آنگه سروش، پیک اهورایی از سپهر اینگونه داد مژده به ایرانیان ز مهر کز تیر سرنوشت که نیروی جان در اوست زنجیر و بندهای اسیری و بندگی از دست و پای ملتی آزاده وا شود آن شهرها که خصم ز ایرانزمین گرفت بعد از فرود تیر، ز توران جدا شود اکنون برای زود رسیدن به این هدف تیرافکنی است گرد و کمانگیر و جان به کف «آرش» همان دلیرترین پهلوان شهر در راه جاودانی ایران فدا شود جان حماسه پرور و شور آفرین او با تیر سرنوشت به خاور رها شود هان، باد، تیر آرشی از عشق و آتش است فریاد دادخواهی گردی کمانکش است پاسش بدار چون که در آن جان آرش است آن روزهای تار و غم انگیز و جانگذار بخشی ز خاک پاک اهورایی وطن هنگام جنگ در کف دشمن فتاده بود ایران بهسان مام ز فرزند مانده دور دلشادی و توان خود از دست داده بود زان سوز و درد شرح غمش را به خون نوشت با خط سرخ بر ورق لالهگون نوشت دوران جنگ بود ایران دلش ز دوری فرزند تنگ بود بهر وطن شکست ز بیگانه ننگ بود چون مهد جم چراغ ره فرّ و هنگ بود این سرزمین تحمل خواری نمیکند در تنگنای حادثه زاری نمیکند با دشمن شناخته یاری نمیکند پیش ستمگر آینهداری نمیکند از چندگاه پیش در آن روزگار تار در راه سازشی که شود صلح برقرار افراسیاب بود و منوچهر شهریار بستند عهدی آن دو به آیین و استوار پیمان چنان بخواست که تیرافکنی دلیر پرتاب سازد از تبرستان به شرق تیر هر جا که تیر آمد و بر هر کجا نشست آن جایگاه مرز و حریم دو کشور است «آرش» کنار قله البرز سربلند با قامتی بلند چو سرو فرازمند در هالهای ز نور سحرگاهی سپند برپا ستاده بود در چله کمان غرور آفرین خویش تیر از پی رهایی میهن نهاده بود با یاد و نام نامی دادار مهربان سر برفراشت زمزمهخوان سوی آسمان با نیروی خدایی و افزونترین توان تیر از کمان کشید آن را نه از کمان، که ز ژرفای جان کشید تا تیر جان خویش به باد وزان سپرد شد پاره پاره پیکر و افتاد و جان سپرد جان عزیز را به ره آرمان سپرد اکنون هزارهها سپری شد از آن زمان آرش حماسهایست به تاریخ جاودان ایران به جاست همچو مه و مهر و آسمان بادا هزارههای دگر باز در جهان هان ای جوان برومند هموطن اینک تو آرشی و چراغ ره وطن با دانش و خرد و عشق خویشتن مرز نوین بگستر و کن تازهتر سخن تا نو شود حماسه شورآور کهن. |