی، منتقد رسمی برنامه‌ی سینمایی «هفت» از تلویزیون ایران است. این‌که گفته می‌شود جایزه‌ها سیاسی است، باید بررسی کرد بر چه اساس و بنیادی این حرف زده می‌شود. آن دسته از کسانی که انجمن‌های روزنامه‌نگاران منتقد و یا آکادمی علوم و هنرهای تصاویر متحرک را که اساساً یک سازمان غیر دولتی‌ست، در اعلام جایزه‌های گلدن‌ گلوب و اسکار و… متهم به سیاسی‌کاری می‌کنند، به صورت معین و مشخص تأثیراتی را که حوزه‌ی «سیاست» در امر اعلام جایزه‌ها در این چند دهه بر جای گذاشته‌ است می‌توانند به ما نشان دهند؟ بالاخره سال‌های سال است که این جایزه‌ها به هنرمندان اعطا می‌شود. لابد که مدعیان بایستی نشانه‌ای و مدرکی دال بر ادعای خویش داشته باشند. ورنه که صرف گفتن این ادعا چیزی را ثابت نمی‌کند.

نکته‌ای که این دوستان به آن بی‌توجه هستند این است که آن‌چه برای یک فیلم‌ساز مهم است، دیده‌ شدن و تماشای فیلم بین مخاطبان عام است. استقبال عامه‌ی مردم چه در ایران و چه در گوشه‌گوشه‌ی جهان از فیلم «جدایی…»، نشان‌گر این نکته است که فیلم فارق از حاشیه‌های پیش آمده، فیلم موفقی بوده است. کنت توران، منتقد لس‌آنجلس‌ تایمز می‌گوید: «فیلم داستان ساکنان طبقه تحصیل‌کرده طبقه متوسط تهران است، داستان افرادی که درگیر مشکلات و مسائل احساسی شبیه مشکلات و مسائل ما هستند». (ماه‌نامه تجربه، ۱۳۹۰: ۴) قابل فهم بودنِ زبانِ فیلم به نیکی نشان می‌دهد زبانِ ارتباطیِ هنر فرهادی در انتقال پیام موفق عمل کرده و با این‌که مشکلات سرزمین خودی را به تصویر کشیده و ایرانیان با تک‌تک شخصیت‌های فیلم نزدیکی شگرفی را احساس می‌کنند، اما واکنش و پذیرش جزخودی‌ها هم نشان از آن دارد که زبانِ جهانیِ هنرِ فرهادی قابل فهم و درک بوده به‌گونه‌ای که دغدغه‌های او را جزئی از رنج‌ها و مشقت‌های خود دانسته و توانسته‌اند با فیلم ارتباط برقرار کنند. حتی چنان‌چه با هزار ترفند تمام جایزه‌هایی دریافتی فیلم «جدایی…» را بی‌اعتبار جلوه دهیم، همین بس که تاکنون هیچ فیلم ایرانی‌ای در جهان نتوانسته به این اندازه مورد توجه مخاطبان عام قرار بگیرد و به اصطلاح سینما‌یی‌ها، تماشاگر را به سینما بکشاند.

همان‌طور که مرور کردیم، تاریکی مخوف «سیاست» چنان بر دیدگان ما سایه افکنده که بدون عینک آن نگریستن به پیرامون را برای‌مان دشوار کرده است. چنان‌که از هر راه و روزنه‌ی ممکنی ریشه‌ها‌ی «سیاست» در نوع نگاه به فیلم رخنه‌ای شگرف دارد. اصولاً هر ماده‌ی خامی که در طباخی و تنور بستر جامعه ایران وارد شود، طی پروسه‌ی تولید از آن، بوی سیاست به مشام می‌رسد و دود سیاسی بلند می‌شود که بیشتر اوقات البته مشام را مشمئز و چشم را کور می‌کند (افسوس موها نگاه‌ها به عبث عطر لغات شاعر را تاریک می‌کند) و تا زمانی که چرخ سیاست بر این پاشنه می‌چرخد از این سیاسی‌اندیشی گریزی نیست. چه هنرمند بخواهد چه نخواهد بخشی یا کلیت اثرش سیاسی فهم می‌شود.

واقعیت آن است که در فراسوی همه‌ی حاشیه‌ها، اصالت اثر هنری ریشه در پذیرش اجتماعی دارد. مهمی که اثر فرهادی در زمان کنونی به آن دست یازیده‌ است. «هنر و هنرمندِ اصیل بیمی از نقد و شبه‌نقد[١] به دل راه نمی‌دهد، چراکه اگر داوری‌ها درست باشد، زهی سعادت هنر و هنرمند و اگر درست نباشد، بی‌تردید بیش از هنرمند به خود منتقد و شبه‌منتقد لطمه خواهد زد و آن را بی‌اعتبار خواهد کرد. آن‌چه هنرمند باید از آن وحشت داشته باشد بی‌اعتنایی و سکوت است.» (قره‌باغی، ١٣٨٨: ٢٧٧) آن‌چه باید ستون فقرات فیلم‌ساز را بلرزاند، سینماهایی بدون حضور تماشاگر است.

