خرد چشم جان است چون بنگری
تو بی چشم، شادان، جهان نسپری
آنچه در پی خواهید خواند نوشتاری است از شاهین پارسی ، دوست و پژوهنده گرامی، که به نقد نوشتارهای محمد کرمی در نشریه « فردوسی » پرداخته است و برای انتشار به «ایران نامه» سپرده است. شاهین پارسی با اشاره به فرهنگ خردمدار ایران بر بنیان آموزه های اشوزرتشت، از شاهنامه به عنوان سند معتبر دانش، فرهنگ، تاریخ، هنر و ادبیات ایرانیان نام می برد که بر بنیان فرهنگ خردگرای ایرانی پی ریزی شده است وی در این نوشتار یادآور می شود که برای راز گشایی از چیستی و چگونگی آنچه بودهایم نباید این دانشنامه سرشار از دانش برآمده از آموختهها و اندوختههای هزاران ساله مردمان ایرانزمین را به حاشیه زندگی ایرانیان راند. شاهین پارسی در این نوشتار، ضمن پاسخ به محمد کرمی، نخست کتاب «حماسه حماسهها»ی او را نقد میکند، سپس بخش های دوم و سوم گفتار وی را بررسی میکند و مقایسه ای نیز از پندارهای او درباره شاهنامه و اندیشه های استاد فریدون جنیدی ارائه می دهد. نوشتار شاهین پارسی را می توانید در ادامه پی بگیرید:
ایران سرزمین شگفتیهای بسیار، پرورش دهندهء خرد و اندیشه، جایگاه ارجمند اهورائیان، چشمهء جوشان مهر و مهرورزی و زادگاه شیرزنان و دلیرمردان، از دیرباز اندیشمندانی بزرگ در دامان خود پرورده است، ستارگانی پرفروغ، که هر یک همانند خورشیدی تابان در سپهر تیرهء نادانی مردمان دورشده از نیکمنشی و خردورزی، درخششی جاودانه یافتهاند و پرتوافشانی خرد و اندیشهء پاکشان به زندگی سرد و تاریک رهگمکردگان گیتی گرما و روشنایی میبخشد و آنها را به سوی مینوی جاودانهء استوار بر سه پایهء بنیادین اندیشهء نیک، گفتار نیک و کردار نیک راهنمایی مینماید.
زرتشت هزاران سال پیش مردمان را به دوری از کردارهای ناپسند و نابخردانه فراخواند، خردگرایی در اندیشهء زرتشت آنچنان جایگاه ارزنده و بی چون و چرایی داشت که وی به نام خدای بزرگ آریائیان مهرآئین، پسوند «مزدا» (خرد، دانایی) افزود و «اسورا»ی آریایی که خدای آریائیان به شمار میآمد با نام « اهورا مزدا»، خداوند یکتای جهان دانسته شد، بزرگ دانایی هستی بخش که به مینو و گیتی، هستی بخشیده و فرمانش در جای جای هستی بیکرانه روان است.
بنیان منش و گوش و کنش زرتشت بر خرد و خردگرایی استوار گشت، از این روی آئینش «مزدیسنا» نام گرفت، چراکه او ستایشگر خرد بود و مردمان را به ستایش خرد و پیروی از آن فرامیخواند، اندیشمند دانای آریایی، مردمان را به ستایش مزدا (خرد، دانایی) فرامیخواند نه ستایش اهورامزدا(بزرگ دانای هستی بخش جهان) چراکه آفریدگار هستی بیکرانه به ستوده شدن از سوی آفریدهای که در آغاز راه پایان ناپیدای دانایی قرار دارد هیچ نیاز ندارد، مردمان باید به ستایش خرد و پیروی از آن بپردازند زیرا مزدیسنا (ستایش خرد، پیروی از خرد) یگانه راه دستیابی به شناخت دادار اوهرمزد و دریافت رازهای آفرینش ایزدی است.
زرتشت مردمان را به اندیشیدن و یاری گرفتن از خرد فرامیخواند تا خود آزادانه و بدون پیروی از کس یا کسان دیگر راه خویش را برگزینند، سخن ارزنده و جاودانهء او پس از هزاران سال هنوز برانگیزنده و ستودنی است، آموزهای که امروز بیش از هر زمان بدان نیاز داریم و بایستی آویزهء گوشمان شود، زرتشت دانا فرموده است:
"ای مردمان، گفتار نیک دیگران را بشنوید و با اندیشهء روشن در آن بنگرید و میان نیک و بد را خود داوری کنید، زیرا پیش از اینکه زمان از دست برود، هر مرد و زن باید به تنهایی راه خود را برگزیند. بشود که به یاری خرد اهورایی در گزینش راه نیک کامروا گردید."(یسنا30- بند2؛ ترجمهء رستم شهرزادی با اندکی دگرگونی به شیوهء این گفتار)
خردمند نامآشنای روزگاران، همه را به پیروی از خرد و دانایی و اندیشیدن و گزینش آزاد و دوری از پیروی نابخردانه از دیگران فرامیخواند و باور داشت، آنان که مردمان را از به کارگیری اندیشه بازمیدارند آموزگار دروغ هستند، سخن راست او هنوز در گوشها میپیچد که فرمود:
"آموزگاران دروغ، آموزههای درست را دگرگون کرده و با آموزشهای نادرست خویش اساس زندگی مردم را بهم میریزند. چنین کسان همه را از بخشش گرانبهای خرد و بکار گماردن اندیشهء درست و راست بازمیدارند." (یسنا39- بند9؛ همان)
سخنان برآمده از دل پر مهر زرتشت بر دل بیآلایش ایرانیان پاکسرشت مینشست و آنان را به پیروی از خرد میکشاند، گسترش مزدیسنا میان ایرانیان، انیران را به خشم آورد و آنگاه که پیروان زرتشت در برابر خواستهء دیویسنان سر فرود نیاوردند و دست از مزدیسنا برنداشتند، آتش جنگی برافروخته شد تا جهانیان همواره به یاد داشته باشند که خردگرایی و گزینش آزاد با یاری گرفتن از اندیشهء خویش از سوی مردمان را، پیروان دروغ برنمیتابند و دست به هر کاری میزنند تا همگان به جای اندیشیدن، از آموزهها و روش نابخردانهء آنان پیروی کنند.
آتشی که دیویسنان بر پا کردند نتوانست ریشهء مزدیسنا را بسوزاند چراکه ایرانیان با جان خویش از کیش خردگرایشان پاسداری کردند و انیران را پس راندند، دریغ که آن آتش افروخته از نادانی و خشم و آزِ پیروان دروغ، خاموشی نگرفت و در زیر خاکستر بر جای مانده از جنگافروزی خردستیزان روشن ماند و در درازنای سرگذشت پرفرازوفرود مردمان این سرزمین، گاه گاهی زبانه کشیده و آزاداندیشان خردگرای را به سوی مرگ یا خاموشی کشانده است و هنوز پس از هزاران سال گاه شعله میکشد و بر دامان اندیشمندان خردگرای آویخته و خرمن پربار دل و جانشان را میسوزاند؛ دریغا، اکنون نیز خردمندانی که میخواهند با یاری اندیشهء خویش(نه پیروی از دیگران) راه درست را برگزینند از سوی پیروان دروغ برتابیده نمیشوند.
خرد در باورهای ایرانیان همواره جایگاه ویژه و برجستهای داشته است و خردمندان همیشه از ستایش مردمان ایرانزمین برخوردار بودهاند، فردوسی که بازگویندهء باورها و ویژگیهای فرهنگ و آئین و روش و منش ایرانیان و نگارندهء تاریخ روزگار باستان بود، سخنگنج بیهمتای خود را چنین آغاز میکند:
"بنام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد"
(شاهنامهء فردوسی ـ ویرایش فریدون جنیدی ـ دفتر نخست ـ رویهء13)
به باور ایرانیان در آفرینش، خرد جایگه نخست را دارد، در شاهنامه میخوانیم:
"نخــــست آفـــــرینش خـــرد را شناس نگهبان جان است و آن را، سه پاس
سه پاس تو، گوش است و چشم و زُبان کـزین سه؛ رسد نیک و بد، بیگمان"
(همان ـ رویهء15)
همچنین ویژگی جداکنندهء مردم از دیگر جانوران، خرد است چراکه پیش از پدیداری مردم جانوران جویای خرد نبودهاند:
"اُزانپس چــو جـنبنده آمـــــد پدید همه رستنی، زیر خویش آورید
خور و خواب و آرام جوید همی اُزین زندگــی کام جــوید همی
نه گویا زبان و، نه جــویا خــرد زخار و زخـــاشاک تن پرورد
نداند بد و نیک و فــرجام کــــــار نخــــواهد ازو بندگی، کـردگار
...
چو زین بگذری، مردم آمــد پدید شد این بندها را سراسر کــلید
سرش، راست بر شد چو سرو بلند بگفتار خوب و خــرد، کاربند
پذیرندهء هوش و رای و خــــــــرد مر او را دد و دام، فرمان برد"
(همان ـ رویهء17)
پس از شکست ساسانیان از تازیان و نابودی گنجنپشتهای ایران در پی چیرگی پیروزمندان بیفرهنگ بر شهرهای بزرگ، فرهیختگان و میهندوستان آبادبومِ به زنجیر کشیده شده، میدانستند که با از میان رفتن کتابها دیر یا زود دانشهای نگاشته شده در آنها که میوهء کوشش هزاران سالهء ایرانیان در میدانهای گوناگون دانشپژوهی بود فراموش خواهند گشت، از این روی در نخستین فرصتی که پیش آمد دست به کار گردآوری آنچه از نوشتههای باستان به جا مانده بود شدند.
در آن زمان بسیاری از نوشتههای پیشین، به زبان تازی برگردانده شد و برخی متنهای پهلوی بازنویسی شدند، یکی از برجستهترین کارهای انجام گرفته در آن روزگار، گردآوری بازماندهء خداینامک نگارش یافته در دوران باستان بود که بر اساس آن شاهنامه پدید آمد، دکتر فریدون جنیدی در«پیشگفتار بر ویرایش شاهنامه» در این باره چنین مینویسد:
"انوشهروان، ابومنصور، محمد؛ پور بابک خراسانی، فرمان به گردآوری شاهنامه داد.
پیران دانای ایران از چند شهر، در توس گرد آمدند:
از هرات؛ پیر خراسان«ماخ»
از توس؛ موبد شادان پور برزین
از نیشابور، موبد ماهوی خورشید، پور بهرام
از سیستان؛ موبد یزدانداد، پور شاپور
و ابومنصور معمری وزیر فرهیختهء وی، کار آن انجمن دانایان را سامان داد، و شاهنامهای را که آنان از روی نسکهای گونهگون از پهلوی، ترجمه کردند، در یک دفتر آرایش داد، و آن شاهنامه[که بجز از پیشگفتارش بزمان ما نرسیده است] با نام شاهنامهء ابومنصوری، در ایران پراکنده شد.
این کار بزرگ در سال346 هجری در توس بپایان رسید.
