غمِ زاینده رود
----
سوگچامه ای از استاد ادیب برومند در اندوه زاینده رود
خشک دیدم بستر زاینده رود / بیتامل از سرم برخاست دود !
خاطرم افسرد چون پژمرده برگ / بار وحشت طاقتم از کف ربود !
قطرههای اشک بر رویم دوید / لکههای ابر بر اشکم فزود !
نمنم باران چو شد همراز من / دیدمش گریان به حال زندهرود !
رود بودی بر سپاهان همچو جان / بهر او دارم غم بود و نبود !
در غم رود اصفهان گرید که وای / وای رودم، وای رودم، وای رود !
آب، تا افتاده از بستر جدا / مانده ناراحت به بند ناگشود !
رود را بی آب کی دیدن توان؟ / کو حریری در جهان بی تار و پود ؟
رود را بی آب کی باشد صفا / چون نباشد بر لبش زیبا سرود؟
رود گر واماند از لالاییاش / کی تواند اصفهان بی او غنود ؟
پل بود بشکسته دل از بهر آب / آب بفرستد به پل صدها درود
رود و پل از هم جدا افتادهاند / هر یکی نالان ز جمعی ناستود !
پل ندارد طاقت هجران آب / از خدا خواهد وصالش زود زود
مرد و زن، زین ماجرا آشفتهاند / سیر از سیرند و از گفت و شنود
چون شود زرینه رود* از آب پُر / اصفهان رقصان شود با چنگ و رود
بارالاها جاودان پاینده دار / اصفهان را همره زاینده رود
------
* زرینه رود: نام دیگر زاینده رود است
اینجا زاینده رود
بی هیچ آبی
از آسمانش آتش میبارد
پل ها تشنه اند
ساحل گم شده
ماهیگیرانش کارت شارژ میفروشند
انگار عاشوراست
چهار باغ سرفه میکند
بر کف دهانه های سی و سه پل پر از سرنگ
هیچ آوازی زیر خواجو نیست ...
این اصفهان, اصفهان من نیست !
درود و سپاس
زیبا و پر احساس بود
بهروز باشید
ببار ای آسمون بر این شب تار...!
ببار ای بارون، ببار
بر کوه و دشت و هامون ببار...
بسیار زیبا بود.