دو گفتار از شاهین پارسی درباره شاهنامه ویراسته استاد جنیدی
بخش نخست
انتشار شاهنامه فردوسی نسخه ویراسته استاد فریدون جنیدی همچنان یکی از محورهای گفت و گو میان دوستداران شاهنامه است و در چند ماه گذشته دیدگاه های گوناگونی در این مورد منتشر شده است. از هنگام انتشار این کتاب ارزشمند، در « ایران نامه » ضمن معرفی آن به بازتاب دادن دیدگاه های متفاوت در این مورد پرداختیم و خوشبختانه استاد فریدون جنیدی نیز همواره از این گفت و گو ها استقبال کرده اند. البته همه کسانی که پس از انتشار این کتاب دست به کار نقد آن شدند در پی روشن شدن حقیقت و در پرده نماندن درستی نبودند و برخی افراد انگشت شمار هم که منتظر تخریب دیگران بودند، فرصت را مناسب دانستند و زیر پوشش نقد کوشیدند تا با حمله به استاد جنیدی چنین وانمود کنند که دیدگاه های متفاوت استاد جنیدی موجب آسیب رساندن به کاخ بلند شاهنامه فردوسی خواهد شد اما گویا نمی دانستند که کاخ بلند شاهنامه فردوسی از چنان جایگاهی برخوردار است که با یک مطلب و یا سخنرانی یا یک ویرایش حتا به قول بعضی ها « ذوقی »، گزند نمی یابد چنان که پیش تر نیز بسیاری سخن ها گفته اند و نوشته اند ولی کاخ بلند شاهنامه استوار تر از پیش پابرجاست. اما نسخه ویراسته شاهنامه فردوسی اثر استاد فریدون جنیدی اثری یگانه است که اگر روشن بینانه به آن نگاه کنیم بر غنای متون شاهنامه شناسی در زبان فارسی افزوده است و این رویدادی فرخنده برای دوستداران شاهنامه است که نباید به سادگی از کنار آن گذشت. پس نگرانی اصلی دوستداران راستین شاهنامه فردوسی، انتشار نسخه ویراسته متفاوتی از شاهنامه نیست بلکه نگرانی اصلی و مهم، تخریب کسانی است که دست به شناخت و پژوهش در شاهنامه می برند (درست یا غلط از دیدگاه من یا شما مهم نیست ). خیلی ها شاهنامه را برای گذاشتن بر سر تاقچه عادت می خواهند تا از یاد من و شما برود. اما باید پذیرفت که همه نظرها و نگاه ها درباره شاهنامه منتشر شود و آن ها را صادقانه نقد کرد. ولی اگر به جای نقد دیدگاه ها به تخریب شخصیت بیان کننده دیدگاه بپردازیم، این خطری بس بزرگتر است که اگر هوشیار نباشیم عرصه پژوهش را می آلاید و در را به روی پژوهش های آیندگان می بندد.
چندی پیش دوست و پژوهش گر ارجمند آقای جلال حجتی فهیم، نوشتاری با عنوان « کزین جنگ ما را بد آید شتاب » در نقد دیدگاه های استاد فریدون جنیدی درباره شاهنامه برای انتشار در « ایران نامه » فرستادند که بسیار خشنود شدم و هنگامی که این موضوع را با استاد جنیدی در میان گذاشتم ایشان هم با روی گشاده از انتشار آن استقبال کردند و مرا به نشر آن تشویق نمودند اما متاسفانه انتشار آن نوشتار همزمان شد با سفر یک هفته ای نویسنده گرامی و گرفتاری های من ، پس هماهنگی پیش از انتشار ممکن نشد و چون زمان به دارازا کشید، دوست گرامی جلال حجتی فهیم بیش از این زمان را از دست ندادند و آن را برای تارنمای « زبان فارسی » فرستادند که خوشبختانه در آنجا منتشر شد و اکنون ضمن پوزش از ایشان، علاقه مندان را به مطالعه آن نوشتار در تارنمای « زبان فارسی » فرا می خوانم.
اما پس از آن، دو نوشتار دیگر نیز از دوست دیگر « شاهین پارسی » برای انتشار به دستم رسید که این بار می کوشم تا در کوتاه ترین زمان هر دو نوشتار را برای آگاهی شاهنامه پژوهان منتشر کنم. نوشتار نخست با عنوان « چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید » آن طور که نویسنده گرامی یاد آور شده است ابتدا برای تارنمای روزنامک فرستاده شده بود اما منتشر نشد.
شاهین پارسی در این مورد در نامه ای تاکید کرده است : « ... این گفتار به بهانهی مقالهای که آقای مجید ساسانی در مجله اینترنتی روزنامک در نقد شاهنامه ویرایش دکتر فریدون جنیدی منتشر کرد نوشته شده است ، روزنامک از انتشار این گفتار خودداری کرد و سردبیر روزنامک پیغام دادند که اگر مایل به انتشار گفتار در روزنامک هستم بایستی گفتار با اسم واقعی همراه با عکسی از نویسنده باشد. از انتشار گفتار در روزنامک منصرف شدهام... جهت اطلاع خوانندگان ایراننامه، همراه این گفتار اطلاعات زیر را منتشر نمایید: نام و نامخانوادگی اینجانب در شناسنامه حسین قنبری است، متولد سال 1349 هستم، سال های 79 و 80 چهار کتاب از من به وسیله انتشارات آفرینش تهران چاپ شدند که عنوان و موضوع آنها به شرح ذیل است: طغیان سرخ ( داستانی درباره نهضت مزدک ) ، شریعتی دیگر ( بررسی اندیشههای دکتر علی شریعتی )، جان کندن ( مجموعه هفت داستان کوتاه )، زهرانگبین ( مجموعه هفت داستان کوتاه ). لازم به یادآوری است که بسیاری از دوستان و آشنایان فرهنگی مرا به نام شاهین پارسی می شناسند و هرگز نوشتهای با نامی جز همین نام منتشر نخواهم کرد ».
بر این پایه، چون شاهین پارسی حق دارد که از نام و امضاء شناخته شده فرهنگی و نویسندگی که برای خویش برگزیده و اکنون به بخشی از هویت فرهنگی و حرفه ای او تبدیل شده ، استفاده کند پس در « ایران نامه » نیز این حق او به عنوان یک نویسنده صاحب اثر و شناخته شده که نامی ایرانی را نیز برای خود برگزیده، محترم شمرده می شود . البته او در این راه تنها نیست و امروزه بسیاری از جوانان در یک جنبش فراگیر از نام های زیبای ایرانی برای نامیدن خود استفاده می کنند که روز به روز دامنه آن گسترش می یابد.