به فرخی و خجستگی، و بشادی روان آن بزرگان، بخشی از پیشگفتار همان نامه را که نوشتهء ابومنصور معمری است بخوانیم:
«... امیر ابومنصور عبدالرزاق مردی بود با فر و خویشکام بود و با هنر و بزرگمنش بود، اندر کامروایی، و با دستگاهی تمام از پادشاهی و ساز مهتران، و اندیشهء بلند داشت، و نژادی بزرگ داشت بگوهر، و از تخم اسپهبدان ایران بود... پس دستور خویش ابومنصور معمری را بفرمود تا خداوندان کتب را از دهقانان و فرزانگان و جهاندیدگان از شهرها بیاوردند، و چاکر او ابومنصور معمری بفرمان او نامه کرد و کس فرستاد بشهرهای خراسان و هشیاران از آنجا بیاورد، چون ماخ پیر خراسان از هری و چون یزدانداد پسر شاپور از سیستان، و چون ماهوی خورشید پسر بهرام از نشابور، و چون شادان پسر برزین از توس، گرد کرد و بنشاند بفراز آوردن این نامههای شاهان و کارنامههاشان و زندگانی هر یک، از داد و بیداد و آشوب و جنگ و آیین، از کیومرس، نخستین کس که اندر جهان بود که آیین مردمی آورد، و مردمان را از جانوران جدا کرد، تا یزدگرد شهریار که آخر کیان بود اندر ماه محرم و سال بر سیسدوچهلوشش از هجرت»
این گفتار را فردوسی بدینسان ترجمه کرده است:
یکـــی پهـــلوان بود، دهقاننژاد دلیر و بزرگ و خردمند و راد
پژوهندهء روزگـــــار نخـــــست گذشته سخنها؛ همه، بازجست
ز هر کشوری موبدی سالخورد بیاورد و این نامه را گــرد کرد
بپرسیدشان از نژاد کــــــــــیان وز آن نامـــداران و فـرخ گوان
کــه گیتی بآغاز، چون داشتند؟ کــه ایدون بما، خوار، بگذاشتند
چگــــونه؟ سرآمد به بداختری بر ایشان همه روز گـــندآوری"
(پیشگفتار بر ویرایش شاهنامهء فردوسی ـ رویههای11 و12)
فردوسی در روزگاری پیوستن شاهنامهء ابومنصوری را به پایان رساند که همه چیز دست به دست هم داده بودند تا فرهنگ و منش و روش ایرانی را به نابودی بکشانند، وی میفرماید:
"زگفتار دهقان یکی داستان بپیوندم از گفتهء باستان"
(شاهنامهء فردوسی ـ همان ـ دفتر نخست ـ رویهء 423)
ویژگیهای آن روزگار را فردوسی از زبان رستم فرخزاد چنین بیان کرده است:
"از ایــــــران و ترکــــان و از تازیان نـــــــژادی پدید آیـــد اندر میان؛
نه دهقان، نه تـــــرک و، نه تازی بود سخــــــــنها بکـــردار بازی بود
همه گــنجها زیر دامــــــــــن نهـــــــند بمیرند و، کـــوشش، بدشمن دهند
چنان فاش گـــــــردد غم و رنج و شور کـــــه شادی، بهنگام بهرام گــور
نه جشن، نه رامش، نه بخشش، نه نام! بکـوشش؛ به هر چیز، سازند دام
زیان کــــــــسان از پی سود خــــویش بجـــویند و دین، اندر آرند پیش"
(شاهنامهء فردوسی ـ همان ـ دفتر پنجم ـ رویهء482)
در چنان روزگار آشفته، تنها کاری که از دست دانایان و فرهیختگان برمیآمد، گردآوری و بازنویسی بخشهای به جا ماندهء دانش و تاریخ و ادبیات ایرانی بود تا مشتی نمونهء خروار برای آیندگان به یادگار ماند و سرنخی باشد برای راز گشایی از چیستی و چگونگی آنچه بودهایم و چرایی فروغلتیدنمان از بلندای سرفرازی و نامداری به ژرفای چاه نکبت و نامردمیهای گونهگون.
آشکار است که در آن پریشانی روزافزون که مردمان درپی سود خویش به بهای زیان دیگران بودهاند، جز انگشتشمار مردم آگاه، کسی در پی زنده نگاه داشتن هویت ایرانی نبود، کار دانایان جاویداننامی چون گردآورندگان و مترجمان و بازنویسان کتابهای ایرانی به جا مانده از توفان بنیانکن تازش تازیان، کاری بود کارستان، فردوسی نیز در پی آنها دست به شاهکاری بیمانند زد و با سرایش شاهنامه تا جاودان آفرین هشیاران و رایمندان و دینداران پیشکشش گشت.
مردمان شکست خوردهای که زیر ستم فرمانروایان بیگانه کمرشان خمیده بود، تنها میتوانستند نمای شکوهمند این دژ استوار و پررمزوراز را ببینند و از دریافت ارزش گوهرهای پنهان درونش ناتوان بودند، از این روی شیفتگی به شاهنامه تنها به سرایش منظومههایی انجامید که به درد گرم کردن بزمهای شبانه میخوردند.
پدید آمدن منظومههای برآمده از پنداربافیهای شاعران شیفتهء شاهکار فردوسی، به پنداشت نادرستِ همسان بودن شاهنامه با آن خیالپردازیها دامن زد، بدینگونه کسی به چیستی سخنگنج خداوند سخن پارسی نیندیشید و این گنجینهء انباشته از گوهرهای بیهمتا که میتوانست به زندگی ایرانیان درخشش و سرافرازی دوباره بدهد، بزمآرای شبنشینیهای مردمان تیرهروز سرزمین آریائیان گردید.
شاهنامهء فردوسی به نظم درآمدهء شاهنامهء منثور ابومنصوری است که آن نیز از روی ترجمههای برگرادانده شده از پهلوی به پارسی فراهم آمده بود، خداینامک نیز تاریخ مردمان این سرزمین از دورترین زمانها تا مرگ واپسین پادشاه ساسانی بود؛ دریغا که آلودن این بوستان زندگیبخش به افزودههای افزایندگان غرضورز یا نادان، سیمای راستینش را پنهان نمود و مردمان ایران از شناخت و بهرهگیری از دانشهای گردآورده شده در این گنج شایگان دور افتادند.
جای گرفتن شاهنامه در میان کتابهای بزمآرا، پیآمدهای ناگواری داشت، یکی از آنها نادیده گرفته شدن نادرستیهای برآمده از افزودهها به شاهنامه بود که روند درست و خردپذیر داستانها را دچار افت و خیزهای نادرخور میکند، با اینکه بزرگانی خردمند، از راهیابی افزودهها به سخن فردوسی بانگ برآوردند، کسی بهایی به فریادشان نداد چراکه داستانها هرچه درازتر باشند برای سرگرمی مهمانان بزمهای شبانه و نقالیهای سر گذر و قهوهخانه بهتر و خوشایندتر پنداشته میشدند.
"حمداله مستوفی قزوینی نخستین کس است در ایران، که دریافت، افزایندگان، به سخنان فردوسی دست برده، آنرا دگرگون کردهاند...
... پس از حمداله مستوفی، لطفعلیخان آذر در تذکرهء آتشکده دربارهء شاهنامه میگوید:
«حالا نمیتوان گفت، در این کتاب، شعری از فردوسی بدون تغییر باقی مانده است.»..."
(پیشگفتار بر ویرایش شاهنامهء فردوسی ـ همان ـ رویههای37 و38)
باری، افزودههای افزایندگان بر شاهنامه و مهمتر از آن فراموش شدن چیستی راستین آن، این دانشنامهء سرشار از دانش برآمده از آموختهها و اندوختههای هزاران سالهء مردمان ایرانزمین را به حاشیهء زندگی ایرانیان راند.
خردگرایی ایرانیان پس از روزگار فردوسی نیز همواره با تازش تازیان و ترکان و ایرانیان تازیپرست روبرو بود و دانشمندان بزرگی چون فارابی و ابوریحان بیرونی و پورسینا و... آسایشی از دست خشکهمقدسهای قلمبدست یا تیغبرکف که خردستیزی از ویژگیهای بارزشان بود، نداشتند.
از دیرباز تا اکنون زخمهای بسیاری بر پیکر خردگرایی و خردستایی ایرانیان زده شده که آسیبهای بزرگی به این ساختار دیرینه زده است، سهمگینترین آنها را در دوران فرمانروایی صفویان تجربه کردیم، در آن روزگار با به اوج رسیدن قدرت پادشاهی صفوی (دوران شاه عباس اول) خردگرایی ایرانی به لبهء پرتگاه نابودی کشانده شد.
دستهای پنهانی که زمینه را برای قدرتمندی صفویان فراهم کردند، اکسیری مرگآور به کام ایرانیان ریختند، آمیختهای از خرافهها و نادرستیها و نابخردیها(تشیع صفوی) که جایی برای پرورش دانشمندان و سخنسرایان خردپرور باقی نگذاشت، با دور شدن ایرانیان از خرد و خردگرایی و آلودن به خرافهپرستی و پیروی کورکورانه، نه تنها دیگر دانشمند و سخنسرایی که بتوان او را با پیشینیان نامدار مقایسه کرد پدید نیامد، که دانشهای اندوخته شده نیز به فراموشی سپرده شد.
در این دوران پرنکبت، نمایندگان فراماسونری جهانی که در دربار صفویان برای خود جا باز کرده بودند و در امور کشوری و لشگری به پادشاه مشاوره میدادند و او را به پشتیبانی پادشاهان اروپا دلگرم میکردند، «دیوپا»گون*، تاری میتنیدند که فرهنگ و دانش و اندیشهء ایرانیان را از جنبش و پیشروی بازمیداشت و رود خروشان پژوهشگری و خردورزی این سرزمین را به سوی ایستایی و مردابگونگی میکشاندند.(*دیوپا نام دیگر عنکبوت است.)
بنا بر ایدههای این مشاوران فریبکار، مذهب شیعه که دستاویز صفویان برای دستیابی به قدرت بود اندکاندک دچار دگرگونیهای بنیادین شد، به بهانهء کمرنگ کردن نفوذ دولت عثمانی، تغییراتی در آداب و رسوم دینی ایرانیان داده شد که تشیع را با شتابی گیجکننده، گرفتار آنچنان مسخی نمود که اگر دگرگونیهای ادیان و مذاهب در درازنای تاریخ را بررسی کنیم نمونهای همانندش نخواهیم یافت.
در پی این رویداد تلخ و ویرانگر که چون خزندهای گزنده، آرامآرام در خانومان آریائیان رخنه کرد و ساکنانش را بی آنکه دریابند چه پیشامد ناگواری برایشان پیش آمده، گزید و زهری کشنده در جانشان ریخت، نه تنها نمادهای تشریفاتی کلیسای کاتولیک در مراسم مذهبی شیعیان(به ویژه در عزاداریها) به کار گرفته شد، اندیشه و باورهایشان نیز با انبوهی از خرافات آراسته گردید، آرایههایی که شادی و سرزندگی و خودباوری مردمان این سرزمین را آنچنان زیر لایههای تودرتویشان پنهان کردند که گویا ایشان هیچ گاه چنین چیزهایی در زندگیشان نداشتهاند و نیازی هم بدانها ندارند.
بیگمان بزرگترین زنجیری که در این دوران بر دست و پای ایرانیان بسته شد، دور کردنشان از خرد و خردورزی بود، ملاهای پروردهء دربار صفوی که یکشبه علامهء دهر شده بودند، با پشتیبانی بیدریغ شاهان نابخرد این خاندان دست به کار شدند و به یاری تاثیرگذاری شگفتانگیز تکرار پیدرپی مطالب، هر چه خرافات سستیآور و اندیشهسوز بود در مغز مردمانی فرو میکردند که پس از شنیدن روضههای سوزناک و بیمحتوا دستخوش احساسات و پذیرندگی بیمانندی میشدند، بدین گونه آنها را از اندیشیدن دور کرده و به منجلاب تقلید کورکورانه میکشاندند.
