به یاد فرهاد ارژنگی
ستردن غبار پنجاه ساله، شمایل نابغهای جوانمرگ
نوشته: علیرضا میرعلی نقی
بهار1390، خاموشی فرهاد، پنجاه ساله میشود. شاید نوبت شکستن این سکوت رسیده باشد؛ و صدای او را از ورای ساختهها و نواختههایش بشنویم. او در عمر کوتاه بیست و دو سالهاش، در زندگانی هنریاش که بیشتر از پنج سال فعال نبود، همچنان خاتم فیروزهی بواسحاقی، به قول لسان الغیب، خوش درخشید، ولی دولت مستعجل بود. فرهاد ارژنگی، در مجموعۀ انتشارات موسیقی ایرانی، که در این ایام بسی حجیمتر از دهههای پیش هم شده، کوچکترین ردپایی؛ و یا سایهی دستی ندارد. نه کسی صدای تار او را از همان نوارهای تکه پارهی قدیمی شنیده، و نه حتی قطعهی کوتاهی از او، در این همه نوار و سی دی و کنسرت اجرا شده است. خاطرهی او به شکلی دردناک، پرغرور، معصوم و همیشه جوان، فقط در ذهن همسالانش زنده است، یادهایی پر از علاقه و احترام و حسرت، برای نبوغی که در آستانهی جوانی ناگاه به تیر بلا پرپر شد؛ و هیچکس به درستی ندانست که کمانکش، چه کسی بود و از چه رو، او را هدف گرفته بود.
جوانمرگی در تاریخ موسیقی معاصر ایران، چهرههای شاخص و گوناگونی دارد:
پروانه (خواننده، مادر خواندهی روانشاد خاطره پروانه)، مصطفی گرگینزاده (نوازنده، ترومپت)، مصطفی نوریانی (ویولونیست)، یحیی زرپنجه (تار نواز)، جهانگیر وفادار (برادر مجید وفادار، خواننده) و نصرت الله گلپایگانی (تار نواز و ویولونیست و آهنگساز). اینان، نام آورترینها بودند در جوانمرگی، تا حدود پنجاه سال پیش. اما فرهاد ارژنگی، از همه آنها جوانتر رفت، و در نام آوری از هیچکدام، کم نداشت، ولی برنام و یاد او، و بر آنچه که از او باقی مانده بود، بیشترین جفاها رفت: علت حقیقی مرگ او هیچ وقت به روشنی معلوم نشد، به دستور «مقامات بالا»ی آن زمان، روزنامهها و مجلهها که بنا به رسم خود، با اشتیاق به دنبال چنین سوژههایی میگشتند – از این که مطلبی دربارهی فرهاد ارژنگی بنویسند، منع شدند.
تا جایی که نگارنده تحقیق کرده است، تنها یک شماره از مجله سپید و سیاه، به مدیریت زنده یاد، دکتر علی بهزادی بود که یادداشتی از عبدالعلی همایون (خواننده و بازیگر تئاتر و سینما) در ارتباط با این ماجرا را چاپ کرد و آن هم ادامه پیدا نکرد. اداره کل هنرهای زیبای کشور، مجله موسیقی (ارگان مطبوعاتی آن)، مجله موزیک ایران، همه با احتیاط و با سکوت از کنار این "ماجرا" گذشتند. تعدادی از هنرمندان آن دوران، جوانمرگی فرهاد را با حوزهی اقتدار شاهزاده خانم شّر،.. بیارتباط نمیدانند- اما آن هم هنوز ثابت نشده است. هرچه که بود، دخالت "مقامات بالا" و ممنوعیت نگارش درباره این واقعهی غم انگیز، مسلم و محرز بود.
تنها صدای مکتوب که از آن دوره برای امروز باقی مانده، جزوهای است که به همت خانم هما ارژنگی (خواهر هنرمند) و استاد رسام ارژنگی (پدر خانواده)، در "کانون فرهنگی نادر" چاپ شد با عنوان : زندگی بیست و دو سالهی فرهاد ارژنگی.