در ادامه، گفتار نخست شاهین پارسی را می توانید بخوانید با این توضیح که دیدگاه های ارائه شده در این گفتار صرفا نظر نویسنده گرامی می باشد:
چشم ها را باید شست، جور دیگر باید دید
به نام بزرگ دانای هستی بخش جهان
( رشنروز از امردادماه سال 88 خورشیدی ـ خیامی)
چندی پیش گفتاری با عنوان " ویرایش شاهنامه با روشی نو یا..." از آقای مجید ساسانی در روزنامک منتشر شد، به این گفتار، آقای علیرضا حیدری پاسخی مفصل داد، آن پاسخ بس طولانی اما روشنگر جایی برای پاسخ دادنی دوباره باقی نگذاشت.
پیش از آقای ساسانی، برخی ناسزاگویی به دکتر فریدون جنیدی و زیر سؤال بردن ارزش شاهنامه ویرایششده بدست وی را پیش گرفته بودند، این هیاهو را ابوالفضل خطیبی آغاز کرد، نگارنده که تاکنون تنها به شیوة برخورد با شاهنامة ویرایش دکتر فریدون جنیدی واکنش نشان داده است، گفتاری در انتقاد از برخورد غرضورزانه و غیرفرهنگی مخالفان شیوة کار و پژوهش دکتر فریدون جنیدی نوشت.
خطیبی در واکنش به گفتار « در کفش ادیبان جهان کردی پای » مظلومنمایانه ادعا کرد که متهم به فراماسون بودن شده است، همانگونه که در گفتار «کبکی سر به زیر برف کرده» بیان شده وی کوچکتر از آن است که فراماسونری درصدد جذبش برآید.
بگذریم، در این گفتار تنها نکتههایی بیان میشود تا بخشی از چرایی واکنشهایی که به شاهنامهء ویرایش دکتر فریدون جنیدی نشان داده میشود روشن گردد.
آقای ساسانی و برخی دیگر که همانند ایشان برای خودنمایی بهانهای بهتر از ناسزاگویی به دکتر فریدون جنیدی نیافتهاند (چراکه وی هیچ پست و مقام دولتی ندارد و وابسته به جایی نیست که مدعیان نگران واکنشها و تلافیها آنچنانی باشند) باید بدانند که چیرگی دشمنان ایران و شیوههای پیریزی شده به دست آنها و دستپروردگانشان بر امور این سرزمین و مردمانش چندان نخواهد پایید و پس از سپری شدن این زمستان اهریمنی رو سیاهی برای کسانی خواهد ماند که نابخردانه از روی نادانی و سطحینگری یا برای دستیابی به نامی و نانی با دشمنان کینهتوز ایران همنوا میشوند.
شاید پرسیده شود که تاختن به شیوهء پژوهش دکتر فریدون جنیدی، بویژه چگونگی ویرایش شاهنامهء فردوسی بدست وی چه ربطی به دشمنان ایران دارد؟ همچنین بیتردید بسیاری که هیچ آشنایی با دشمنان ایران ندارند، خواهند پرسید این دشمنانی که از آنها سخن گفته می شود چه کسانی هستند؟
پاسخگویی به پرسش دوم، پاسخ دادن به پرسش نخست را بسیار آسان میکند، از این روی به همان میپردازیم تا چرایی پدید آمدن آشفتهبازاری که امروز با آن دست به گریبانیم روشن گردد.
ریشهء بسیاری از گرفتاریهای امروزمان را بایستی در چرایی و چگونگی تشکیل حکومت صفوی جستجو کنیم، حکومتی شبهمذهبی که بنیانگذار بسیاری کژرویها و بدمنشیها در عرصههای مذهبی، سیاسی، علمی، فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی به شمار میآید.
روزگاری نه چندان دور که اروپا در منجلاب فقر و پریشانی و عقبماندگیهای سیاسی، اجتماعی، علمی، فرهنگی و اقتصادی فرو رفته بود، مشرقزمین در آغوش برخورداری و اقتدار در زمینههای گوناگون سرافرازانه پیش میرفت، فقر و تنگدستی مردمان اروپا، سرکردگان آن دیار را واداشت تا همانند نیاکانشان، چشم طمع به ثروتهای افسانهای مشرقزمین بدوزند، برای برافروختن آتش جنگ تنها وعدهء دستیابی به ثروت نمیتوانست کافی باشد چراکه به حرکت درآوردن مردمانی گرسنه و ناتوان و فرستادنشان به سوی جنگ با سپاهیانی نیرومند و جنگآزموده به دستاویز کارآمدتری نیاز داشت، این دستاویز با همپیمانی سران کلیسا و پادشاهان به دست آمد، مردمان اروپا برای به چنگ آوردن ثروت و همچنین آزاد ساختن سرزمین مقدس راهی کارزار شدند.
آغاز جنگهای صلیبی ( 1095م) فصل تازهای در تاریخ درگیریهای شرق و غرب گشود، فصلی که حدود 150 سال بعد ( 1249م ) به ظاهر بسته شد، با پایان جنگ های صلیبی آرامش به مشرقزمین بازنگشت چراکه از چندی پیش از پایان آن جنگها(1219م) تازش خانمانسوز مغولان آغاز گشته بود و شهرهای آباد یکی پس از دیگری زیر پای تنگچشمانِ تُنُکریش که هنری جز کشتار و ویرانگری نداشتند، پایمال و نابود می گشتند و مردمان از دم تیغ گذرانده می شدند.
باری، پس از فروکش کردن وحشی گری های بیمانند مغولان، مردمان شکستخورده بار دیگر به یاری فرهنگ دیرینهء خود مهاجمان را زیر سلطهء خود درآوردند، آنها با سختکوشی آرامآرام کمر خمیده از ستمهای مغولان را راست میکردند تا بار دیگر از میان خاکستر بر جای مانده از تاخت و تاز یاجوج و ماجوج ، ققنوس جاودانهء فرهنگ و دانش را به پرواز درآورند و تاریخ را دگرباره به شگفتی وادارند.
دریغا که روزگار بازیهای ناخوشایندی در آستین داشت و سنگ های دیگری پیش پای آزادگان میانداخت، ترکهای عثمانی با فتح قسطنطنیه (1453م) اروپائیان زخم خورده و تلخکام از شکست در جنگهای صلیبی را به هراس انداختند، همین هراس بذر جنبشی را بارور کرد که در پی ناکامی در جنگهای صلیبی در ذهن اندیشمندان آن دیار نشانده شده بود، بدینگونه دگرگونیهای شگفتی آغاز گردید که رنسانس نام گرفته است.