در همان دوران، بذر اهریمنی پیروی کورکورانه از پیشوایان مذهبی که در باورهای تشیع پاشیده شده بود، آبیاری و پرورانده شد و چون سرطان بر تار و پود زندگی ایرانیان چیره گشت و بر اندیشه و آگاهی و خردورزی ایرانی ـ که دارای پیشینهای هزاران ساله بود ـ گرد مرگ پاشید.
به ایرانیان شیعه باورانده شد که هیچ نیازی به اندیشیدن در امور اعتقادی و آئینی ندارند، کافی است یکی از آخوندهای به مرجعیت رسیده را به عنوان مرجع تقلید خود برگزینند و در امور دینی و عبادی از وی تقلید نمایند، بدین گونه شیعیان از اندیشیدن به مهمترین مسائلی که بر همهء زندگیشان تاثیرگذار بود دور شدند و یاد گرفتند که چشم و گوش بسته هرچه را آنان میگویند بپذیرند و فرمانهایشان را به کار بندند.
این نابخردی آویخته بر دامان مردمان فریبخورده، همانند آتش افتاده بر خرمن، زبانهکشان گسترش یافت و در اندک زمانی اندوختههای دانشی و بینشی گردآمده با هزاران خون دل و اشک دیدهء مردمان این مرز و بوم را سوخت و خاکسترش را به باد فراموشی سپرد.
کامیابی پیشقراولان فراماسونری جهانی در انجام ماموریت اهریمنیشان، خردگرایی ایرانیان را به زانو درآورد، با به سستی گرائیدن خودباوری و فراموش شدن دستاوردهای دانش پیشینان و پسرفت در عرصهء درک و دریافت ذوقی و هنری، توانمندیهای کشور به تباهی روزافزون دچار شد، موریانههای خانه کرده در خانومان ایرانیان آنچنان پی و برج و باروی ایرانشهر را از درون تهی کرده بودند که آن کاخ بلند با تلنگری از هم پاشید.
پس از فروپاشی حکومت صفوی، آشفتگی فرهنگی ـ اجتماعی ایران بیشتر شد، دستهای پنهان استعمارگران اروپایی ( فراماسونهای جهانخوار) یک دم از کارشکنی باز نماندند و هر تلاشی را برای به سامان رساندن پریشانیها به یاری نادانی جای گرفته در دل و جان مردمان ایران به ناکامی کشاندند.
کامیابی قاجارها در رسیدن به قدرت و نشستن بر تخت فرمانروایی، از چاله درآمدن و در چاه افتادن ایران بود چراکه خاندان قاجار ترکانی ناآشنا با فرهنگ ایرانی و نادان در امور کشورداری و اوضاع جهان بودند و با خوی طایفهای پرورده میشدند و از عوامل و چگونگی قدرتمند شدن کشور آگاهی نداشتند؛ به پادشاهی رسیدن چنین کسان بهترین فرصت را پیش روی فراماسونری جهانی نهاد تا با آسودگی در این سرزمین سرگرم ترکتازی گردند و زمینهء نابود کردن ایران و بیاعتبار کردن گام به گام ایرانیان را فراهم نمایند.
با برافروخته شدن آتش جنگهای پیدرپی، سرزمینهای ایرانی را یکی پس از دیگری از دامان مام میهن جدا کردند، از سوی دیگر گروهی از دستپروردگان فراماسونری قبای آزادیخواهی و ترقیجویی به بر کردند و بر موج برخواسته از نارضایتی همگانی از نبودن عدالت در عرصههای گوناگون، سوار شدند و در جامعهای سرشار از نادانی و ناآگاهی همگانی، ساز مشروطهطلبی و انتخابات و... را کوک کردند.
بیرون آمدن ایران از ساختار سنتی و گام گذاشتن در راه سازماندهی نهادهای مدرن به گونهای برنامهریزی و پیش برده شد که ایرانیان بیش از پیش با هویت دیرینهء خود بیگانه گردند و اروپا و اروپائیان را سرآمد و آغازگر همه چیز بدانند و هرگز جسارت به پرسش گرفتن درستی گفتهها و شیوهء فرنگیها را پیدا نکنند.
پنهانکاری فراماسونرها از ویژگی های بنیادین و فراگیر فعالیت های اهریمنی شان به شمار میرود، آنها همواره مردمان را از چیستی و چگونگی و چرایی کارها و اهدافشان ناآگاه نگه میدارند، از این روی، از آغاز رخنهء فراماسونها به ایران تا امروز ایرانیان چندان چیزی از آنها و فعالیتها و هدفهایشان ندانسته و هنوز نیز نمیدانند.
در دوران قاجاریه فراماسونها دوش به دوش پیریزی ساختارهای سیاسی و اداری مورد نظرشان، سازمانهای آموزشی و خبررسانی را نیز به گونهای طراحی کرده و ساختند که نسلی سربهزیر پرورش داده شود تا همه پیرو و دنبالهروی کور و کر و بیارادهء اروپائیان باشند، برای سرگرمی ایرانیان ترفندهای جورواجوری به کار گرفته شد که نه تنها آنها را از اندیشیدن دور میکرد، زمینهء مناسب برای نابودی ایران و فرهنگ ایرانی به دست خود ایرانیان فراهم میشد، از این روی جامهء استادی و علامهء دهری و... به تن برخی پوشاندند تا سخنان آمیخته به دروغ و کینهورزی «استاداعظم«های فراماسونری را که به عنوان باستانشناس و شرقشناس و... به ایرانیان شناسانده شده بودند تکرار کنند و چهبسا کاسهء داغتر از آش گردند و در تحقیر کردن ایرانیان و توهین به فرهنگ ایرانی گوی سبقت از آموزگاران اهریمنخوی خویش بربایند.
بدینگونه چهارچوبهایی برای پژوهش در تاریخ و ادبیات و... پیریزی کردند که بعنوان تنها روش علمی جازده شد و در اندکزمانی تبدیل به چماقی برای سرکوب آزاداندیشی و پژوهش به شیوهء پیشینیان دانشپرورمان گردید و انگشتشمار پژوهشگران وفادار به سنت پژوهشی ریشهدار ایرانی از گردونهء تاثیرگذاری بر جامعه بیرون رانده شدند تا دانشگاهها و پژوهشگاهها و کتابها و نشریهها در انحصار مزدوران فراماسونری یا شیفتگانشان یا نان به نرخ روز خوران جویای آب باریکهای برای گذران زندگی، باشد و هیچ سخن برانگیزنده و راستی به گوش مردمان این سرزمین نرسد.
باری، دشمنان ایران همواره از بیداری ایرانیان در هراس بوده و هستند، آنها یک دم از ما غافل نمیشوند چراکه نگرانند آنچه را که در سه سدهء گذشته رشتهاند، با خیزش آزادگان و رویکردشان به مزدیسنا(ستایش خرد، پیروی از خرد) پنبه گردد و رویاهای خامشان برای چیرگی بر زمین و زمینیان پریشان گردد و جای خود را به پدیداری نوسازی شدن شاهنشاهی آرمانی ایرانی بسپارد که بیگمان برایشان کابوسی هراسانگیز است.
از پیآمدهای خیمهشببازی مشروطهطلبی فراماسونها و کامیابیشان در این عرصه، شکلگیری نهادهای آموزشی، انتشاراتی و تبلیغاتی مورد پسند فراماسونری و سربرآوردن فرهنگستانها و پدیداری دایرهالمعارفها و... بود که ابزارهای کارآمدی برای فرو کردن دروغهای بزرگ در مغز مردمان هستند.
با اینکه فراماسونها گام به گام بر همه چیز چنگ انداخته و چیرگی بیچونوچرا بر همهء امور کشور یافتهاند، هرگز نتوانستهاند ایراندوستی و گرایش به سنتهای ایرانی در عرصههای گوناگون را در دل ایرانیان بمیرانند، همواره کسانی بوده و هستند که همرنگ جماعت شدن را ننگ دانسته و از راستگویی و درست اندیشی و پیروی از روش و منش ایرانی دست نکشیدهاند، چنین خردمندان آزاداندیش، هیچگاه از آزار و کینهورزی و کارشکنی و ناسزاگویی پروردگان سیستم ماسونی یا پیروان آنان، بدور نبودهاند و نیستند.
هرگاه کسی از چهارچوبهای تنگ پیریزی شده به دست دشمنان ایران پا فراتر گذارد، بیدرنگ هیاهو برمیخیزد و وی بیسواد و خیالپرداز و گریزان از کار علمی یا ناآشنا با شیوهء پژوهش علمی و... نامیده میشود، یکی از چنین کسان، استاد فریدون جنیدی است که همواره با کینه و حسادت و بدگویی مدعیان و نورچشمیها و... رویاروی بوده و هست.
چندی پیش که شاهنامهء فردوسی با ویرایش ایشان، در پنج دفتر، همراه با پیشگفتاری در478 صفحه چاپ و منتشر شد؛ استاد برای ویرایش شاهنامه از 27 سنجه یاری گرفتهاند که یکی از ارزندهترین این سنجهها «میزان خرد در سنجش گفتار» است، در رویهء157 پیشگفتار بر ویرایش شاهنامه دربارهء این سنجه چنین میخوانیم:
"یکی از برترین میزانهای سنجش گفتار شاهنامه، همانا «خرد» است، و نشاید؛ در نامهای که با نام خداوند جان و خرد آغاز میشود، و همواره در همهء گفتارهای آن، خرد؛ همچون جویباری آوازخوان و پرشکن، روان است، گفتاری آید که بهیچ روی نتوان آنرا براست داشتن، و با میزان خرد سنجیدن!"
به کار گیری خرد برای شناسایی ابیات افزوده به شاهنامه از سوی استاد فریدون جنیدی، نگرش وی به شاهنامه را از برداشتهای دیگر شاهنامهپژوهان متمایز کرده است، وی شاهنامه را تاریخ راستین آریائیان و ایرانیان باستان میداند، بخش نخست این تاریخ شگفت، ساختاری نمادین دارد و داستان پادشاهان این دوران، داستان دورههایی است که مردمان این سرزمین پشت سر گذاردهاند و در هر دوران به پیشرفتهای دورانسازی دست یافتهاند.
پهلوانان این بخش از شاهنامه نیز نماد اقوام ایرانی و پادشاهیهای شاهنشاهی ایران هستند، رویدادها و جنگها و پیوندها نیز بیانگر دگرگونیها و کشمکشها و مهاجرتها، رویدادهای طبیعی و روابط ایرانیان و انیران یا اقوام ایرانی با هم به شمار میآیند که در جای جای این داستانها اشارههایی بسیار دقیق و شگفت به پیشرفتهای ایرانیان در زمینههای دانش، روابط اجتماعی، سازمان سیاسی ـ اداری، جهانشناسی، آداب و سنتها و روش و منش ایرانی شده است، از این روی به باور وی شاهنامه دانشنامهای به شمار میآید که در جهان همتا ندارد چراکه داستان پیشرفت و تکامل گام به گام مردمان از زندگی گلهای در کنار جانوران تا تشکیل شاهنشاهی(حکومت فدرالی زیر نظر انجمن مهیستان کشور که پیشرفتهترین نوع حکومت در جهان بوده و همانندی در جهان نداشته و ندارد) در آن ثبت شده است.