کتابی کم برگ و پر از یاد نوشتههایی جانگداز، به نظم و نثر، گوشههایی از غم سنگین بازماندگانش را نشان میدهد. این جزوه هم پخش عام نیافت، و تا همین چند سال پیش به زحمت در گوشه و کنار کتابخانههای عمومی تهران، پیدا میشد. استاد رسام، پدر بلا دیده، که زندگی را بعد از جوانمرگی فرزندش "دیگر تمام شده" میدید، با دلیری و بیباکی، تا جایی که توانسته و گاه با اشاره و گاه به تصریح، خوانندهی هوشمند را به علل و عوامل ماجرای فرزندش متوجه کرده است. تکه پارههایی از این نوشتهها، در برخی مجلات سالهای اخیر و نیز در یکی از کتابهای گردآوری شده، به کوشش آقای حبیب الله نصیری فر، دوباره چاپ شده است.
در تمام این پنجاه سال، گرد فراموشی بر نام و آثار فرهاد ارژنگی پاشیده شد. تعدادی از آثار نت نوشته شدهی او که فرصت اجرا نیافته بودند، به دست یکی از "همکاران" او در اداره هنرهای زیبای کشور، ربوده شدند، و به نام این جناب، بارها به اجرا و ضبط و نشر رسیدند. به ظن قوی، یکی از زیباترین نغمههای موسیقی معاصر، که یک بار با صدای زن و یک بار با صدای مرد، اجرا شده و فروشی واقعاً سرسام آور داشته، از ساختههای فرهاد ارژنگی است که به نام آن هنرمند نمای بیقریحه، منتشر شده و زمانه نشان داد که باقی آثار حضرت ایشان هم، رونوشتهایی بیرنگ و رو از همان آهنگهای اولیه هستند. همدورههای فرهاد، از جمله شادروان خاطره پروانه، از آن آهنگ زیبا، از یاد جانگداز فرهاد جوان و از نامردمی آن موسیقیدان که حاصل روح و احساس و ذوق او را خرج نام و نان خود کرده و میکند، برای نویسنده این یادداشت بارها یاد کردهاند. تاریخ موسیقی ایران از این نوع بیاخلاقیها، کم ندارد، و متأسفانه هنوز هم هستند افرادی که بیهیچ شرم و پرهیزی، داراییهای مادی و معنوی هنرمندان واقعی را میربایند تا با فراهم آوردن نام و نان از چنین مسیرهای آلودهای ، کامروا و خوشدل شوند. آری، نغمههای موسیقی زیبای فرهاد ارژنگی در این پنجاه سال، با اجراهای مختلف، در دلهای مردم نشسته، بدون این که نامی از آفرینندهی حقیقی آنها به میان بیاید. تو گویی که فرهاد، هرگز نبود!
پرتره فرهاد ارژنگی، اثر خود هنرمند
اما، این فرهاد ارژنگی، موسیقدان جوانمرگ و به قول استاد رحیم معینی کرمانشاهی، "خداوندگار رشتهی خویش"، که بود؟ دانستن شرح حالی از او، شاید بتواند به شناختنش، کمک کند:
خانواده و تبار آذری او، با بیش از پانصد سال سابقه، در تاریخ هنر ایران حضور داشتهاند. از نیاکان او، نامهای آقا میرک تبریزی (استاد نقاش و قلمدان ساز دوره صفویه، و از شاگردان بنام کمال الدین بهزاد هراتی)، " استاد" ابراهیم میر" و "اختر مصور"، و استاد" حسین میر مصور ارژنگی "آوازهای در خور دارند. پدر فرهاد، استاد "رسام ارژنگی"، نقاش و معلم ممتاز در دورهی پهلوی اول بود که آثارش، با پیروی از مکتبهای اروپایی و با تاثیر پذیری از دیدگاه و شخصیت هنری ویژه «رسام» ، دارای مضامینی عاشقانه، طبیعت دوستانه و البته بسیار وطن پرستانه و ملی گرایانه است. تعداد قابل توجهی از آثار او هنوز نزد فرزندان ایشان نگهداری میشوند، و اینها به جز تابلوهایی است که در مجموعههای خصوصی داخل و خارج از کشور وجود دارند و کسی را به آنها دسترسی نیست. رسام ارژنگی هنرمندی لطیف طبع و دارای شرافت هنری و اخلاقی در حدی بسیار بالا بوده است. شماری از نامههای پدر شعر نوین ایران، "نیمایوشیج"، خطاب به "رسام عزیزش"، گویای ارتباطهای فرهنگی و هنری او، و نیز حاوی جلوههایی از آن روح بلند و طبع پرشور است. او گذشته از ذوق نمایشنامه نویسی و مجسمه سازی، ذوق شعر نیز داشته و مؤثرترین اشعار خود را در فاصله بین مرگ فرهاد، مرگ همسرش و پایان حیات خود سروده است. برخی از این اشعار را در جزوهی "زندگی بیست و دو ساله فرهاد ارژنگی" میتوان خواند.