همزمان با به جنبش درآمدن اروپا، در این سوی مغول دیگری تاخت و تاز آغاز کرد، یورش تیمور به ایران(782 هـ.ق) ویرانیهای بسیاری به بار آورد و بر پریشانی سیاسی و اجتماعی آن روزگار افزود. کشمکشهای پیدرپی، مردمان را بیش از پیش به سوی دنیاگریزی و توجه به صوفیگری سوق میداد که در آن شرایط آفتی بزرگ به شمار میآمد، چراکه ایران نیازمند جنبشی فراگیر بود تا از چنگ آشفتگیهای رخنه کرده در تار و پود پیکرهء فرهنگ، زبان، روابط اجتماعی، اخلاق عمومی و دانش و اندیشه رهایی یابد.
با شکلگیری حکومت ترکمانان آققویونلو بدست امیر حسن بیک، معروف به اوزون حسن (872 هـ.ق)، کانون قدرتی شکل گرفت، قدرتی که اقتدار ترکان عثمانی را به چالش میکشید و در دل اروپائیان که به شدت تحت فشار حملات عثمانی بودند امیدواری برمیانگیخت، از همان زمان تلاش اروپائیها برای یاری جستن از حاکمان ایران به عنوان اهرم فشاری برای مهار عثمانی آغاز گردید.
از سوی دیگر، دور تازهء تلاش اروپائیان برای چنگ انداختن بر ثروتهای جهان پس از جنگهای صلیبی با تقسیم سرزمینهای ماورای اروپا بین دو قدرت استعماری نوظهور اسپانیا و پرتغال بدست پاپ(1493م) آغاز گردیده بود، در پی این تحول مهم اسپانیاییها به توسعه طلبی و غارت سرزمینهای نیمکرهء غربی سرگرم شدند و پرتغالیها برای غارتگری آزمندانه راهی مشرقزمین شدند.
آغاز جهانخواری از سوی اروپائیان نمیتوانست دنبال شود مگر آنکه دشمن نیرومندشان(حکومت عثمانی) مهار گردد، از این روی پادشاهان اروپا قدرتمند شدن آققویونلوها در ایران را بسیار مهم به شمار آوردند و نمایندگانی به دربار اوزون حسن فرستادند.
تلاش اروپا برای تجهیز اوزون حسن و تقویتش برای جنگ با عثمانی کامیابی چندانی به بار نیاورد چراکه با مرگ امیر ترکمن، آشفتگی بار دیگر سربرآورد، عثمانیها هم آسوده از پشت سر خود به حملات پیدرپی به اروپا و پیشروی در آن دیار ادامه میدادند و خواب آسوده را از چشم پادشاهان اروپا زدوده و رویایشان برای چیرگی بر جهان را به پریشانی کابوس نابودی کشانده بودند.
در آن روزگار صفویان که تحت حمایت اوزون حسن قدرتی به هم زده بودند، با شیروانشاه وارد جنگ شدند و در پی یاری رساندن امیر آققویونلو به شیروانشاه، شکست خوردند و امیر صفوی(سلطان حیدر) کشته شد و پسرانش اسیر امیر آققویونلو(سلطان تیمور) شدند، یکی از این پسران(اسماعیل) چندی بعد قدرت یافت و با شکست دادن الوند میرزا حکومت آققویونلوها را از میان برداشت و حکومت صفویان با تاجگذاری اسماعیل(907 هـ.ق) آغاز گردید.
نخستین رویارویی جدی صفویان با عثمانی در جنگ چالدران پیش آمد که به شکست شاه اسماعیل انجامید، از آنجا که عثمانی در اروپا درگیر بود، سلطان عثمانی برای نابودی دشمن شکستخورده کاری انجام نداد و نیروهایش را برای تقویت سپاهیان عثمانی در اروپا بازگرداند، شاه اسماعیل نیز سرگرم جنگ در گرجستان شد.
تلاشهای اروپا برای تجهیز و تقویت حکومت صفوی با هدف ضربه زدن به عثمانی در دوران حکومت شاه عباس به اوج خود رسید، دوران حکومت شاه عباس از جنبههای گوناگون اهمیت فراوانی دارد چراکه ساختارهای مذهبی، فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران را دچار دگرگونیهای بنیادین کرد.
روابط ایران و اروپای جدید که با آمدن کلاویژو نمایندهء دربار کاستیل به ایران آغاز شده بود با ورود انگلیسیها به میدان استعمارگری، تحولی تاریخی یافت، دربارهء روابط سیاسی ایران و اروپا در دوران معاصر بسیار سخن گفته شده است و همگان تا حدودی از پیامدهای ناگوار این روابط ناسالم آگاهی دارند، آنچه تاکنون دربارهاش پژوهشی فراگیر انجام نشده و کسی چیزی دربارهاش نمیداند، نقش واقعی فراماسونری در رویدادهای تاریخ معاصر ایران است.
برداشت نادرستی از فراماسونری در ذهن ایرانیان نقش بسته است و همه تصور میکنند، فراماسونری سازمانی تشکیل یافته از مزدوران دولت بریتانیا بوده است که برای تامین منافع آن دولت تلاش میکرد، درحالی که اهداف فراماسونری بسیار فراتر از منافع یک دولت است؛ در واقع دولتهایی مانند بریتانیا و ایالات متحدهء آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی و... که در عرصهء جهانی به ترکتازی پرداخته و میپردازند، دستنشاندههای فراماسونری بینالمللی بوده و هستند، چنین دولتهایی تا زمانی که توان تامین منافع و اهداف این تشکیلات اهریمنی را داشته باشند مورد استفاده قرار میگیرند و با تمام شدن تاریخ مصرفشان زیرکانه به سوی فروپاشی کشانده میشوند.
برای درک بهتر موضوع باید چگونگی شکلگیری و توسعهء این اهریمن جهانخوار را(که تکچشم آزمندش در همه جای زمین ثروتهای پیدا و پنهان مردمان جهان را جستجو میکند تا چپاول نماید) مروری گذرا کنیم.
در فرهنگ واژههای ایران باستان واژهای که برای «معماری» ثبت شده «رازگری» است، معمار(بنا) هم «رازگر» نامیده میشد؛ نیاکانمان در واژهسازی خردمندی بیمانندی نشان دادهاند، هر واژهء کهنی مفاهیم بسیاری در دل خود نهفته دارد که با شکافتنش و پی بردن به مفهوم کهن واژه میتوان از دانش و برداشت مردمان دوران باستان دربارهء موضوعی که واژه برای بیانش ساخته شده، آگاهی یافت.
چرایی «رازگر» نامیده شدن معمار (بنا) این بوده که، رازگران (معماران) ایرانی از دانشمندان بزرگ کشور بشمار میآمدند که بایستی در دانشهای گوناگون سرآمد روزگار میبودند، زیرا کسی میتوانست بنایی استوار، کارآمد و زیبا بسازد که چهار آخشیج(عنصر) و قوانین حاکم بر آنها و چگونگی روابطشان با هم را خوب بشناسد، چراکه برای ساختن ساختمانی ماندگار همهء ویژگیهای مصالح و آب و خاک و باد و آتش ارزیابی میشدند و در هر اقلیمی با توجه به شرایط اقلیمی بهترین بنا طراحی و ساخته میشد.
باری، این دانش هم هنگامی که بدست اروپائیان افتاد، قدرتمندان آن دیار بر اساس بینش تنگچشمی و انحصارطلبیشان، از معماری برای افزایش چیرگی خود بر دیگران بهره گرفتند، معماران (بناها) در اروپا برده شمرده میشدند و برای اشراف بیگاری میدادند و برایشان کاخها و برجهای بزرگ میساختند و یا برای رفت و آمد راحتشان پل بنا میکردند، در حالی که در ایران رازگران همانند دیگر مردمان، شهروندانی آزاد بودند و در کنار ساختن کاخ برای پادشاهان، به هزینهء حکومت یا مردمان نیکاندیش، به ساختن بناهایی همگانی چون دانشگاه، مسجد، گرمابه، کاروانسرا و ... نیز میپرداختند.
در اروپای پس از توسعهء مسیحیت بکارگیری بنایان دگرگونی مهمی یافت، آنها به ساختن کلیسا گماشته شدند که کاربری همگانی داشت، از این روی مورد حمایت مسیحیان متعصب قرار گرفتند و در پی این پشتیبانی گروهی از آنها به آزادی دست یافتند، این بنایان آزاد برای حفظ منافع صنفی خود در برابر بنایانی که همچنان در خدمت قدرتمندان بودند و کارهای پرسود به آنها واگذار میشد، اتحادیههایی تشکیل دادند تا با حفظ اسرار کارشان قدرتمندان را نیازمند به خود نگهدارند، بدین گونه تشکیلاتی موسوم به« فراماسون» پدیدار شد.
اسماعیل رائین در رویهء40 جلد اول کتاب«فراموشخانه و فراماسونری در ایران» مینویسد:
"... کلمهء فراماسون در زبان فرانسه از دو کلمه بوجود آمده یکی« فرانک» بمعنای آزاد و دیگری« ماسون» بمعنای بنّا، در زبان انگلیسی هم این دو کلمه با همین معانی نقل شده است. عنوان« فرانک» در قرون وسطی به بعضی از اصناف اطلاق میشد که برایگان کار نمیکردند و بیگاری نمیدادند و حجارها از این قبیل بودند. لیکن بناها میبایست بیگاری میدادند. ساختن کلیساهای بزرگ اروپا که امروز بعد از صدها سال هنوز پابرجاست، سبب آزادی بناها شد. زیرا مسیحیان متعصب وقتی عمل بناها را دیدند همه بآزادی آنها رای دادند و بدین ترتیب کلمات« فرانک ماسون» در زبان فرانسه و « فری مایسن» در زبان انگلیسی متداول و معمول گردید..."
وی در رویههای 48 و 49 همان کتاب، دربارهء نخستین تشکیلات فراماسونری مینویسد:
"... آنچه مسلم است و از لحاظ مدارک تاریخی میتوان آنرا مستند بر دلائل قطعی دانست، این است که اولین تشکیلات فراماسونری که میتوان آنرا اولین اتحادیه«کارگران بنّاخانه» نامید از اواخر قرن12 و اوائل قرن13 میلادی در کشور آلمان بوجود آمده و پایه و اساس فراماسونی کنونی جهانی را تشکیل داد. در آن زمان مسیحیان آلمان که غرق تعصبات مذهبی بودند، دست بساختن کلیساهای بزرگی زدند که مستلزم مخارج بسیار و کارگر بیشمار بود. دهها هزار بنا و شاگرد و نقاش و سنگتراش و نجار و کارگران سایر صنوف مربوط بساختمان مجبور بودند که سالیان دراز در جوار محل کار و کنار هم بسر برند و در غم و شادی یکدیگر دمساز باشند تا بتوانند کلیسا یا بنای معظمی را تمام کنند. کارگران، استادکاران و معماران هر روز که دست از کار میکشیدند، اسباب و ابزار خود را در انبارهای مخصوصی که « لژ» میگفتند میگذاشتند و از انظار مخفی میکردند. باقتضای حوائج و مصالح مشترکی که داشتند، جمعیتهایی برای حفظ منافع صنفی خود تشکیل دادند و برای همکاری و تعاون صنفی و رفع اختلافات بین اعضاء جمعیت قواعدی تنظیم نمودند. از جمله این قواعد آن بود که هیچکدام رموز هنر و صنعت خود را بروی کاغذ نیاورند و بهیچکس جز صندوقچه سینه خود اعتماد نکنند و هر گاه استادی شاگرد خود را لایق دید باید اسرار خود را شفاهاً بوی بگوید، برای اینکه کسی استراق سمع نکند و این اسرار را از دهان این و آن نرباید آنان حتی مجبور شدند اصطلاحات و اشارات و رموزی بکار برند تا دیگران چیزی از آنها سر در نیاورند و چون در آن زمان کمتر کسی سواد خواندن و نوشتن داشت، لذا این روش بسیار پسندیده افتاد و کار بجائی رسید که اگر استادان شاگردی را لایق میدیدند و میخواستند او را بدرجه استادی مفتخر سازند ویرا در« لژ» امتحان میکردند. لژ علاوه بر اینکه انبار مخصوص بنایی بود، محل آموزش و امتحان نیز بشمار میرفت و ابتدا آنرا«هوتن» میگفتند. این لغت در زبان آلمانی بمعنای لژ است و در لژ هیچگاه غیر از بحث راجع به مسائل فنی، صحبت دیگری نمیشد. وسائل تعلیم و آزمایش عبارت بود از بیان شفاهی استاد با کمک خطکش، گونیا، پرگار، شاقول و سایر چیزهائی که در بنائی مورد استفاده قرار میگرفت. شاگرد میبایست سوگند یاد کند که اسرار بنائی را بدیگران بروز ندهد و نوشتهای از خود باقی نگذارد تا بعد از مرگش اسرار بنائی بدست سایرین بیفتد و اگر روزی مجبور گردید که یکی از اسرار را برای مردی که در شهر دیگری است بفرستد بوسیله رمز ارسال بدارد..."
بدین گونه رازگری در اروپا ماهیتی تازه یافت و پیرامونش فضایی اسرارآمیز پدید آمد و از آنجایی که مردمان نمیدانستند بنایان در لژهای خود چه میکنند دربارهء آنها و کارهایشان کنجکاو میشدند، همین کنجکاویها بنایان آزاد را به پنهانکاری بیشتر سوق میداد، مردمان هم چون به اطلاعاتی برای ارضای کنجکاوی خود دست نمییافتند به ساختن و پراکندن شایعه دربارهء فراماسونها میپرداختند، این تشکیلات تا زمانی که جنبهء صنفی داشت از نظر اجتماعی و سیاسی اهمیتی نداشت، اما از هنگامی که تشکیلات فراماسونری ماهیت سیاسی پیدا کرد و در امور سیاسی و اجتماعی دخالت کرد، تبدیل به ابزاری در دست زیادهخواهان گردید و اندکاندک از ماهیت صنفی فاصله گرفت، به طوری که امروزه بنایان در این تشکیلات هیچ جایی ندارند، با این وجود نام اولیه همچنان حفظ شده است چراکه نامی مناسب برای پوشاندن ماهیت و اهداف این تشکیلات اهریمنی است.
تغییر ماهیت فراماسونری و تبدیل آن به تشکیلاتی سیاسی(1129 هـ.ق ـ 1717 م) به دنبال پدیداری شورشی در لندن پیش آمد، در سال 1717م آتش شورش لندن را فراگرفت و حکومت انگیس با این که کشتار بیرحمانهای راه انداخت از مهار شورش ناتوان گردید، در این هنگام فراماسونهای انگلیس که دارای چهار لژ صنفی بودند، جلسهای تاریخی تشکیل دادند تا متحد شوند و برای سرکوب شورشیان به یاری حکومت بشتابند، اسماعیل رائین دربارهء این جلسه در رویههای 67 و 68 کتاب خود مینویسد:
"... این جلسه با شرکت کلیه اعضاء که سر و وضع مرتبی هم نداشتند در روز عید سن ژان 24 ژوئن 1717م ـ (1129هـ) تشکیل گردید و محفل بزرگ انگلستان را که تا امروز هم باقیست و بنام لژ بزرگ انگلستان«grandeloge d angleterre » خوانده میشود بوجود آورد. در همین جلسه اعضای لژها انتوان سیر را بعنوان سرور بزرگ و استاد اعظم«grand maitre» خود برگزیدند و این روز تاریخی را بنام «laisme» که بفارسی آنرا «جهاد بزرگ» و «دین رهایی» قرون معاصر ترجمه کردهاند، نامیدند. و با آنکه هیچیک از چهار محفل مزبور اهمیت شایانی نداشتند، لیکن پس از اتحاد فعالیتی را آغاز کردند و از آنروز خـود را بطور دربست در اخـتیار « غیر ماسنها» گذاشتند و بطیب خاطر ارتباط خود را با مجامع بنایی قدیمی و صنفی و حرفهای قطع کرده و یکنوع فراماسونری سیاسی و فلسفی ترتیب دادند. فراماسونها درباره این الحاق و تغییر روش ماسنی مینویسند «... از آنروز فراماسنی حرفهای از بین رفت و « فراماسنی نظری» جای آنرا گرفت که هسته مرکزی آن بجای کارگران متخصص میبایستی از سازمانهای فیلسوفان و روشنفکران [و یا بعبارت ساده سیاستمداران انگلیسی از قرن 19 به بعد] تشکیل شود...»..."
در پی این رویداد و نقشی که فراماسونها در سرکوب شورش ایفا کردند حکومت انگلیس به آنها رسمیت و آزادی فعالیت داد، از آن پس فراماسونها زیر چتر حمایت دولت انگلستان درآمدند و آزادانه به فعالیت پرداختند و در مراسم و میهمانیهای رسمی با لباسهای ویژهای حاضر شدند تا از دیگران بازشناخته شوند.
پس از دگرگونی فراماسونری از تشکیلاتی صنفی به سازمانی سیاسی ـ فلسفی آنها برای ساختن پیشینهای فریبنده برای خود دست به کار شدند، از این روی با بکار گرفتن نشانههای باستانی و نسبت دادن فراماسون بودن به شخصیتهای تاریخی، پیشینهای هزاران ساله برای تشکیلات خود جعل کردند و امروزه نیز با فراماسون نامیدن افراد سرشناس تلاش میکنند خود را تشکیلاتی مترقی نشان دهند.
فراماسونرها به گونهای خزنده در ساختارهای سیاسی و اجتماعی و اقتصادی کشورهای جهان نفوذ کردهاند و به یاری ابزارهای نیرومندی که به دست آوردهاند، حکومتها را همانند دستنشاندههایی گوش به فرمان به کار میگیرند تا به اهدافشان برسند، در این راستا با سر دادن شعارهایی فریبنده نخبگان جوامع مختلف را نیز فریب داده و در اختیار میگیرند.
فراماسونها در آغاز جاهطلبیهای سیاسی و جهانخوارانهء خود تلاش میکردند با نفوذ در حکومتها آنها را وادار به اجرای برنامههایشان کنند، آرامآرام به اندازهای نیرومند شدند که درصدد تشکیل حکومت برآمدند، مستعمرات آمریکا از هر نظر برای این هدف آنها مناسب بود، از این روی فراماسونهای سرشناس انگلیسی که در آمریکا ساکن شده بودند روز چهارم ژوئیهء 1776م اعلامیهء استقلال آمریکا از بریتانیا را اعلام کردند، در پی این رویداد آتش جنگی بین ارتش فراماسونها و ارتش بریتانیا شعلهور گردید که در نهایت به پیروزی فراماسونری و استقلال کشورهای متحد آمریکا انجامید.