این گنجینهء پرگهرـ که از به جا ماندههای گنجهای گرانبهای به تاراج رفته بر دست تازیان ـ گردآوری شد، سرودهای شاعرانه نیست، شاهنامه به نظم درآمدهء خداینامک ترجمه شده از پهلوی است، فردوسی بر پیکر همان ترجمه، جامهء زیبای نظم را پوشاند و در این کار؛ از خود امانتداری بیمانندی نشان داد! دریغا که این گنج رازمند با افزودهها آلوده گشت و در هزار سال گذشته، مردمان ایران پنداشتند که شاهنامه نیز سرودهای همسنگ دیگر منظومههای بزمی است، خوشبختانه سرانجام در روزگاری که ایرانیان بیش از همیشه نیاز به شناخت هویت راستین ایرانی دارند، فرزند برومندی در دامان ایرانزمین پرورده شد و برای شناساندن سیمای راستین شاهنامه به ایرانیان جویای راستی، کمر همت بست و از این آزمون بزرگ سرافراز بیرون آمد و دیدگاهی نوین، پیش روی پژوهشگران نهاد، که به یاریش بسیاری از رازهای شاهنامه گشوده میگردد.
چاپ شدن چنین شاهنامهای شادمانی بسیاری از دوستداران شاهنامه و فرهنگ ایرانی را در پی داشت، استقبال دلگرم کننده از این ویرایش، خاری در چشم کسانی است که چشم دیدن بالندگی و جنبش فرهنگ ایرانی را ندارند، به فروش رفتن حدود نیمی از این شاهنامه(بیش از 1500 دوره از 3200 دورهء چاپ شده) تنها در هفت ماه، آن هم بدون تبلیغات و... نشان از گرایشهای امیدوارکنندهء مردمان ایراندوست دارد، گذشته از پخش خوب شاهنامه شرکتکنندگان در دورهء تازهء شاهنامهخوانی روزهای شنبهء بنیاد نیشابور نیز بیش از دو برابر شده است که نشانهء دیگری از بیداری ایرانیان به شمار میآید.
چند روز پس از عرضهء این شاهنامه در نمایشگاه کتاب، ابوالفضل خطیبی شبهنقدی دربارهء آن منتشر کرد که سرآغاز هیاهوی به پرسش گرفتن شیوهء کار و روش پژوهشی استاد فریدون جنیدی بود، بدین گونه برخی به بهانههایی سست و گفتارهایی غرضورزانه و آمیخته به نادرستی و تناقض، تلاش کردند این ویرایش را بیارزش و غیرعلمی جلوه دهند.
در این میان محمد کرمی نیز در شمارهء 77 مجلهء فردوسی گفتاری دربارهء مصاحبهء استاد فریدون جنیدی با روزنامهء اعتماد ملی، منتشر کرد که بیپاسخ نماند، وی گفتارش را در این باره در شمارههای 78 و 79 همان مجله ادامه داد، در بخش سوم این گفتار دراز، پیشرفت چشمگیری در نگارش سردبیر مجله دیده میشود(اگر خوشبین باشیم و بپذیریم که این بخش را کس دیگری به اسم او ننوشته) که نشان میدهد وی استعداد خوبی برای یاد گرفتن دارد و اگر درست راهنمایی شود و از آموزش خوبی برخوردار گردد، میتواند در عرصهء نویسندگی پیشرفت کند.
محمد کرمی در بخش سوم گفتارش به پاسخی که به بخش نخست گفتارش داده شده بود نیز اشاره کرده و نوشته:
"این روزها تعدادی ازایادی و به ظاهر هواخواهان سینه چاک ایسمهای مالیخولیایی، ایرانستیز و ضد شاهنامهای پس از نقد بسیار محترمانه، مستند و علمی ما از آن تحریف بزرگ و شگفت انگیز، با ادبیاتی پوپولیستی و با واژه گان سلطان محمودی و «مودودی» سردبیر و مجلهی فردوسی را به سب و شتم و فحش و ناسزا مورد محبت! کرامت! و عظامت! خود قرار دادهاند. چون میدانیم که آب به سوراخ کژدمان ریختهایم، پس ما را باکی نیست :
ای مگس عرصهی پندار نه جولان گه توست
عرض خود میبری و زحمت ما میداری
ایدون،این موریانههای شاهنامه خوار برای شناخت بیش تر سردبیر امروزی مجلهی فردوسی نهاین که به دهههای 40 و 50 خورشیدی، به 17 سال پیش باز میگشتند و نقد مستند و علمی«محمد کرمی» را بر سخن رانی احمد شاملو (دوست و استاد گرامیام) که نا آگاهانه و ناروا در مورد فردوسی و شاهنامه در دانش گاه برکلی کالیفرنیا مطالبی غیر علمی و ناسازگار گفته بود، به دقت مورد مطالعه قرار میدادند و یا به مجموعهی دو جلدی «حماسهی حماسهها» درباره فردوسی و شاهنامه، پژوهش و نگارش صاحب همین قلم نگاهی از سر شوق میانداختند و یا صدها مقالهی علمی- پژوهشی او و دیگران درباره شاهنامه در همین مجلهای که اینک 60 مین سال فعالیت فرهنگی و روزنامه نگاری خود را با افتخار پشت سر می گذارد و پیش روی شما است را خوانده بودند تا با چنین شتاب و ناسازگاری فردی حقیقی یا حقوقی را که گناهی جز یک نقد ادبی نداشته است چنین بی پروا و گستاخانه به فحش و ناسزا نکشند . ما منتظر میمانیم تااین نقد به پایان برسد، آن گاه در پاسخ علمیبه آن فحش نامهها کوتاه نخواهیم آمد..."
*******
در این گفتار، پاسخ محمد کرمی در دو بخش داده خواهد شد، نخست کتاب «حماسهء حماسهها» را به نقد میکشم، سپس بخشهای دوم و سوم گفتار وی را بررسی میکنیم تا آشکار گردد که آیا چنین کسی شایستگی به پرسش گرفتن روش کار استاد فریدون جنیدی را دارد؟ یا نه!
«حماسهء حماسهها» در دو جلد با قطع وزیری چاپ شده که در مجموع دارای984 صفحه است؛ جلد نخست مجموعهای از نقلقولها دربارهء شاهنامه و فردوسی است، در جلد دوم هم داستانهای «رستم و سهراب» و «سیاوش» و «رستم و اسفندیار» نقل شده است.
در پیشگفتار جلد یک چنین میخوانیم:
"... بهمین منظور فردوسی و شاهنامه از آغاز تا کنون به مناسبت اهمیت بسیار زیادی که در تاریخ و ادبیات سرزمین ما داشتهاند و بخاطر پیچیدگی مفاهیم معنوی و فلسفی از دو راه با آنها برخورد شده است:
الف- برخورد سطحی، ظاهری و بیرونی
این شیوهء برخورد غیرمنطقی وغیرعلمی چه بسا که بسیاری ازعلاقمندان و پژوهشگران راستین رانیزگمراه میکند.گروهء فراوانی ازعلاقمندان به شاهنامه، آن را چیزی جز آنچه که درظاهر مینماید نمیبینند. اینان درحقیقت ازشاهنامه همان استنباطی را دارند که یک نقال در قهوه خانه برای سرگرم کردن مشتریان. سطحینگری و آساناندیشی اینگروه نسبت بهکار سترگ و شایستهء فردوسی به پایهای میرسد که چون کلامش را نمیفهمند و از لابلای متونش از حکمت و خرد و فلسفه و دانش ژرف وی بیاطلاع میمانند، کل مجموعهء شاهنامه را با نگرشی سطحی، اثری جنگی، پهلوانی وقصه و افسانهء به جا مانده ازپیشینیان میدانند و حتی برخی آن را تقلیدی ازکتابها و آثار پیشین و مخصوصاً «خدای نامه» میخوانند. اگر نظریه غیراصولی و غیرعلمی این گروه مورد پذیرش قرار گیرد، پس فردوسیکار سترگی نکرده است. چون تقلیدکردن از دیگران و رونویسی کردن از آثار بازماندگانکاری نیست که بتوان اسمش را «کار سترگ» گذاشت. کار اصلی را سرایندهء «خدای نامه» انجام داده است و فردوسی تنها یک راوی، یک امانتدار ادبی و یک نقال ساده بوده است!!
من نمیدانم این اساتید و دستاندرکاران بزرگ و کوچک که چنین نظریههایی را به خورد پیروان سطحینگر و سادهاندیش خود دادهاند، هرگز نیندیشیدهاند کسی که امانتدار باشد و کسی که راوی داستان و قصهای باشد، دیگر اجازهء دخل و تصرف ندارد و وظیفهاش تنها به نقلقول از نوشتههای ماندگار ازدورههای گذشته ورونویسی کردن ازمتنهای دیگران خلاصه می شود ونه بیشتر؟
بنابراین نظریهء ناسالم، حکیم بزرگوار ما فردوسی،کار عمده، بزرگ و چندان مهمی انجام ندادهاند. کسی که امانتدار محض دیگران باشد، لازم نیست حتماً صاحب اصالت ورسالت فکری وفرهنگی واجتماعی وفلسفی باشد، و اگر شاهنامه چنین رسالتی داشته باشد، متعلق به فردوسی نیست، بلکه متعلق به ماخذ اصلی آن است و دراین بین فردوسی کارهای نیست!!
ب- برخورد منطقی، معنوی و درونی
آنچه که باید دربرخورد با فردوسی وشاهنامه مورد بررسی و تحلیل وبازنگری ژرفتر قرار بگیرد، شخصیت و چگونگی و حالت معنوی و درونی آن است. بررسی کامل و اصولی این مورد امکانپذیر نیست، مگر اینکه هم شاهنامه و هم نگارندهاش مورد تحلیل واقع شوند، زیرا جداکردن این دو از یکدیگر امری غیرممکن است. تا نویسندهء متنی دارای معنویت و حکمت و فلسفه و اعتقاد و ایدئولوژی و جهانبینی ژرف وگستردهای نباشد، هرگز کلامش از حد و مرز روز و ماه تجاوز نمیکند و در مسیر راه پرپیچ و خم تاریخ راه به جایی نخواهد برد..."
آنچه در این پیشگفتار کوتاه آمده، آمیختهای از آشفتگی و برداشت های نادرست است و بازتابی از نشناختن چیستی شاهنامه و چرایی پیدایشش به شمار میرود.
یک- واژهء «سترگ» که چند بار در این پیشگفتار به معنی «بزرگ و باشکوه» آمده، در سخن فردوسی به معنی «لجوج و بیشرم و آزرم» به کار رفته است، ناگفته نماند که در ابیات افزوده شده به شاهنامه، این واژه به معنی نادرستش دیده میشود، توجه به معنی رایج چنین واژههایی در دوران فردوسی سنجهء ارزشمندی برای شناختن ابیات افزوده به شاهنامه است؛ برای دریافت معنی درست چنین واژههایی بایستی به آثار بر جا مانده از دوران فردوسی یا نزدیک به آن نگریسته شود، در«لغت فرس» اسدی توسی که در گنجینهء ادبیات فارسی ارزشمندترین گوهر در نوع خود به شمار میرود و بسیار به دوران فردوسی نزدیک بوده، تنها معنی ثبت شده برای واژهء «سترگ»، «لجوج و بیآزرم و بیشرم» است، استاد فریدون جنیدی در رویهء78«پیشگفتار بر ویرایش شاهنامهء فردوسی» چنین یادآوری میکنند:
"سترگ لجوج باشد و بیآزرم و شرم، فردوسی راست:
ستوده بود نزد خرد و بزرگ اگر«زادمرد»ی نباشد سترگ
آزادمرد(=آزاده، ایرانی) است و از آنجا که ایرانی با داشتن پاژنام «ایر»، فروتن و بیآزار است، بر بنیاد گفتار فردوسی آزادگان را سترگی(=لجوجی و بیآزرمی و بیشرمی) نباید! اما نرمنرم، شاید با گفتار افزایندگان بشاهنامه، بر زبان ایرانیان نیز بگونهای ستوده، نزدیک به بزرگ روان شد..."
علاوه بر «لغت فرس» در دیگر آثار هم میتوان نشانههایی در این باره یافت(در بخش نخست پاسخ به محمد کرمی در این باره بیشتر سخن گفته شده بود)، از قدیم گفتهاند«اگر در خانه کس است، یک حرف بس است»؛ اگر خرد را به کار گیریم درخواهیم یافت، نمیتوان پذیرفت که خداوندگار سخن پارسی از یک واژه به دو معنی متناقض استفاده کرده باشد، بنابراین به کار بردن صفت «سترگ» برای فردوسی و یادگار جاودانهاش شایسته نیست.
دوـ بیگمان اگر کسی بپندارد که شاهنامه، تقلید فردوسی از «خدای نامهء» دورهء ساسانی است، به بیراهه رفته و برداشتش نادرست است، شاهنامهء فردوسی به نظم درآمدهء شاهنامهء منثوری است که از روی متنهای ترجمه شده از پهلوی به فارسی «خدای نامه» و دیگر نوشتههای به جا مانده از هنگام ساسانی فراهم گردیده بود، آن زمان که متنهایی تاریخی از سوی بزرگانی فرهیخته و سرشناس از پهلوی به فارسی برگردانده میشد، ایشان هرگز نمیتوانستهاند روش داستانپردازی پیش بگیرند و از خود چیزی بر تاریخ کشور بیفزایند، بیگمان هر چه بر «خدای نامه» افزوده شده باشد از نوشتهها و روایاتی بوده که همپای «خدای نامه» اعتبار داشتهاند وگرنه به شاهنامهء منثور راه نمییافت؛ بر پایهء برخی شواهد، فردوسی با زبان پهلوی آشنا بوده است، میتوان پذیرفت که وی گذشته از مطابقت دادن ترجمهها با متنهای اصلی، به منابعی جز آنچه گردآورندگان شاهنامهء منثور در اختیار داشتهاند، دسترسی داشته است، از این روی شاهنامه یک شعر سروده شده از سوی فردوسی نیست، رادمرد خراسان نه تنها دانش شگفتانگیز نیاکانمان دربارهء آفرینش جهان و زمین و زمینیان را در ابیاتی رازمند جاودانه کرده، تاریخ سرگذشت و رویدادهای آزموده شدهء مردمان این سرزمین را از دورترین زمانها تا پایان هنگام ساسانیان از گزند فراموشی دور داشته است.
از میان سخنپردازان چیره بر سخن پارسی، تنها کسانی به انجام چنین کار بزرگی توانا خواهند بود که چون فردوسی به بلندای خداوندگاری سخن پارسی دست یافته باشند، خداوندگار توانمندی که بدون هیچ زیادهگویی و در ابیاتی سنجیده و گزیده، رازهای دانش، تاریخ، فرهنگ، آئین و روش و منش ایران و ایرانی را در قالبی زیبا و خوشآهنگ جای داده است، ابیاتی استوار که واژههاشان سخنها در درون دارند و چشم به راه بیداری ایرانیان هستند تا با بیدار شدن و روی آوردن به شاهنامه و گشودن رازهایش، راه نوسازی شکوه و بزرگی از دست رفته را بازیابند.
اگر شاهنامه ساخته و پرداختهء فردوسی دانسته شود، او شاعری خواهد بود توانا، با ذوقی سرشار و خلاقیتی بیمانند که دارای ایراندوستی ستایش برانگیزی بوده و دیگر هیچ؛ فردوسی همهء این ویژگیها را داشته است، افزون بر آنها وی دانایی آگاه و بزرگمنش بوده که هشیارانه ورطهء هولناکی را که پیش روی هویت ایرانی دهان گشوده بود میدیده است و به درستی میدانسته که اگر پیشینهء این مردم فراموش گردد، هرگز نخواهند توانست بار دیگر سری میان سرها درآورند، از این روی کار فردوسی بسی فراتر و بزرگتر از آن است که تاکنون پنداشته شده است، نه بدان روی که شاهنامه زیباترین و شیرینترین سرودهء پارسی است بلکه از آن روی که این شاهکار بیمانند آینهء تمام نمای تاریخ و فرهنگ و دانش نیاکان ارجمندمان به شمار میرود.
سه ـ خداینامه متنی پهلوی بوده است که در طول دورهء باستان، بخش به بخش فراهم میشده است، سروده نبوده که سرایندهای داشته باشد.
چهارـ فردوسی در جایجای شاهنامه از دانش و فلسفه و آئینها و باورهای گوناگون سخن گفته است، روان شدن چنین سخنان شایستهء ستایشی نشانهء دانشمندی و فرهیختگی گوینده است اما نمیتوان گفت وی سازندهء این دانش و بینش بوده است، فردوسی نیز همانند همهء بزرگان پهنهء دانشپژوهی و دانشافزایی این سرزمین؛ از اندوختهء نیاکان بهره برده و پس از آگاهی از دانش و بینش گردآوری و پرورده شده به دست آن گرامیان در طول هزاران سال، گامی فراتر پیش نهاده است و گوهری بر گوهرهای این گنجینه افزوده است، پذیرفتن این که وی بازگوکنندهء دانش و بینش گذشتگان بوده، نه تنها چیزی از ارج و بلندی جایگاه آن ابرمرد نمیکاهد، که بر ارزش شاهکار بیمانندش میافزاید، نباید فراموش کرد که کماهمیت جلوه دادن پیشینهای هزاران ساله که پرورانندهء ابرمردی چون «خداوندگار سخن پارسی» است، نادیده گرفتن درخشش خورشید در برابر پرتوافشانی ماه است.
در رویهء22 نیز نقلقولی از«رستم علییوف» و «محمد نوری عثمانوف» دیده میشود که در بخشی از آن چنین میخوانیم:
"... ابولقاسم فردوسی ملت خود را دوست میداشت و نهانیترین افکار و احساسات و آرزوها و مقاصد ملت خویش را بشکل عالی هنری در صفحات حماسهء خود منعکس ساخته است:
همه سربه سر تن به کشتن دهیم از آن به که میهن به کشتن دهیم
ولی او هرگز قصد نداشت سعادت ایران را به قیمت بدبختی ملتهای دیگر بدست آورد،..."
داشتن چنین برداشتی از شاهنامه، نشاندهندهء اوج بیتوجهی کسی یا کسانی است که ادعای شاهنامهشناسی یا شاهنامهپژوهی دارند، چراکه هر کس یک بار با دقت شاهنامه را روخوانی کرده باشد درمییابد که هرگز چنین بیتی را که از زبان بزرگان توران گفته شده را نمیتوان نشانهء بروز احساسات ملیگرایانهء فردوسی دانست، اگر وی میخواست چنین احساساتی را آشکار کند سخن را از زبان پهلوانان ایران بیان میکرد نه از زبان تورانیانی که برای جنگ با ایرانیان رایزنی میکردند.
داستان بدینگونه است که هنگام جنگ کیخسرو با توران، پس از آگاه شدن افراسیاب از شکست لشکر توران، وی بزرگان توران را گرد میآورد و گزارش شکست را به آنها میدهد، ایشان نیز در پاسخ او برای جنگ با ایرانیان اعلام آمادگی میکنند:
"... همه موبدان و ردان را بخــــواند زکــــــار گذشته فـــراوان براند
کـ:«ز ایران یکی لشکری جنگجوی بدان نامداران، نهاده است روی
شکسته شده است آن سپاه گــــــران چنان سازد آن لشکـر بیکــــران
...
چه؟سازیم و این را چه؟درمان کنیم نشاید که این، بر دل آسان کنیم!
...
همــــــه یکـــسر از جای برخاستند گـــــــــرانمایگان پاسخ آراستند
...
ز رستم چرا؟ بیم داری همـــــــی چنین، کام دشمن؛چه؟خاری همی
ز مادر همه مــــــرگ را زادهایم میان تا ببستیم نگـــــــــــشادهایم
...
نگه کن بدین لشکــــــــــر نامدار جــوانان شایستهء کــــــــــــارزار
ز بهر بر و بوم و پیوند خــویش زن و کودک خرد و فرزند خویش
همه سر بسر تن به کـشتن دهیم از آن به که کشور بدشمن دهیم»!
چو بشنید افــــراسیاب این سخن فراموش کرد آن نبرد کـــــهن..."
(شاهنامهء ویراستهء دکتر فریدون جنیدی ـ دفتر دوم ـ ابیات15401تا15547)
نه تنها «رستم علییوف» و «محمد نوری عثمانوف» در این باره اشتباه کردهاند، محمد کرمی نیز که بسیار پرادعا است متوجه چنین خطایی نشده است؛ وی که به هر بهانهای اظهار فضل میکند و به رخ کشیدن دانش نداشتهء خود میپردازد، اگر میدانست این بیت از زبان تورانیان گفته شده، بیگمان...
شاید هم آگاهانه بر این نادرستی چشم بسته است، همه میدانند که تودهایها و طرفدارانشان یا از دیدن خطاها و غرضورزیهای اربابان سرخقبای خود عاجز بودهاند و یا خود را به نادانی میزدهاند، در هر حال چنین کسان، هر چه سیاستمداران و دانشمندنمایان شوروی میگفتند چشم و گوش بسته میپذیرفتند؛ بگذریم، در رویهء23 نیز نقلقولی از سعید نفیسی آمده که گویا ستایش از کار همین دو قلمبهمزد شوروی بوده است؛ وی نوشته:
"... استاد سعید نفیسی میگوید:
فردوسی سرودخوان ایران درهمهجا است... هزار سال پیش او در حالی که در گوشهء ده خود در اطراف طوس مقیم بود عازم تسخیر جهان گردید. لکن در میان تمام کشورهایی که او از آنها عبور کرده در استقبالهای باحرارتی که از او شد کشوری هست که در آنجا بهتر از هر جای دیگر اندیشههای او را تقریباً بخوبی زادگاه وی فهمیده بودند..."
در پاورقی همین رویه توضیح داده شده که منظور سعید نفیسی از کشوری که در آنجا به خوبی ایران اندیشههای فردوسی فهمیده شده، شوروی است؛ سپاس خدای را که نگفته شورویها بهتر از ایرانیها شاهنامه را میفهمند؟!
در رویهء33، گردآورندهء کتاب در ادامهء بیانی شعارگونه در توصیف وضعیت اجتماعی هنگام ساسانی، چنین نوشته است:
"... عملگی و چوپانی و پیشهوری و زراعت موروثی است و هیچکس را یارا و توان گریز از دایرهء بسته حرفهء خانوادگی که برایش تعیین کردهاند نیست، کدام استعداد و کدامین نبوغ میتواند آفتابی شود و خودی بنماید و یا دادی بستاند؟
حتماً داستان مشهور خسرو انوشیروان را هنگام لشکرکشی به سوی روم شنیدهاید که برای مخارج و هزینههای جنگ نیازمند درهم و دینار میشود و به اطراف و اکناف شهرو روستا گزمههایی روانه میدارد تا هستی و نقدینگی و جنس مردمان را بستانند و برای تامین هزینههای سنگین جنگ و لشکرکشی تقدیمش دارند..."
و در ادامهء این گفتار به روایت داستان وام خواستن خسرو از مردم و پیش آمدن ماجرای کفشگر میپردازد.
یک ـ محمد کرمی میگوید که پادشاه ساسانی گزمههایش را به سراسر ایران فرستاده تا اموال مردم را بستانند(گویا از نظر وی به زور) و به وی تقدیم دارند، چند خط پائین تر ابیاتی از شاهنامه میآورد که این گفته را نقض میکند چراکه نشان میدهد که خسرو از بزرگمهر میخواهد که به مازندران برود و از گنج آنجا آنچه لازم است بیاورد، بزرگمهر به وی پیشنهاد میکند که به جای آوردن پول از گنج مازندران از ثروتمندان «وام» گرفته شود، آیا در ذهن محمد کرمی وام خواستن همان به زور گرفتن دارایی(ستاندن بر دست گزمهها) است؟! این چگونه به زور گرفتنی است که پادشاه با این که بدان ثروت نیاز داشته، پس از آگاهی از خواستهء کفشگر، بیدرنگ آن را به صاحبش برمیگرداند؟! ناگفته نماند که خسرو قبادان که موبدان فاسد دوران ساسانی وی را «انوشیروان» نامیدهاند نه تنها شایستگی داشتن چنین لقبی را ندارد، از نابخردترین و پستترین پادشاهان و فرمانروایانی است که در این سرزمین به قدرت رسیده که در جای خود بایستی کارنامهء وی بررسی گردد.
نکته اینجاست که محمد کرمی نیز همانند دوستان تودهای خود همه چیز را به گونهای روایت میکند (و اگر لازم بود دگرگون میکند) که بتواند دستاویزی برای سردادن شعارهای حزبی نخنما پیدا کند، البته وی نیز همانند دیگر رفقایش نان به نرخ روز خور است و هرگز فراموش نمیکند که زیر سایهء جمهوری اسلامی روزگار میگذراند و هرگاه فرصتی به دست میآورد همانند یک اسلامگرای دوآتشه از پذیرش اسلام با آغوش باز از سوی ایرانیان سخن سرمیدهد، برای نمونه در رویههای40 و41 چنین میخوانیم:
"... هنگامی که از بیرون مرزها ندای زندگی بخش و الهی «تمام ایمان آورندگان برادرند» و یا «آنان که پرهیزگارترند به خدا نزدیکترند» از زبان پیامبر خدا تبلیغ میشود، بدیهی است که طبقات تحت ظلم و ستم با دستانی گسترده و آغوشی بازازسپاهی که پیام آوران همان فلسفه و تز الهی هستند، استقبال خواهند کرد. مردمانی که از حداقل غذا و خوراک برای گذراندن زندگی و امرار معاش برخوردار نبودند، منتظر فرصتی مناسب بودند تا از این مهلکه نجات پیدا کنند... حقیقت مطلب این است که چون مردم از اذیت و آزار و ظلم و جور حکام وپادشاهان ساسانی به جان آمده بودند، برای رهایی از بیدادگریهای هیئات حاکمه، دروازههای خود را نه به روی تازیان، بلکه به روی مسلمانان و پیروان محمد گشودند..."
[... ] محمد کرمی نه تنها اطلاعات درستی از تاریخ و زبان ایران باستان و سدههای نخست پس از اسلام ندارد، هر جا لازم باشد با ارائهء ادعاهایی بیاساس و بدون بیان مرجع، زمینه را برای سردادن شعارهای آتشین فراهم میکند، در رویهء40 میگوید: «چهار هزار تن از زبدهترین ، شجاعترین و مجهزترین سربازان سپاه ایران که از لشگر گارد جاویدان یزدگرد سوم بودند و سپاه شاهنشاه نامیده میشدند، در جنگ قادسیه از فرماندهء میهنپرست خود، رستم فرخزاد گسستند»؛ در رویهء45 نیز نوشته: «به مردم محکوم و ستمدیدهء این عصر نگاه کنید. این مردم در هر طبقه و دسته و گروهی که هستند ، قدرت خروج از آن دسته را ندارند و مادام العمر باید در همان طبقهء خود در جا بزنند. سیستم کاست با شدیدترین شکل و حالت خود حاکم بر هستی و نیستی مردم است. در این جامعهء نفرین شده حتی آخرت هم در خدمت طبقات ثروتمند است. دنیای پس از مرگ ثروتمندان با دنیای پس از مرگ فقرا تفاوت فراوانی دارد. در کتابهای دینی زرتشتیان بر این سخن تاکید شده است که مردم ثروتمند و صاحب مال و مکنت در این جهان، در جهان دیگر نیز همین گونه خواهند بود. بنابراین اگر چنین باشد، عکس آن هم صادق است. یعنی اگر کسی در این سوی هستی در تنگنا و فقر و ناداری باشد، در آن سوی هستی نیز دست به گریبان زندگی نکبتبار فقر و تنگدستی خواهد بود. وقتی کتاب مذهبی یک قوم، مبشر بردگی و بردهداری انسان باشد، از کتاب قانون حکومتی چه انتظاری میتوان داشت؟ در بخش دیگری از همان کتاب میگوید که اگر کسی در دنیا ارباب خود را بکشد و یا او را ناراحت کند، در بهشت جایی ندارد. بنابراین بهشت هم تحت اجاره و نفوذ اربابان جامعه است و سیستم ارباب و رعیتی در آن جا نیز حکومت جابرانه دارد!!».
او از «نظام شاهنشاهی» ساسانی سخن میگوید(برای نمونه در رویهء42) درحالی که ساسانیان براندازندهء نظام شاهنشاهی دوران اشکانی و پدید آورندهء نظام «تک پادشاهی» بودند، همچنین وی پادشاهی ساسانی را امپراتوری مینامد؛ گویا در فرهنگ واژگانش امپراتوری و پادشاهی و شاهنشاهی یک معنی دارند و همگی سیستمهای حکومتی یکسان به شمار میروند.
او گذشته از این که با زبانهای ایران باستان آشنا نیست نام زبان های رایج در دوران های تاریخی را هم نمیداند، رویهء128 را بنگرید:
"... پیروان نهضت شعوبیه برای بیان مقصود خویش بیش از هر عامل دیگر بهادبیات وشعر ونثر ونگارش وبرگرداندن وترجمهءآثارمختلف ایرانی از زبان پارسی باستان(پهلوی) به زبان عربی پرداختند..."
کسانی که با زبان های ایران باستان آشنا هستند میدانند که «پارسی باستان» به خط و زبانی گفته میشود که کتیبههای به جا مانده از دوران هخامنشی بدان نوشته شدهاند، پهلوی نیز خط و زبان دورانهای اشکانی و ساسانی بوده است و «فارسی میانه» نامیده میشود.
همچنین وی از دین و آئین ایرانیان پیش از اسلام هم چیزی نمیداند، از این روی در رویهء224 کتابش با نادرستی بزرگی روبهرو میشویم، در این رویه نقلقولی از «نولدکه» میخوانیم:
"... ممکن است به این فکر افتاد که اصولا میبایستی زمینه اساسی شاهنامه که عبارت از مدح و تمجید کیش کهن ایران(بت پرستی) است..."
بنا به تذکری که محمد کرمی در پاورقی رویههای32 و96 داده است، وی هنگام نقلقول از کتاب ها برای روشنتر شدن موضوع و یا ارائهء توضیح، نظرات خود را داخل (...) قرار داده است؛ پرسش این است که این مدعی شاهنامهشناسی و شاهنامهپژوهی بر چه اساسی معتقد است که کیش کهن ایران (پیش از اسلام) بت پرستی بوده است؟ اگر هم توضیح نادرست داخل (...) از نولدکه است چرا هیچ تذکری دربارهء نادرستی آن داده نشده است.
شگفتا، کسی که تا این اندازه از تاریخ و فرهنگ ایران ناآگاه است، ادعای شاهنامه شناسی هم دارد، از دیگر نشانههای نداشتن درک درست و آگاهی بایسته از فرهنگ ایرانی در بخشی از گفتار او نمایان میشود، او در بخش سوم گفتارش در مجلهء فردوسی استاد فریدون جنیدی را به نفرین شدن از سوی امشاسپندان و... نوید میدهد، غافل از اینکه امشاسپندان در فرهنگ و آئین ایرانی صفات اهورامزدا هستند و پدیدههایی مینوی شمرده میشوند نه موجوداتی همانند خاکزیان که دیگران را نفرین کنند!
جلد دوم این کتاب که محمد کرمی در پیشگفتارش آن را «بررسی و تحلیل سه تراژدی بزرگ و بیهمتای شاهنامه» معرفی کرده است، یک نقالی مکتوب و طولانی بیش نیست، تنها تفاوت این نقالی با نقالیهای قهوهخانهای در این است که نقال های قهوهخانه شنوندگانشان را سرگرم میکنند و گاهی به هیجان میآورند ولی نقالی مکتوب محمد کرمی جز خستگی و سردرگمی ارمغانی برای خوانندگانش ندارد.
در این کتاب پیش از نقل داستان های « رستم و سهراب» و « سوگ سیاوش» و «رستم و اسفندیار» مروری بر شاهنامه از «کیومرث» تا پادشاهی منوچهر شده است که هیچ تازگی ندارد، برای روشن شدن تفاوت شاهنامهپژوهی با نقالی شاهنامه، بخشی از نوشتهء محمد کرمی را با نوشتهای از استاد فریدون جنیدی در همین باره، مقایسه میکنیم؛ او مینویسد:
"فردوسی گوید:
پــــــژوهنــــــدهء نامهء باستان که از پهلـــوانان زند داستان
چنین گفت کایین تخت و کلاه کیومرث آورد و او بود شاه
بنابراین پادشاهی ایران زمین از کیومرث آغاز میشود و او اولین کسی است که بر سریر پادشاهی ایران زمین تکیه میزند:
کیومرث شد بر جهان کدخدای نخستین بکوه اندرون ساخت جای
بگیتی درون سال سی شاه بود بخـــــوبی چو خورشید بر گاه بود
کیومرث پس از 30سال پادشاهی مرگ را که نقطه پایان زندگی است پذیرا میشود و نوبت زنده ماندن و زندگی کردن را به دیگران میسپارد. پس از کیومرث نوهء پسری او به نام هوشنگ به جای پدر بزرگ به عنوان دومین پادشاه ایران زمین حاکمیت این سرزمین را به چنگ می آورد."
(حماسهء حماسهها ـ جلد دوم ـ رویههای 5 و6)
استاد فریدون جنیدی سی سال پیش، در کتاب «زندگی و مهاجرت آریائیان» دربارهء کیومرث نوشتهاند:
"... کیومرث در زبان اوستایی،gaya - mareta است که از دو قسمت تشکیل شده است که بهر اول آن «گ ی» بمعنی زندگی و جان است. و بهر دوم آن مرت، بمعنی مردن است که صفت جان باشد.
این اسم در پهلوی گیومرتgayōmart خوانده شد و در فارسی دری آن را کیومرث میگوییم.
ایرانیان از زمان های دور می دانستهاند که کیومرث را معنایی در بین است، و شه مردان ابنابیاخیر که نوشتههای «پیروزان» نامی را از پهلوی به فارسی دری باز می گردانده، اشاره کرده است که کیومرث یعنی «گویای میرا» اگرچه معنی واقعی آن قدری با این ترجمه تفاوت دارد، اما این خود نشاندهندهء آنست که در تفاسیری که بعدها بر روی افسانهها میشده به فلسفه به وجود آمدن نام ها توجه کردهاند.
اعتقادات دینی ایرانی بر اینست که:
«کیومرث را اهورامزدا بیافرید و او مدت سی سال در کوهها به تنهائی زندگی کرد، و هنگام مرگ نطفهای بداد که آنرا به نیروی خورشید بپروردند و در خاک نگهداشتند. پس از چهل سال از محل آن نطفه گیاهی ریواس دو شاخه روئید که در مهرگان روز (شانزدهم مهر) از آن دو شاخه ریواس، میهری و میهریانه (اولین زوج) بوجود آمد که پس از پنجاه سال با یکدیگر ازدواج کردند و ثمرهء آن، تولید یک جفت نر و ماده شد که از آنان هفت پسر و هفت دختر متولد شدند...»
کتاب بندهش در مورد کیومرث نظر دیگری هم داده است که در مرگ او از اندامهای مختلفش فلزات گوناگون مثل آهن و پولاد و سرب و ارزیز و آبگینه و سیم و زر پیدا شد.
جمع این گفتارها بجز آنکه در شاهنامه او شاه خوانده شده کاملا با گفتار فردوسی در مقدمه شاهنامه یکی است یعنی پس از آنکه زمین آفریده شد. کوهها بوجود آمدند و کیومرث یعنی زندگی در آن پیدا شد که لازمه زندگی جریان است (و جریان عبارت از تولد، زندگانی و مرگ میباشد و بخش پسین نام کیومرث مرگ را همراه زندگی میکند) و در همین جریان بود که فلزات گوناگون بوجود آمد. و پس از چهل سال (که اشاره سمبولیکی است، و میتواند نشانه چهل میلیون سال یا چهارسدمیلیون سال باشد.)گیاهان بوجود آمدند.
اینجا اشاره لطیفی به پدید آمدن جانوران رفته. زیرا که اگر مراد از زندگی انسان بود، تکیه بر همان میهر و میهریانه بسنده مینمود. اما چنین نیست و پس از گیاه که همان ریواس بوده باشد، اشاره به پدید آمدن جاندار که به وجود آمدن یک جفت فرزند باشد، رفته و پس از آن هفت دختر و هفت پسر که اشاره به انواع نژادهاست.
بندهش آدمیان را از ده نوع می داند که یک نوع آن مردمان بوزینه مانند باشند.
مجموع این اشارات درباره کیومرث بر آنچه فردوسی در مقدمه کتاب خود در مورد آفرینش و زندگی آورده منطبق است، اما فردوسی و نویسندگان شاهنامه موقعی که خواستند از اولین کدخدایان و شاهان و رهبران نژاد آریا نام ببرند، نخستین نام را که کیومرث باشد انتخاب کردند!
در شرح احوال کیومرث در شاهنامه به چند نکته بر میخوریم، نخست آنکه:
که بود آنکـه دیهیم بر سر نهاد ندارد کس از روزگاران بیاد
مگـــــــر کز پدر یاد دارد پسر بگــوید ترا یک بیک از پدر
و این اشارهء سادهای است به آنکه هنوز نویسندگی رایج نبوده و شرح احوال پیشینیان در حافظهها از نسلی به نسلی منتقل میشده است.
دیگر سه اشاره به کیومرث در شهنامه رفته است که با کیومرث روایات دینی مطابق است.
نخستین بکوه نشستن او:
کیومرث شد بر جهان کدخدای نخستین بکوه اندر آورد پای
دودیگر سی سال عمر او:
بگیتی درون سال سی شاه بود بخوبی چو خورشید بر گاه بود
سدیگر آنکه پس از مرگ فرزندش سیامک هنوز زنده بوده است و این اشاره بدانست که گرچه نسل بشر یا جانداران در جنگ با دیو و جادو یعنی آفتهای طبیعی، دچار شکست و تباهی شد، اما هنوز زندگی در جریان بود.
بویژه آنکه در بیتی که در همین مورد خواهد آمد، بجای کیومرث، واژه، «بشر» آمده است، نه یک فرد معین!
در این زمان هنوز جانوران و انسان همه با هم زندگی میکردند، همانطور که اکنون همه جانوران باستثنای بشر با یکدیگر بسر میبرند.
دد و دام و هر جانور کش بدید ز گیتی به نزدیک او آرمید..."
(زندگی و مهاجرت آریائیان ـ رویههای31 و32 و33)
باری، کتاب حماسهء حماسهها برخلاف ادعایی که گردآورندهاش در آغاز هر دو جلد آورده (نوبت کهنه فروشان درگذشت / نوفروشانیم و این بازار ماست) هیچ سخن نو و ارزشمندی ندارد و بازار آنچه عرضه میکند کساد است چراکه ایرانیان بسی هشیارتر از آن هستند که کسانی چون محمد کرمی میپندارند.
*******
برای روشنتر شدن روش و منش محمد کرمی، نکاتی از بخش های دوم و سوم گفتار وی را بررسی میکنیم؛ پیشگفتار دومین بخش از گفتار بلند محمد کرمی که آن را «پاسخ مستند و علمی» به سخنان گفته شده از سوی دکتر فریدون جنیدی در مصاحبه با روزنامهء اعتماد ملی میداند، چنین آغاز میگردد:
"1000 سال است که تمام مستندات تاریخ شفاهی و کتبی گفته اند و نوشته اند شاه نامه 60،000 بیت است. هزاران شاه نامه پژوه بزرگ و نام آور گیتی در این 1000 سال بس سنگین و پر رمز و راز در اندیشه ی این بوده اند که راهی بیابند تا آن چند هزار بیت ( دست بالا بین 0200 تا 0300 بیت) الحاقی را از شاه نامه به در آورند و بیت های اصلی را جای گزین آن کنند که ناگهان از از دل این تاریخ شگفت انگیز و بی رحم یک هزار ساله چند ماهی است که پژوهش گری! ظهور کرده است که تمام آن داده های مستند تاریخی 1000 ساله را با شیوه ای که بیش تر به کشف و شهود می ماند و هیچ نسبتی با پژوهش علمی ندارد ، از بیخ و بن انکار می کند و بی پروا تعداد بیت های شاه نامه را به یک چشم بر هم زدن از 60،000 بیت به 30،000 بیت کاهش داده و چند مدتی است که در رسانه های مختلف دست به دست می چرخد تا این کشف جهانی! پژوهشی! و 30 ساله ی خود را با شهامت یک تحریف کننده بزرگ به کرسی بنشاند و دل خوشی ، خرسندی ، نشاط و شادی پان ترکیست ها ، پان عربیست ها ، شاه نامه ستیزان و فردوسی کشان را فراهم آورد.
ای کاش شاه نامه شناس بزرگ ما که 30 سال از عمر گران بها ، پژوهشی ، علمی و تخصصی ! خود را زیر نور شمع و دود پیه سوز و چراغ موشی صرف پالایش 30،000 بیت از مجموع 60،000 بیت شاه نامه کرده اند ، به آن سویی می رفتند که دوستان ایشان در 1000 سال پیش رفته بودند و فردوسی را به کفر، زندقه ، شرک ، الحاد ، بددینی و نامسلمانی متهم کرده بودند که از شر چنین آدم سخته ، نترس ، دادستان و ستم ستیزی که زمین و زمان را با درستی و راست گویی استوار می بیند راحت می شدند و دست به چنین پژوهش!!! بنیان برافکنی نمیزدند؟پژوهشی !! که به زودی بن مایه های چندین هزار ساله ی یکی از بزرگ ترین ، شرافت مندانه ترین و شایسته ترین حماسه های گیتی را دست کم از جانب یاران هم گروه و هم تیمی استاد بزرگ شاه نامه شناس ما سست خواهد کرد..."
در این گفتار از نارساییها و نادرستیهایی که در جایجای نوشتهء کرمی دیده میشود و همچنین ویژگیهای منحصر به فرد نثر او سخنی گفته نخواهد شد چراکه در گفتار پیشین نشان داده شد که وی در عرصهء نثرنویسی سخنی برای گفتن ندارد و جز سرهم کردن واژهها کاری از دستش برنمیآید و اطرافیانش هر چه تلاش کنند نخواهند توانست آشفتگی ها و نادرستی های نگارشی نوشتههای کارفرمایشان را سر و سامانی بایسته بدهند.
باری، نخست آن که در کنار آنچه دربارهء 60،000بیتی بودن شاهنامه گفته و نوشته شده است، بزرگانی از دست بردن افزایندگان به شاهنامه نالیدهاند، بدان گونه که لطفعلیخان آذر میگوید که «... نمیتوان گفت، در این کتاب، شعری از فردوسی بدون تغییر باقی مانده است...»؛ بنابراین نه تنها ابیاتی به شاهنامه افزوده شده، ابیاتی نیز دچار دگرگونی شدهاند و بیگمان هنگام نسخهبرداریهای گوناگون ابیاتی هم جا افتادهاند، از این روی همهء ابیات شاهنامههای موجود را نمیتوان به فردوسی نسبت داد.
دودیگر؛ روشن نیست از نظر محمد کرمی ابیات افزوده به شاهنامه «چند هزار بیت» است یا «دست بالا بین 0200 تا 0300 بیت».
سهدیگر؛ دکتر فریدون جنیدی «بیت های شاه نامه را به یک چشم بر هم زدن از 60،000 بیت به 30،000 بیت کاهش» ندادهاند، کسانی که وی را از نزدیک میشناسند و با پژوهشهایشان آشنا هستند میدانند که وی از سالها پیش، کار بر روی شاهنامه و فرهنگ ایران را آغاز کرده و آزادمنشانه تا امروز ادامه دادهاند و هرگز همانند دوستان محمد کرمی دانش خود دربارهء شاهنامه و فرهنگ ایران را به ابزار پول درآوردن و سکههای زر اندوزی تبدیل نکردهاند و نه تنها از شاگردان روزافزونشان شهریهای نمیگیرند، برای سخنرانی در هر جای ایران که باشد، هرگز پول یا هدیهای جز لوحههای یادبود و یادگارهایی که ارزش مادی چندانی ندارند، نمیپذیرند.
پژوهش بیگسست وی در چهار دههء گذشته دربارهء فرهنگ ایران و شاهنامه، انتشار کتابهایی ارزنده و مقالههایی پربار و برگزاری شش دوره شاهنامهخوانی و همچنین تداوم آموزش خط و زبان پهلوی از سالها پیش تا کنون(چهار روز در هفته، هر روز دو یا سه انجمن) از نشانههای مهرورزی ایشان به ایران و فرهنگ ایرانی و شاهنامه است؛ آیا چهار دهه پژوهش در فرهنگ و زبانهای ایرانی و اندیشیدن به نوشتههای بازمانده از دوران باستان و تلاش برای رازگشایی از ابیات شاهنامه با یاری گرفتن از ویژگیهای زبانهای ایرانی و بنیانهای فرهنگی ـ آئینی ایران از دورترین ادوار تا امروز «یک چشم بر هم زدن» به شمار میآید؟!
چهار؛ کسی «در رسانه های مختلف دست به دست می چرخد» که تودهنفتی «پاچهورمال»ی چون احمد شاملو باشد که محمد کرمی آن شاعرک مزدور و رسوا را استاد خود میداند و به دوستی با چنان جانور پستی میبالد، خود وی نیز که همانند استادش از تبار جاهلان چالهمیدانی است(چنین پیشینهای در نوع نگارش این بسازبفروش شاهنامهپژوه شده به سادگی تشخیص داده میشود) نمیتواند آزادگی فرهیختگانی چون استاد فریدون جنیدی را درک کند، بزرگی که هرگز گفتوگو با رسانههای خارجی را نمیپذیرد و شنیده شدن صدایش از رادیو لندن و... را بزرگترین ننگ میشمارد؛ آیا کسانی که به دعوت شدن از سوی بیگانگان و گفتوگو با رسانههای خارجی افتخار میکنند، شایستگی به پرسش گرفتن تلاش دانشمندی نامدار را که برای آگاه کردن مردم از کار بزرگش(که میتواند پاسخگوی بسیاری از پرسشهای آنها دربارهء چرایی رسیدنشان از آن اوج سربلندی به این سرافکندگی باشد) را دارند؟
پنج؛ منش و روش و فعالیتهای آزادگانی چون استاد فریدون جنیدی خون به دل دشمنان ایران میکند، آنچه «دل خوشی ، خرسندی ، نشاط و شادی پان ترکیست ها ، پان عربیست ها ، شاه نامه ستیزان و فردوسی کشان را فراهم» میکند یاوهگوییهای هذیانگونهء کسانی چون احمد شاملو و شاگرد پرادعای او است؛ کسانی که عادت کردهاند هم از توبره بخورند و هم از آخور و در خانههای شیشهای روزگار میگذرانند نباید سنگپرانی پیش بگیرند، گویا برخی پنداشتهاند سوتی سرگذر خالی است* و میخواهند با عربدهکشی و سر دادن شعارهای تاریخمصرفگذشته اسمی در کنند، غافل از این که...(*در گذشتهای نه چندان دور، هنگامی که لوطیها هر محله نقش پاسبان را بازی میکردند، آنها یا نوچههایشان همواره سر گذر محله بودند و حواسشان بود که اوباش مزاحم اهالی نشوند، گاه اوباش هنگامی که لوطیها سر گذر نبودند به عربدهکشی و خودنمایی و ایجاد مزاحمت برای رهگذران و کسبه میپرداختند، چنین هنگامی اهالی محل از یکدیگر میپرسیدند: مگر سوتی سر گذر خالی است که اینها عربدهکشی میکنند!).