علاقهی فرهاد به موسیقی، مثل اکثر نوابغ زودرس، از همان کودکی، جلوه کرد. پدر، با حساسیت هنرمندانهی خود، حدود وسیع این استعداد را دریافت و زمینهی رشد صحیح آن را فراهم آورد. هر چند که وی با مانعی درونی نیز مواجه بود؛ و آن تداعی دردناکی بود که هنر موسیقی در این خانواده برجای نهاده بود. خاطرهی جوانمرگی برادری بزرگتر، نخستین پسر رسام ارژنگی، "بهزاد"، که ویولون مینواخت و در رشته مهندسی راه و ساختمان درس میخواند، و موسیقی، بهخصوص صدای ویولون، روح و روان پدر و مادر داغ دیده را آشفته میکرد. از همین رو بود که ساز دست فرهاد، یک ویولون کوچک، به دست مادر شکسته شد و این بیتابی مادر به حدی بود که حتی تاب شنیدن صدای موسیقی از بلند گوی رادیو را هم نداشت.
به هر صورت، عشق فرهاد کوچک بر موسیقی، موقعیت یگانهی او به عنوان دُردانهی خانواده و علاقهی بیحد و حصر پدرش به این پسر خردسال که استعدادهای بیچون و چرایی از خود نشان میداد، وضعیت را به نفع موسیقی تغییر دارد. تار، جای ویولون را گرفت، مدت کوتاهی عمویش او را در یادگیری اصول آغازین، نوازندگی یاری کرد، و بالاخره فرهاد به دست استاد علی اکبر شهنازی سپرده شد. این هنرمند و نوازنده و معلم بزرگ، در آن سالها، یعنی از 1324 تا 1334، کمتر در رادیو نوازندگی میکرد و بیشتر به تعلیم شاگردان میپرداخت. تنها مکتبدار روش کلاسیک تار نوازی و یادگار پدرش، میرزا حسینقلی – استاد بزرگ عصر قاجار – شناخته شده و بین اهل هنر از اعتباری بسیار برخوردار بود.
فرهاد، در هفت سالگی به کلاس استاد شهنازی رفت و شاید کم سنترین شاگرد او، طی دورهی هفتاد سالهی تعلیم تار در آن مکتب بوده است. فرهاد این اقبال را داشت که از همان آغاز راه، زیر نظر معلمی ممتاز، با تکنیک صحیح و مطالب عالی، با روشی فاخر و برازنده، موسیقی بیاموزد و استعدادش، رشدی مطلوب یابد. فرهاد کوچک، طی سالیان متمادی ردیفهای کلاسیک تار (روایت میرزا حسینقلی و روایت شهنازی) را با نظم و دقت آموخت.
وی همراه با عشقی که به موسیقی داشت شاگردی درسخوان و جدی نیز بود، از دبستان ابن یمین تا دبیرستان دارالفنون، و سپس در دانشگاه، این عشق و جدیت به موسیقی و علم را در تمام دوره زندگی بیست و دو سالهاش حفظ کرد. در آن هنگام، تدریس موسیقی در مدارس، جزو مصوبات وزارت فرهنگ (آموزش و پرورش بعدی) بود و فرهاد ارژنگی جوان، سرپرست ارکستر دبیرستان دارالفنون نیز شد. پس از آن، در دانشکدهی علوم (دانشگاه تهران) به تحصیل در رشتهی شیمی ادامه داد و در دانشگاه نیز، برنامههای هنری و موسیقی، را عهده دار بود.