در گام بعدی فراماسونری برای استیلا بر اروپا پا به میدان نهاد و با به راه انداختن و رهبری انقلاب در کشور فرانسه (1789م) گام بلندی در راه زمینهسازی برای تشکیل یک حکومت جهانی فراماسون برداشت، از مهمترین پیامدهای انقلاب فرانسه صدور اعلامیهای بود که به اعلامیهء حقوق بشر مشهور شده است؛ این اعلامیه بر اساس نظریههای نظریهپردازان سرشناس فراماسونری (مونتسکیو، ولتر، روسو و مولفان دایرةالمعارف) نوشته شده بود تا دستاویزی برای دخالت در امور فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی دیگر کشورها فراهم گردد.
اصل نخست این اعلامیه، چنین است:
"افراد بشر آزاد متولد شده و مادامالعمر آزاد مانده و در حقوق با یکدیگر مساویند، امتیازات اجتماعی فقط مبتنی بر منافعی است که از هر کسی بهیئت جامعه میرسد."
فراماسونها برای پیش بردن برنامههای خود چنین شعارهای فریبندهای سرداده بودند، با کمی کنجکاوی درباره تجارت برده در اروپا و آمریکا آشکار میشود که بزرگترین بردهداران و تاجران برده و همینطور مقاومت کنندکان در برابر جنبش لغو بردهداری در آمریکا، فراماسونهای سرشناس بودهاند، همچنین فراماسونها نقش محوری در ایجاد و پایداری نابرابریهای حقوقی و اجتماعی داشتهاند، در این بند زیرکانه اختصاص امتیازات اجتماعی به « زرسالاران» آینده گنجانده شده است.
دیگر اصول این اعلامیه نیز دارای فریبکاریهای پنهان و آشکاری هستند، حکومتهایی که بر اساس نظریههای فراماسونری تشکیل شدهاند ظاهری فریبنده دارند و مردمان تصور میکنند مدیران و قانونگذاران و... را خود انتخاب میکنند در حالی که نمیدانند سیستمهای سیاسی به گونهای طراحی شدهاند که آنها تنها میتوانند کسانی را برگزینند که پیشتر بوسیلهء حکومت پنهان فراماسونی برگزیده شدهاند، چنین برگزیدگانی هم به هیچ کاری دست نمیزنند مگر این که در راستای تامین اهداف فراماسونری باشد.
پس از جنگ جهانی اول فراماسونری با تشکیل دادن « جامعه ملل» گام دیگری برای تشکیل حکومت جهانی برداشت، آلمانیها که از کشانده شدن کشورشان به جنگ و سپس شکست و تحمیل شرایط ناگوار بر آنها ناراضی بودند، همة بدبختیهای خود را پیامد سیاستهای فراماسونها میدانستند، از این روی هیتلر از نارضایتی آلمانیها بهره برد و جنگی جهانی برای به زانو درآوردن تشکیلات فراماسونری جهانی به راه انداخت، ارتش آلمان هر جایی را تصرف میکرد پیش از هر کاری به مراکز فراماسونری یورش میبرد، اقدامات نازیها، فراماسونری اروپا را در معرض نابودی قرار داده بود، از این روی فراماسونرها برای نجات خود همهء امکانات خود را به کار گرفتند و با کنار گذاشتن نقابهایی که برای تشکیلات به ظاهر متضاد خود به کار میبردند، یکپارچه در برابر نیروهای ضدفراماسونری صفآرایی کردند و جنگ جهانی را با رقم زدن پیروزی برای خود به پایان رساندند.
پس از پایان جنگ جهانی دوم رویدادهای بزرگی رخ دادند، تشکیل سازمان ملل متحد و سازمانهای وابسته بدان، بانکهای بینالمللی، گسترش ارتباطات و رسانههای ارتباطی، توسعهء شرکتهای چندملیتی، مبارزهء سیستماتیک با جنبشهای ملیگرا در سراسر جهان، از هم دریدن پایبندیهای اخلاقی و اجتماعی با شعار توسعهء آزادیهای فردی و اجتماعی، تسلط بر اقتصاد کشورهای جهان به بهانهء تجارت آزاد و... از جملهء این رویدادها است که بدست فراماسونری جهانی رهبری شدهاند تا زمینهء مناسب برای تشکیل حکومت جهانی فراماسونی آماده گردد.
در ایران نیز همانند همه جای دنیا فراماسونها بیوقفه برنامههای لژ مرکزی فراماسونری بینالمللی را پیش میبرند؛ فعالتهای سیاسی ـ اجتماعی فراماسونرها در ایران زیر پوشش آزادیخواهی و مشروطهطلبی آغاز گردید، کسانی چون سید جمالالدین اسدآبادی رهبری این جنبش را بر عهده داشتند و آنرا گام به گام پیش میبردند، سرانجام تلاشهای فراماسونری به نتیجه رسید و مشروطه در ایران برقرار شد و مجلس ایران عملا تبدیل به ابزاری برای پیش بردن برنامههای فراماسونری گردید، به طوری که انگشتشمار نمایندگان واقعی مردمان ایران نمیتوانستند کار ی برای حفظ منافع ملی انجام دهند.
در این دوران در کنار فعالیتهای سیاسی و اجتماعی کارهایی هم زیر پوشش پژوهشهای فرهنگی انجام میگرفت که هویت ملیـتاریخی ایرانیان را به سوی آشفتگی و برداشتهای نادرست میکشاند، این فعالیتهای ضدفرهنگی از اوایل قرن نوزده میلادی آغاز شده بود و فراماسونها در پوشش مبلغین دین مسیحیت، باستانشناس، مردمشناس، مستشرق، علاقمند به زبان و ادبیات فارسی و... به ایران میآمدند.
اسماعیل رائین در رویههای 32 و33 کتاب خود از هفت تن از این دانشمندنماهای فراماسون انگلیسی نام برده است:
1ـ "... سر جان ملکم sir jahn malcom (1769م ـ1832)
2- سر ویلیام جونز sir William jones (1764ـ1894)
3- ری نولداین نیکلسن Reynoladlleyne Nicholson (متوفی بسال 1868)
4- هنری راولینسون Henry Rawlinson (1810ـ 1895)
5- ادوارد براون (1862ـ 1926)
6- تاماس واکر آرنلد Thomas walker Arnold (1864ـ1930).
7- سر ادوارد نیس راس dr.a.d.ross (1871ـ1940).