شش؛ «خرسند» همان «قانع» تازی است و به کار بردنش به معنی «خشنود» نادرست است.
هفت؛ از آن جا که محمد کرمی از کاروان پیشرفت تمدن بسیار عقب مانده است، تصور میکند که هنوز دانشمندان هنگام مطالعه و نوشتن از شمع و پیهسوز و چراغموشی استفاده میکنند.
هشت؛ کسانی که در انجمنهای شاهنامهخوانی استاد فریدون جنیدی شرکت میکنند، یا با شیوهء آموزشی وی آشنا هستند و یا افتخار شاگردی ایشان را داشتهاند، به خوبی میدانند که روش کار وی بر شاهنامهدوستی و گرایش به اندیشیدن دربارهء رازهای فرهنگ و تمدن ایرانی گردآوری شده در سخنگنج جاودانهء فردوسی میافزاید و آنچه سست میگردد پندارهای نادرست دربارهء فرهنگ ایرانی و شاهنامه است که گویا چنین دستاوردی رویاهای برخی را آشفته و نانشان را آجر میکند
در ادامهء این گفتار جز سخنان بیربط چیزی دیده نمیشود، بخش سوم نیز با دروغی بزرگنمایانه آغاز میشود، او از «تعدادی ازایادی...» سخن میگوید در حالی که تنها یک پاسخ به یاوههایش داده شده است؛ از آنجا که محمد کرمی توانایی نگارش سخنی رسانندهء مقصود خود را ندارد سخنان دیگران را دگرگون میکند، او پس از دگرگون کردن سخنی از سعدی، پا در کفش حافظ کرده و بیتی از او را چنین آورده:
"ای مگس عرصهی پندار نه جولان گه توست
عرض خود میبری و زحمت ما میداری"
اگر نگاهی به جلد دوم کتاب « دفتر دگرسانیها در غزلهای حافظ» که دکتر سلیم نیساری آن را تنظیم کرده و از سوی فرهنگستان زبان و ادب فارسی منتشر شده بیندازیم(رویهء1459) در خواهیم یافت که در پنجاه نسخهء خطی دیوان حافظ(به جا مانده از سدهء نهم) هیچ کجا«عرصهی پندار» دیده نمیشود، آنچه ثبت شده«حضرت سیمرغ»،«عرصهء سیمرغ»،«مجلس سیمرغ» و«منزل سیمرغ» است؛ گویا وی بسیار به تحریف سخن دیگران علاقه دارد و در این عرصه طبعآزمایی نمونه است چراکه همین سخن را در بخش سوم گفتارش به گونهای دیگر دگرگون کرده و نوشته:
"«عرض خود میبرند و زحمت ما میدارند»"
شگفت آنکه این سخن دگرگون شده داخل «...» گذاشته شده است، آیا سردبیر مجلهء فردوسی با چرایی به کار بردن نشانههای نگارشی آشنایی دارد؟ بیگمان اگر چنین آشنایی وجود داشت، در جایجای نوشته این گونه نابهجا از نشانهها استفاده نمیکرد!
دگرگونی سخن «نیما» هم از دیگر نمونههای استادی آقای سردبیر در این زمینه است، او مینویسد:
"... میدانیم که آب در سوراخ کژدمان ریختهایم..."
گویا وی میپندارد با جابهجا کردن چند واژه میتواند سخن نغز دیگران را از آن خود کند!
گذشته از این او تنها میخواهد هیاهو بر پا کند و سخنان شعارگونهء بی ارزشی که سر دلش جمع شده و باعث دلدردش شده را بیرون بریزد، اگر توانست بهانهای به دست آورد همان را پیراهن عثمان میکند وگرنه با دگرگون کردن سخن و نقل نادرست گفتار، دستاویزی برای زیادهگویی مییابد؛ استاد فریدون جنیدی در بخشی از مصاحبهء خود میگوید:
"دوستی میگفت باید10 سال از انتشار کتاب بگذرد تا جهانیان بفهمند تو چه کار کردهای. میگفت: از بس این کار بزرگ است، مردم به این زودی نمیفهمند. من میدانم که حتما، عدهای مخالفت خواهند کرد. هیاهو درست میکنند و دستاویزهایی مییابند تا اصل کار را زیر سوال ببرند و آشوب بیندازند. اما ملت ایران ملتی فرهیخته است و میتواند تشخیص بدهد که برای این کار چه زحمت و مرارتی کشیده شده و چقدر آگاهیهای شگفت پشت سر این ویرایش است."
اکنون بنگرید محمد کرمی این گفتار را که سه بار در مجلهاش چاپ کرده چگونه نقلقول میکند:
"استاد جنیدی عزیز! آن دوست بی گمان دشمن شما بوده است. وگرنه شما چه کاری کردهاید؟ شما بهتر میدانید که خراب کردن و ویرانه ساختن هزاران بار از آبادکردن و آفریدن آسان ترو بی درد سرتر است. استاد! جهانیان میخواهند چه چیزی را بفهمند؟
کدام کار بزرگی کردهاید که مردم به این زودی نمیفهمند؟! نصف کردن، تخریب و تحریف فرهنگنامهی یک ملت اگرکاربزرگ نام دارد پس جنایات امویان، عباسیان، چنگیزیان، مغولان، تیموریان و هلاکوییان چه نامیده میشود؟!
گویا شما از قبل میدانستهاید که به بیراهه تشریف بردهاید. یعنی به جای«کعبه» به«ترکستان» راندهاید. چون مرقوم فرمودهاید که«مردم هیاهو درست میکنند و دستاویزهایی مییابند تا اصل کار را زیر سئوال ببرند و آشوب بیندازند.»
استاد بزرگ شاهنامهشناس! مردم دیوانه نیستند که بیجهت هیاهو درست کنند و آشوب به راه بیندازند! به باورها و حقوق انسانی آنها تجاوز نکنید تا مردم به خروش نیایند!..."
یک؛ نقلقول آمده در«...» را با گفتار استاد فریدون جنیدی مقایسه کنید.
دو؛ گویا در نظر محمد کرمی مرقوم کردن(نوشتن) با گفتن یکسان است، هنگام گفتگو با خبرنگاران سخن میگویند، مرقوم نمیکنند!
سه؛ اگر محمد کرمی هوچیگر نبود، پس از خواندن این مصاحبه نگاهی به شاهنامهء ویرایش شده بدست استاد فریدون جنیدی مینداخت تا دریابد وی چه کار کرده است و ارزش کاری بزرگ را ندیده و نخوانده، نابخردانه به پرسش نمیگرفت.
*******
محمد کرمی در شمارهء 80 و81 مجلهء فردوسی سخنان بیاساس دیگری بر گفتارهای پیشینش افزوده و با بروز دادن نبوغ خود در عرصهء ریاضی، کشف کرده که فردوسی در هر روز 5/5 بیت سروده و در سی سال شاهنامهء60،000 بیتی را به پایان برده است، و کار فردوسی را با کار «مولوی» و «عثمان بن عمر مختاری» مقایسه کرده و نوشته:
"اکنون اگر بر پایهی باورهای دکتر جنیدی، زمان سرایش شاهنامه را برابر سی سال و شمارهی بیتهای آن را کمتر از سیهزار بیانگاریم، آنگاه تندی میانگین سرایش فردوسی کمتر از 82/2 بیت بر روز برآورد میگردد و به گفتهای دیگر توانایی سرایندهگی فردوسی نزدیک به نیمی از توانایی سرایندهگی مولانا یا عثمان بن عمر مختاری بوده است. این اندازه نه پذیرفتنی است و نه میتواند فردوسی را آن گونه که حتا خود دکتر جنیدی آوردهاند، خداوندگار شعر وسخن سرایی شناسایی کند."
یک؛ کار فردوسی را نمیتوان با کار هیچ سخنپرداز دیگری مقایسه کرد چراکه وی ذهنیات و جوش و خروش درونیش را نسروده، شاهنامه پیوستن (به نظم درآوردن) تاریخ ایران به سخن آهنگین(نظم) است، در حالی که شاعرانی چون مولوی سوژههای مختلف را دستاویزی برای بیان آنچه در دل و ذهنشان میگذشت قرار میدادند و گاه از کاه کوه ساخته و گاه کوه را چون کاه مینمایاندند، در حالی که فردوسی ناچار بوده آنچه از نیاکان مانده بود را بی کم و کاست در سخنش بیاورد، از این روی کارش بسیار بغرنج و دشوار بوده و هر چند بیت که سروده باشد کارش بیمانند و شایستهء ستایش است.
دو؛ داده شدن پاژنام ( لقب) خداوندگار سخن پارسی به فردوسی بدان جهت نبوده است که وی چند هزار بیت سروده، بلکه بدین روی بوده که سخن وی استواری و زیبایی و سنجیدگی و هماهنگی و... بیمانندی دارد.
سه؛ کسانی که دستی در آفرینش شعر و نثر دارند ( نه میرزابنویس هایی چون محمد کرمی ) میدانند که نوشتن و سرودن کنشهایی وابسته به حالات روحی و روانی هستند و گاه پیش میآید که نویسنده و شاعر ماهها توان نوشتن سطری و سرودن بیتی را هم ندارد و گاه چونان چشمهء جوشانی سخن و شعر از درونش میجوشد و بیرون میتراود، سخنپردازی و شعرسرایی کاری شبیه بساز و بفروشی نیست که کسی بیاید و زمانبندی کند که امروز ده رج آجر میچینیم و فردا... و سر شش ماه چیزی به اسم خانه آماده کرده و به ریش مردم میبندیم.
شاد و پیروز باشید ـ شاهین پارسی (مهرروز از بهمن ماه سال88 خورشیدی ـ خیامی)
در همین راستا بخوانید:
دو گفتار از شاهین پارسی درباره شاهنامه ویراسته استاد جنیدی
و نوشتارهای دیگر
مثل همیشه نوشتارهای تارنماتون فوق العاده است
همیشه بهره بسیاری می برم
با سپاس بی دریغ از کوشش هایتان
درود
من هم تلاش های شما را ارج می نهم.
شاد باشید
بیچاره کرمی اگر خرد داشت که سراغ شاهنامه پزوهی نمیومد. به خدا به ساز بفروش بودن ننگ نیست که پنهانش کرد. حماسه ی حماسه ها هم بهتر است در چاپ بعدی اسمش بشود شوخی شوخی ها.
با سپاس از شاهین پارسی و تشکر از شاهین سپنتا.