در هجده سالگی (سال 1335)، اولین اشتغال هنری خود را اینگونه آغاز کرد، استاد موسی خان معروفی که در هنرستان موسیقی ملی، سالهای متمادی تدریس و آموزش تار را بر عهده داشت با ورود به دوران سالخوردگی، قوّت گرفتن روحیهی مذهبی و تمایل به گوشه نشینی و پرداختن به زندگی معنوی خود، از هنرستان تقاضای بازنشستگی کرد؛ و برای خالی نماندن کرسی استادی وی، تصمیم گرفته شد تا از یکی از شاگردان نخبه تار نوازی به عنوان معلم استفاده شود. ارژنگی جوان در آزمونی دشوار و با رقابتی فشرده، گوی سبقت را از همگنان ربود و به عنوان جوانترین استاد در کلاسهای تار هنرستان عالی موسیقی (دورهی ریاست استاد روح الله خالقی) شروع به کار کرد. افق آیندهای درخشان به روی او باز شد و از آن به بعد هرچه پیش آمد، درهای موفقیتهایی پی در پی بود که به روی او گشوده میشد؛ توفیق او، شرایط مساعد فردی و اجتماعی او بود و البته فرهاد شرایط مساعد بسیاری را نیز در خود جمع داشت که شاید در هیچ هنرمند جوانی، در آن روزگار، وجود نداشت: او نزد استاد شایستهای تعلیم دیده بود، استعداد و پشتکار فراوان در نوازندگی داشت، جوان؛ پویا، و از هر نظر سالم بود، حتی به تفریحات معمول جوانی هم چندان اعتنایی نداشت و بیشتر اهل مطالعه، درونگرایی و کار در خلوت و گردش در طبیعت بود، با شعر و ادبیات اُنسی بسیار داشت، و به ویژه، در همان آغاز جوانی به مولانا و عوالم او جذب شده بود، با خطی خوش مینوشت، بسیار خوب نقاشی میکرد و تابلوهایی که از او باقی مانده، سوژههایی ساده و زیبا را با قلمی پرکار، و رنگهایی زنده و درخشان، نشان میدهد. تعدادی از آنها، پرترهی موسیقیدانان بزرگ کلاسیک غرب است؛ و برخی دیگر، مناظر طبیعت و جلوههای تاریخی از ایران زمین هستند.
او در عین حال، تحصیلات دانشگاهی را هم با جدیت پی میگرفت. در برنامههای اداره هنرهای زیبا و در تلویزیون تازه تاسیس ایران (به کوشش حبیب ثابت پاسال)، کوششها و درخششها داشت. میلاد کیایی سنتور نواز جوان و پر آوازه در ان روزها که بینندهی کنسرت او در تالار فرهنگ (جنب تالار وحدت کنونی) بوده تعریف میکند: "ارژنگی در آن سالها، نوازندهای بود با تکنیک بسیار بالا و جاذبهای قوی، بسیار خوش چهره و محبوب، با غروری استوار، و با شخصیتی بارز که توجه همگان را به سویش جلب میکرد." استاد رحیم معینی کرمانشاهی، با حافظهای درخشان، از پس پنجاه سال، با تحسین و دریغ، میگوید: "او در کار خود از بهترینها بود. در کارش خداوندگاری بود. و اگر مانده بود، از بزرگترینها میشد."
در همین ایام (1337-1340) بود که او در حالی که به ساختن آثار خویش (شامل درآمدها و آهنگ – ترانه و رنگ ها) میپرداخت (البته آنهایی که از دستبردها در امان مانده اند) ردیفهایی را که نزد استادش علی اکبر خان شهنازی آموخته بود نیز نت نویسی کرد. نتهایی که خوشبختانه محفوظ ماندهاند. اینکار، آنهم از جوانی در سنین هجده تا بیست و دو سالگی، با آن همه مشغلهی تحصیلی و هنری (تدریس و اجرایی)، بسیار قابل تأمل است.