 

خوش‌حالی چه عیبی دارد؟

در این میان اما عده‌ای هم بودند که به زعم من در زمره‌ی «پُزمنش»‌ها قرار می‌گیرند که بدشان نمی‌آید روشن‌فکر خطاب شوند. این دسته__که تعدادشان خیلی هم نیست__پس از دریافت جایزه اسکار برای فیلم فرهادی، به طرز عجیبی سعی کردند از بروز و ظهور خوش‌حالی‌شان جلوگیری کنند. من آدم‌هایی را که برای نام‌ها و اتیکت‌ها و تبلیغات ذوق بی‌هوده نمی‌کنند و با اعتماد به نفس بر کوشش‌های تازه پا می‌فشارند، به خوبی می‌فهمم؛ کسانی که خوش‌حالی‌شان را نه سرکوب که چنان هدایت می‌دهند تا بهتر و برتر بودن را که باری فرهادی تجربه کرده، باری دیگر طعم خوش آن را با تلاشی افزون خود بچشایند و بچشانند. اصلاً قرار نیست که همه مثل هم فکر کنیم. بالاخره ما آدم‌ها با هر میزان مطالعه و دانش و تجربه‌های زیستی، سطح اندیشه‌های ناهم‌سانی داریم. اما آن کسانی را که فقط از سر مخالفت با احساساتِ عامه و این‌که متضاد با سیل جمعیت به چشم بیایند یا شاید هم در چشمِ دیگران فرو روند، ابداً نمی‌فهمم. واکنش سرد توأم با بی‌تفاوت رد شدن از کنار این رخداد مهم سینماییِ جهان و در این راه متهم کردن مردمِ عام به این‌که «جوزده» شده‌اند، لابُد به این خاطر که دلیل قانع‌کننده‌ای برای خوش‌حالی خویش ندارند، از برجستگی‌های رفتاری این افراد است. بیش‌تر اوقات این پُز منورالفکری که بیمارگونه در برخی افراد ریشه دوانده این توهم را در آن‌ها به‌وجود آورده که تافته‌هایی‌ جدا بافته‌‌اند و برای آنان منفک از مردم اظهار نظر کردن باعث ایجاد ژست در آن‌ها می‌شود! «بسیاری از مردم فرانسه از شادیِ اسکار مغازه‌ها را بستند و در خیابان شادی‌ کردند.» (هفته‌نامه امید جوان، ۷۶۴: ۲۹)   فرانسوی‌ها در همه‌ی سطوح از خرد و کلان و از نخبگان تا عام برای دریافت جایزه‌های اسکار‌هایشان غرق در شادی شدند. چه عیبی دارد مردم ما هم در زمانه‌ای که خبرهای خوب قحط است خوش‌حال باشند و از این‌که نماینده‌ی راستین‌شان برای میلیون‌ها انسان از منشِ فرهنگی آن‌ها سخن می‌گوید شادمانی کنند؟ ربط دادن خوش‌حالی‌هایی از این دست با دیگر رخداد‌های اجتماعی‌‌ای هم‌چو هیجان‌های انقلابی یا شور‌های مقطعی که در این یک سده ایرانیان تجربه کرده‌اند و تحقیر مردم ایران تا این حد که در جریان دریافت جایزه اسکار «جوزده» شده‌اند، نشان می‌دهد نگاهِ سالم و منطقی‌ای پشت صدور این ارتباط بی‌معنا نیست. چه ایرانیان دردمند و دل‌نگرانِ امروز حتی به‌سان فرانسوی‌ها آن‌قدرها هم خوش‌حال و جوگیر نشدند! همین که مردم سرزمین ما در این روزگار عبوس بهانه‌ای برای لبخند داشته باشند، ارزش‌مند و مهم است.

اما با این حال، این رویداد‌های بسیار بزرگ و باشکوه متعلق به سینمای دَرهم و بَرهم ایران نیست. گمانی ندارم که این اتفاق تأثیر شگرفی بر جریان سینمای کشور نخواهد گذاشت. همان‌گونه که دیگرانی پیش‌تر در عرصه‌های جهانی درخشیده بودند و آب از آب تکان نخورد. درخشش و موفقیت‌هایی این‌ چنین دستاوردهایی شخصی است که هرازگاهی در برخی حوزه‌ها شاهد هستیم. این جایزه‌ها مبارک جرقه‌ی شخصی «فرهادی» و هنرِ او است که تنها و تنها باعث خوش‌حالی و خرسندی «موقت» ما خواهد شد. به سخنی دیگر، این جایزه متعلق به عموم مردم نیست. زندگی در اوضاع و احوالی نامطلوب و نامرغوب، مسلماً ارتقای کیفی عمومی را در پی نخواهد داشت و درست به همین خاطر است که موفقیت برخی افراد را نمی‌توان به پای کلیت جامعه و مردم آن نوشت. سینمای ایران از مشکلات عدیده‌ای رنج می‌برد و در مقام مقایسه با کشور‌های توسعه‌یافته سینما‌گران ما با موانع بسیاری روبه‌رو هستند. در واقع نمی‌توان موفقیت چشم‌گیر و استانداردی را از این سینما انتظار داشت. قدری که از این رخداد می‌توان دانست این است که توانایی‌های‌مان را بشناسیم و تلاش کنیم تا با مبارزه با مانع‌تراشان، سد‌های موجود را کنار بزنیم و راه را برای عرضه توانایی‌های عمومی هموار کنیم.

       ١اصطلاح «شبه‌نقد» درون کتاب آقای قره‌باغی وجود ندارد و از افزوده‌های نگارنده است، به این معنی که نقدی درکار نیست و همه‌ چیز در ظاهر شبیه نقد اما به لحاظ اصول و ساختار، فاقد ارزش‌های نقد هنری‌ست.

منابع
قره‌باغی، علی‌اصغر. (١٣٨٨). هنرِ نقدِ هنری. تهران: سوره‌مهر.
ماه‌نامه «تجربه». شماره پیاپی ۸۳. بهمن ۱۳۹۰.
هفته‌نامه «امید جوان». شماره ۷۴۵. شنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۰.
هفته‌نامه «امید جوان». شماره ۷۶۴. شنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۰.

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد