دریغ و افسوس یک هممیهن از تخریب میراث فرهنگی ایرانیان
پس از انتشار گزارش «ایراننامه» درباره تخریب شتابان خانه مشکی در اصفهان، نامهها و پیامهایی از هموطنان دوستدار میراث فرهنگی به ایراننامه رسید که همگی ضمن ابراز نگرانی از وضعیت موجود، از سازمانهای مدافع میراث فرهنگی و مردم خواستارند تا با هماندیشی، برای برونرفت از بحرانی که گریبانگیر میراث فرهنگی ایرانیان است، چارهای اندیشیده شود. یکی از نامهها را سرکار خانم «کبری قاسمی» همکار گرامی خبرنگارمان از آمستردام هلند برایمان فرستادهاند. نامه خانم قاسمی سرشار از مهر میهن و دربرگیرنده نکاتی قابل تامل بود که ضمن سپاس فراوان از ایشان، در ادامه خواهید خواند: « آقای سپنتای گرامی سلام، بار دیگر سپاس از فرستادن ایمیلهای خوبتان. معمولا همه آنها را با اشتیاق میخوانم ولی با دردی در دل، گاه واقعا زار میزنم که چرا مملکتی با این همه پیشینه فرهنگی غنی باید به چنین روزی بیفتد که این آثار ارزشمند با بی توجهی محض رو به زوال بروند. واقعا قلبم به درد آمد و اشکم از شدت غم و خشم سرازیر شد. چرا واقعا کسی به فکر نیست؟!
من حدود بیست سال است که در هلند زندگی میکنم. باور نمیکنید که این کشوری که همه قدمتش به هشتصد سال هم نمیرسد، چه آثار تاریخی را به عنوان موزه جمع کرده و مرتب هم تبلیغ و تشویق میکند که مردم به تماشای آنها بروند و چقدر در رسانهها این آثار را نشان میدهند. باور نمیکنید که به چند تا از این موزهها سر زدهام. مثلا موزهای، فقط یک خانه معمولی بود از پیرزنی با تمام وسایلی که از دوران بچگیاش تا ازدواج و همسرداری و بچه داریاش جمع کرده بود و همه را نگه داشته بود. از آفتابه لگن گرفته تا همان چراغهای نفتی سه فتیلهای که خود ما هم در دوران بچگیمان داشتیم و حالا به نظرم بهکلی محو شدهاند. در یک موزه دیگر، موزه کفش، انواع و اقسام کفشهای قدیمی روستاهای مختلف در یک خانه به تماشا گذاشته شده بود. از کفشهای رفتن در مزارع پر آب تا گیوهمانندهای خودمان تا کفش اسکیهای قدیمی ...
اینجا با آمدن وسائل مدرن، ضمن استفاده از آنها، وسایل قدیمی را هم نگه میدارند و میگویند نباید یادمان برود که چی بودیم و چی داشتیم! در بسیاری از خانهها هنوز گرامافونهای قدیمی و صفحههای بزرگ قدیمی بهعنوان دکور در گوشه نشیمن جلوهنمایی میکنند. برای من چقدر نوستالوژیک است که به این مارکتهای دست دوم بروم و از این وسایل قدیمی دیدن کنم و گاهی بخرم و به یاد وطن و دوران کودکیام، کمی شاد باشم. آخرین دستآوردم از همین بازارها یک پریموس قدیمی بود که در بچگی من در شهر مسجدسلیمان روی آن چای و خوراک درست میکردیم. فکر نمیکنم دیگر این وسیله را در ایران پیدا کنیم، درست است؟!
برعکس در کشور ما و فرهنگ ما، به محض آمدن وسیلهای مدرن، وسایل قدیمی را گویی با خجالت دور میاندازیم. انگار شرممان میشود که از چنین وسایلی استفاده میکردیم و میخواهیم هرچه سریعتر از جلو چشممان دور شود که مبادا به یادمان بیفتد که قبلا این بودهایم!
به قول دکتر کاتوزیان فرهنگ ما فرهنگ کلنگی است. همانطور که ساختمانی پس از ده بیست سال کلنگی حساب میشود و خرابش میکنند و از نو ساختمانی دیگر میسازند، گویا فرهنگمان هم فرهنگ کلنگی است، بههمین خاطر است که حافظه تاریخی نداریم و این همه اشتباه را تکرار میکنیم!
اینجا نه تنها ساختمانهای قدیمی بلکه همین ساختمانها و خیابانهای معمولی را کسی اجازه ندارد به بدنه بیرونی آن و ترکیب آن دست بزند. در داخل هر تغییری مجاز است ولی بیرون آن با اجازه سازمان میراث فرهنگی است. البته ساختمانهای تازه و مدرن هم ساخته میشود ولی در محلههای جدید، دست به ترکیب قدیمیها نمیزنند و فقط مرمت و بازسازی میکنند. در همین آمستردام در بالای اکثر ساختمانها تاریخ ساختشان نوشته شده: 1615، 1690، 1710 و ...
ولی صادقانه بگوییم، در سرتاسر این مملکتمان با تاریخی اقلا هفت هزارساله چقدر ساختمان و آثار فرهنگی بجا مانده؟ چی شدند؟ کجا رفتند؟ بخشی از آن البته که با هجوم اقوام دیگر از بین رفتند ولی آیا بخش بزرگتر آن به دست خود ما از بین نرفته است؟!
میدانید یکی از بزرگترین عذابهای ما ایرانیها در خارج از کشور، مقایسه همین چیزهاست؟! دائم در حال دیدن و مقایسه کردن هستیم. وقتی که می دانیم و میبینیم که چه داریم ولی چگونه با آنها برخورد می کنیم. درد دل زیاد است و ای کاش می توانستم کاری بکنم. چه کاری؟!
به امید فردایی بهتر. کبری قاسمی»
خانم کبری قاسمی صادقانه و درست فرمودید. در شهر ما در سوئد هم مقوله از همین قرار است. بهشتی است این شهر از سر سبزی و تمیزی و تأمین اجتماعی خانواده. از نواقصاتش یکی این است که ما جهان سومی و چهارمی ها به غضب بی فرهنگی فرهنگی و سیاسی در ممالک خودمان گرفتار آمده ایم. شراب می خوریم. گوشت خوک نمی خوریم. گرچه ذبحش درستتر و گوشتش به همان پاکی است. هر که هم بخورد کثیف و کافرش پنداریم حتی اگر صاحب خانه باشد. از کار ننگ داریم. از گداخانه بخوریم ننگ مان نشود. ولی زندگی انگلی در جامعه ابداً ایرادی ندارد. هر چه آشغال دم دست مان باشد. به سوی طبیعت زیبای کنار خیابان و پارک ها پرت میکنیم. خیالمان هم نیست که در کجائیم بلند بلند با زبانهای خاورمیانه ای داد و هوار راه می اندازیم. بی خیال اینکه اینجا شهر هرت نیست. انسان در جامعه ای که زندگی میکند مسئولیت دارد. چربی شکم می اندوزیم. گر چه سیاوش کسرایی گفت: زندگی آتشگهی زیباست. گر بر افروزی رقص شعله اش در هر کران پیداست. با توجیهات ناروا خود را فریب می دهیم. امپریالیستها بلا سرمان آوردند. قبول اگر بلا از سرت به دور شده، برای چه چراغ زندگی منطقی ات خاموش است و ...
درود. البه بیتوجهی بسیار است ولی با نظر دکتر کاتوزیان موافق نیستم. شاید در زمینه ابزار و میراث چنین باشد - که البته بهتر است نباشد - اما در زمینهی فرهنگ قطعا روشمان کلنگی نیست و زیباییهای فرهنگیمان و سنتهای پسندیدهمان را نگاه داشتیم هر چند نیمنگاهی هم به فرهنگهای تازهوارد داشتهایم تا اگر زیبا بود آنها را هم جزو فرهنگ خودی کنیم. نمونهی آشکار این گفتارم جشن کهن و بزرگ نوروز است اما هزاران نکتهی باریکتر از مو را هم - که زیباییهایی فرهنگیمان - پاس داشتهایم.
دربارهی یادگارها و ابزارها من بر این باورم که باید نمونههایی را نگاه داریم اما این پرسش معتبر است که اگر بیشتر نشانههای تمدنی 7 هزارساله را پاس میداشتیم آیا اکنون جایی برای زندگیمان باقی مانده بود؟ به نظر میرسد این تفاوت میان تمدنهای کهن و جدید جدی باشد، به ویژه تمدنهای در معرض توفان!