موقعیت هنری ویژهی فرهاد ارژنگی، هنگامی مشخصتر میشود که موقعیت تاریخی او را نیز در نظر بگیریم: او تنها نوازنده و هنر آموختهی شاخص و ممتاز در مکتب استاد شهنازی از "نسل میانی" بود. نسل قبلی شامل افرادی است که از میان آنها محمد حسن عُذاری، حبیب الله صالحی و نصر الله زرین پنجه، به نام و آوازه رسیده اند؛ و نسل آخر، نامهایی چون محمدرضا لطفی، داریوش طلایی، حسین علیزاده، عطااله جنگوک و داریوش پیرنیاکان را در بر میگیرد.
نسل اول در فاصله سالهای 1318-1298 آموزش دیده و نسل آخر، در فاصله سالهای 1362-1342 از محضر استاد شهنازی بهره گرفته و هر کدام آثاری از آموختههای این مکتب را به فراخور حال و خواست خود، در نواختهها و ساختههای خود بروز دادهاند. در فاصله بین این دو نسل، تنها فرهاد ارژنگی بود که نمونهی کامل و تمام عیاری از نوازندهی آموزش دیده و کمال یافته در مکتب استاد شهنازی محسوب میشد و به تصریح هنرمند ارجمند، محمدرضا لطفی:" اگر زنده مانده بود، بهترین مکتب دار استاد شهنازی میشد" . این موقعیت ممتاز و منحصر او بود، که متأسفانه چراغ آن با جوانمرگی او خاموش شد و شاید بتوان از همسن و سالهای او تنها هنرمند و استاد گرامی؛
جناب آقای هوشنگ ظریف را در این موقعیت قرار داد که سالهای سال نزد علی اکبر خان شهنازی و موسی خان معروفی در هنرستان موسیقی ملی آموزش دیده و البته بعدها خود به تدریج صاحب جایگاهی در نوازندگی و تعلیم "تار"، گردیده که برای تارنوازان، شناخته شده است. جایگاهی با تکنیک صحیح و مطالب سنجیده و آراسته، که ریشههای عمیقی از آموزشهای کلاسیک در تار نوازی را نشان میدهد.
در تنها سند تصویریای که از هنر تار نوازی فرهاد ارژنگی باقی مانده، میتوان، چشم اندازی از تکنیک قوی، استیل زیبا، و لحن با صلابت و لطیف مضرابهای او را ارزیابی کرد. این فیلم که به کوشش فیلمبرداران حرفهای اداره کل هنرهای زیبا در سالهای 1338-1340 برداشته شده، سندی است با ارزش و قابل تأمل، شامل برنامهای به سرپرستی فرامرز پایور، و حضور محمد اسماعیلی و رحمت اله بدیعی با صدای خاطره پروانه. به نظر میرسد که همه اعضای ارکستر، به استثنای خواننده، در سنینی زیر سی سال هستند و فرهاد ارژنگی از همهی آنها جوانتر به نظر میرسد. محتوای برنامه، آوازها و تصنیفهای کلاسیک ایرانی است که با تنظیم ماهرانه و خوشاهنگ فرامرز پایور، استاد جوان سنتور، اجرا میشود و تکههایی نه چندان کوتاه از هنر سنتور نوازی پایور، ویولون نوازی رحمتاله بدیعی و تار نوازی فرهاد ارژنگی در آن دیده میشود. که با مضرابها (چپ و راست ها) یی مرتب و خوش نوا، نوانس (نواخت)های دقیق، دقت و خوانایی در اجرای جملههای مشکل و سریع، پای بندی به مکتب استاد شهنازی و بیقراریهای خاص یک نوازندهی ذاتی، و نیز خرده ابتکاراتی زیبا که از شور و حال جوانی او بر خاسته است. این فیلم، که بعد از درگذشت فرهاد، نسخهای از آن را " هنرهای زیبا" به پدر داغ دیدهی وی "هدیه" داد، با گذشت پنجاه سال، قدری کدر و ناخواناست، ولی هنوز قابل دید و شنود است. تصاویر، در کادرهایی ساده و بیادا گرفته شده اند، و اصالت یک فیلم مستند قدیمی را به بهترین صورت – البته با در نظر گرفتن معیارهای تلویزیون ایران در پنجاه سال پیش – نشان میدهند.