اینها هفت خاورشناس بزرگ انگلیسی بودند که در قرن نوزدهم بموجب مندرجات سالنامههای فراماسنی انگلستان بمقام «استادی» رسیدند و در ایران دوستان فراماسون و هواداران فراوانی داشتند..."
علاوه بر فراماسونهای انگلیسی، ماسونهای فرانسوی و آمریکایی و... هم در راه تحریف تاریخ ایران به بهانهء پژوهشهای تاریخی یا باستانشناسی و دگرگونه معرفی کردن ویژگیهای فرهنگی و اجتماعی ایران تلاش میکردند، با تغییر سلطنت و جایگزینی سلسلهء پهلوی بجای سلسلهء قاجار که به رهبری مستقیم فراماسونرهای سرشناس انگلیسی، ایرانی و هندی(پارسی) انجام گرفت، فضای مناسبی برای از هم دریدن شیرازهء فرهنگی و اجتماعی ایران فراهم گردید.
در این دوره با ساخته شدن دانشگاههای مدرن و برقراری شیوهء آموزشی مورد نظر فراماسونری، تربیت نیروهای بومی برای پیگیری برنامههای ویرانگر و ضدفرهنگ آغاز گردید تا ایرانیان سخنان دشمنان خود را از زبان هممیهنان فریبخورده یا مزدور خود بشنوند و بعنوان پژوهشهای علمی بپذیرند، در همین راستا کسانی با القاب آنچنانی بعنوان پژوهشگر و دانشمند به جامعه معرفی شدند و به ایشان وجههء ملی هم داده شد تا سخنانشان فریبندگی بیشتری پیدا کند.
با جا افتادن شیوههای پیریزی شده بدست فراماسونها، هر پژوهشی خود به خود در جهتی پیش میرفت که تامین کنندهء خواستهء دشمنان ایران و تایید کنندهء دروغهای آنها باشد، بر اساس همین سیاست، پژوهشگرانی که از این شیوهها پیروی نمیکردند مورد هجوم تبلیغاتی قرار میگرفتند و مرتجع و بیسواد و خیالپرداز و مشکلدار از نظر روانی و... معرفی میشدند و از تدریس و سخنرانی و انتشار نظریاتشان محروم میگشتند.
با شکل گیری نهضت ملی جامعهء ایران تکانی خورد که برای فراماسونها بسیار نگران کننده بود، از این روی عزم جزم کردند تا دو عامل بنیادین شکلگیری نهضت ملی را درهم بشکنند، آنها با اجرای برنامهء حسابشدهای حکومتی شبهمذهبی روی کار آوردند که همهء بنیانگذاران و گردانندگان اصلی آن اعضای لژ فراماسونری موسوم به « لژ اسلام» بوده و هستند، این حکومت با عملکرد ویرانگر خود مردمان ایران را از دین و مذهب که یکی از مهمترین عوامل همبستگی ملی ایرانیان بود بیزار کرده است، اکنون نیز از چندی پیش فاز دوم این برنامهء تخریبی شروع شده و زمینهء مساعد برای روی کار آمدن حکومتی شبهملی آماده میشود تا آن حکومت دستنشانده نیز با عملکردی که برایش تعیین کردهاند ایرانیان را از فرهنگ و هویت ایرانی بیزار کند.
در این آشفته بازار که پدید آمد، هر نوآوری و پژوهشی که از شیوههای این از مابهتران زیادهخواه و اهریمنخو پیروی نکند مورد هجوم قرار میگیرد و به بهانههای فریبنده و هیاهوی دفاع از چهارچوبهای علمی یا احساس مسئولیت در برابر میراث فرهنگی و... مورد تخریب قرار میگیرد، در حالی که همین هیاهو کنندگان در برابر ویرانگریهای آشکاری که به کار سازمانی نهادهای رسمی تبدیل شده است، سکوت معنیداری پیش میگیرند و خم به ابروی مبارک نمیآورند.
فراماسونری جهانی با به راه انداختن جشنوارههای گوناگون و برقراری سیستمهایی برای اعطای جایزه به افراد مختلف و دادن کرسی تدریس در دانشگاههای بزرگ یا فراهم کردن جایگاه پژوهشی معتبری، کسانی را بزرگ میکند و آنها را بعنوان چهرههایی جهانی و صاحبنظرانی برتر جا میزند و سپس از همانها بعنوان چماقی برای سرکوب اندیشمندان و پژوهشگران آزادهای که جز به پیشرفت جامعهء خود و پیشرفت کشورشان و سربلندی هممیهنانشان به چیزی نمیاندیشند، استفاده میکند.
یکی از ابزارهای اعمال خواستهای فراماسونری جهانی جایزهء نوبل است، اسماعیل رائین دررویهء88 کتابش نوشته است:
"... در بین دانشمندان و نویسندگانی که موفق به دریافت جائزه معروف « نوبل» شدهاند شمار کسانیکه عضو فراماسنی هستند بقدری زیاد است که این فکر بوجود آمده است که تا نویسنده و دانشمندی عضو سازمان فراماسونری نباشد موفق بدریافت جائزه « نوبل» نخواهد شد، عدهای از محققین عقیده دارند که تقسیم جوائز نوبل زیر نظر گراندلژ سوئد انجام میشود. باید دانست فراماسونری در کشورهای اسکاندیناوی و از جمله کشور سوئد نفوذ زیادی دارد و علاوه بر عدهای از اعضای خانواده سلطنتی که عضو فراماسونری هستند، یکدسته از دانشمندان سوئدی و اعضای آکادمی آنکشور نیز عضو سازمان فراماسونری میباشند و چون اعطای پنج جائزه نوبل در هر سال، تحت نظر دانشمندان سوئد انجام میگیرد، مردم چنین میپندارند که در واقع تا نویسنده و دانشمندی عضو « فراماسونری» نباشد بدریافت یکی از جوائز پنجگانه نوبل نایل نخواهد شد..."
از دیگر ابزارهای در اختیار فراماسونری که کاربرد گستردهای دارند، فرهنگستانهای گوناگون است که بر امور هنری و فرهنگی جوامع چیره میشوند و دانش و هنر و ادبیات مردمان جهان را به سویی که مورد نظر فراماسونها است سوق میدهند، نخستین فرهنگستان در فرانسهء قرن هیجدهم تاسیس شد و نقش مهمی در بسترسازی فرهنگی برای انقلاب و برانداختن نظام پادشاهی در آن کشور بازی کرد، در دیگر کشورها نیز فرهنگستانها در اختیار فراماسونها بوده است، در ایران هم در دوران پهلوی همواره استاد اعظمهای فراماسون در راس فرهنگستان بودهاند، هنوز نیز در فرهنگستانها بر همان پاشنه میچرخد، بنابراین کودکانه است که انتظار داشته باشیم اهالی فرهنگستانی کاری جز تخریب فرهنگی انجام دهند.
همچنین، پدید آوردن دایرةالمعارفها و دانشنامهها از کارهای مورد علاقهء فراماسونها است چراکه به یاری آنها میتوانند در میان انبوه اطلاعات درست، دروغهایی تعیینکننده را زیرکانه به خورد پژوهشگران، دانشجویان و... بدهند.
فراماسونری همانند سرطانی مرگآور در تار و پود جهان رخنه کرده و باور کردن وجود چنین آلودگی گستردهای بسیار دشوار است، آنها گام به گام با تخریب هویت ملی ملل گوناگون و بیتفاوت کردن آنها به از بین رفتن سنتها و آداب و رسوم بومی، راندن مردمان بسوی از خود بیگانگیهای رنگ به رنگ، رواج سطحی نگری، جاانداختن انحرافات جنسی، سست نمودن باورهای مذهبی و... جهانی یکپارچه با مردمانی رام و مطیع و گوش به فرمان میسازند تا در راس آن حکومتی جهانی برپا دارند و بیچون و چرا بر زمین فرمان برانند.
آخرین سنگری که همچنان در برابر جهانیسازی فرهنگی مورد نظر فراماسونری پایداری میکند، ایران است، سنتهای ملی و فرهنگی ایرانی، آنچنان با روح و جان ایرانیان آمیخته شده که به راحتی نمیتوانند باورها و سنتهای ایرانی را نابود کنند، حرکت خزندهء ضد فرهنگ ایران روز به روز پیشتر میرود و عناصر بیشتری از فرهنگ ملی به بهانهء توسعهء مدرنیسم و چهبسا پستمدرنیسم!؟ از بین میروند.
در این بزنگاه سرنوشتساز بیش از هر زمان دیگری در برابر جنبشهای اصیل ملی واکنش تند نشان داده میشود و هر اندیشمندی که بخواهد فرهنگ و هویت ایرانی اصیل را به دیگران معرفی کند به شکلهای مختلف مورد تازش قرارمیگیرد، چنین تازشی کاملا حسابشده انجام میگیرد و گام به گام پیش میرود و گاه به حذف فیزیکی آزادیخواهان میانجامد.
دکتر فریدون جنیدی یکی از کسانی است که سر در برابر سیستم برپا شده بدست فراماسونها خم نکرده است و به شیوههای پژوهشی مورد پسندشان بهایی نداده، از این روی به بهانههای گوناگون کارهایش کمارزش یا بیارزش جلوه داده میشود، به باور وی شاهنامه تاریخ راستین آریاییـایرانی دوران باستان است و چکیدهای از تاریخ، فرهنگ، دانش و ویژگیهای اصیل زبان فارسی دری را در خود جا داده است، مطرح شدن چنین دیدگاهی در بین ایرانیان، رشتههای فراماسونری در طول چند قرن را پنبه میکند و همهء آرزوهایشان را به باد میدهد، از این روی است که وی بایستی چشم به راه هیاهوها و کارشکنیهای بزرگی باشد.
به ما باوراندهاند که تاریخ ایران از روی کار آمدن کورش بزرگ و تشکیل سلسلهء هخامنشی آغاز میشود، این دروغی بزرگ و بیاساس است، در تاریخ ایران سلسلهای به نام هخامنشیان وجود نداشته است، پادشاهی دو خاندانی که جدشان هخامنش بوده و بعنوان هخامنشیان معرفی شدهاند در واقع ادامه پادشاهی ماد بوده است و در منابع یونان باستان نیز از پادشاهان این دوره با عنوان پادشاه ماد یاد شده است.
این دروغ رایج شده، تا پیشینهء هزاران سالهء ایران انکار گردد و همهء دستاوردهای دانشی و فرهنگی ایرانیان به تمدنهایی با نامهای جعلی چون «سومر» و «عیلام» و... نسبت داده شوند، در حالی که همهء تمدنهای باستانی غیر ایرانی معرفی شده، پادشاهیهای شاهنشاهی کیانی بودهاند و پیش از تشکیل این شاهنشاهی نیز در مجموعهء سیاسی و فرهنگی یکپارچهء آریایی ـ ایرانی موسوم به دورهء پیشدادی یک کشور بشمار میآمدند.
فردوسی نه شاعر بوده و نه مورخ، او آزادهای دانشمند و آگاه از تاریخ ایران باستان و آشنا با زبان پهلوی و چیره بر رموز نظم پارسی بوده است که تاریخ ایران باستان را که به فارسی ترجمه شده بود به نظم درآورد، بنابراین منش ایرانیِ وی، او را وامیداشته که آنچه را که باید به نظم درآورد، بیکم و کاست و بدون زیادهگویی روایت نماید، از این روی هر آنچه در شاهنامهء موجود دیده میشود و با تاریخ، خردمندی، فرهنگ، منش، باورها، سنتها و گزیدهگویی ایرانی ناسازگارند، بیتردید سرودهء فردوسی نیست.
این گفتار را با سرودهای زیبا از شاعر اندیشمند و روشنبین همروزگارمان، سهراب سپهری، به پایان میبرم که همهء ما را به نگریستنی دگرگونه فرامیخواند:
"... چشمها را باید شست، جور دیگر باید دید،
واژهها را باید شست.
واژه باید خود باد، واژه باید خود باران باشد.
چترها را باید بست.
زیر باران باید رفت.
فکر را، خاطره را، زیر باران باید برد.
با همه مردم شهر، زیر باران باید رفت.
دوست را، زیر باران باید دید.
عشق را، زیر باران باید جست.
زیر باران باید با زن خوابید.
زیر باران باید بازی کرد.
زیر باران باید چیز نوشت، حرف زد، نیلوفر کاشت.
زندگی تر شدن پی در پی،
زندگی آبتنی کردن در حوضچه « اکنون» است..." (صدای پای آب)
شاد و پیروز باشید ـ شاهین پارسی(دی بدینروز از امردادماه سال 88 خورشیدی ـ خیامی
با سلام
آقای سپنتای عزیر در انتظار پست افشاگرانه در ارتباط با سی و سه پل ،مترو، تونل ، انحراف ..... هستیم ، فعلا که بخشی از مسولان در خواب و بخشی دیگری از مسولان در حال تخریبند .