غیر از این سند تصویری با ارزش، تعدادی ضبطهای پراکنده از هنر تار نوازی او نیز در دست است. بیشتر آنها ابتدا و انتهای منسجمی ندارند، و از کیفیت صوتی شفاف، آن طور که امروز میشناسیم، عاری هستند. بعضی از آنها به طرح اولیهی یک آهنگ زیبا شبیه هستند و برخی دیگر، بر گرفتهی مستقیم از ردیفها میباشند. با این حال باز هم همگی اسنادی ارزشمند شناخته میشوند و میتوانند نمونههایی از خصوصیات نوازندگی او را که در سطور بالا وصفش رفت، بازگو کنند یکی از آنهآ، همنوازی دلنشینی است به همراهی سنتور داریوش صفت و آواز محمود نخست (خوانندهی شاغل در اداره هنرهای زیبای وقت)، که در مایهی بیات اصفهان است. اجرای آن بسیار خوش صدا و با کوک دقیق و نوانس (نواخت)های لطیف و چشم گیر همراه است. به ویژه هنر سنتور نوازی داریوش صفوت (که ده سالی از فرهاد بزرگتربود) در این اجرا، به نحوی درخشان و تحسین برانگیز، شنیده میشود. همهی این آثار، هنوز قابل شنیدن هستند، بینیاز به پالایشهای دیجیتالی امروزی که گاه "صدا" را کاملاً از زنگ و رنگ اصلی آن خالی میکنند. و شاید هم روزگاری، آثاری صوتی و تصویری از این دست در گوشه و کناری، پیدا شوند؛ و غبار روبی همچنان ادامه یابد.
نکتهی دیگری که باید در این غبار روبی پنجاه ساله از نام و اثار و فعالیتهای فرهاد ارژنگی گفته شود، پیشگامی او در زمینههایی است که موسیقی امروز، مستقیم و غیر مستقیم، وامدار آن است- او در طی سه سال و اندی همکاری با اداره کل هنرهای زیبا، به همراه گروه هنرمندان آن اداره به کشورهای همسایه (ترکیه، پاکستان و افغانستان) سفر کرد و در شهرهای استانبول، پیشاور، راولپندی، آنکارا، کابل و کراچی و لاهور، گاه با ارکستر و گاه به تنهایی، هنر نمایی داشت. او در این سفرها، نه یک بازدید کننده عادی، بلکه پژوهشگری کنجکاو بود، و موسیقی ایرانی را محدود به معیارهای زمانهی خود نمیدانست و به دنبال ریشههای قدیمیتر از عصر حاضر بود. در یکی از این سفرها، "رباب" را از افغانستان به ایران آورد و صدای این ساز قدیمی که در اشعار کلاسیک و شعرای متقدم، بارها از آن یاد شده، بار دیگر در ایران طنین انداز شد.
او بعد از مهدی مفتاح (آورندهی قانون به موسیقی ایران) و اکبر محسنی (آورندهی عود به موسیقی ایران)، سومین هنرمندی است که سعی در زنده کردن یک ساز مهجور ایرانی و اصیل را داشته است. ابتکار او نیز در سایهی جوانمرگی اش، تا سالهای سال، از نظرها پوشیده ماند و اکنون رباب، یکی از سازهای رایج در گروه نوازیهای موسیقی ایرانی است.
طُرفه این که تمام این تلاش ها، تنها طی پانزده سال آموزش، آفرینش و اجرا، انجام گرفته است. پانزده سال از زندگی بیست و دو ساله موسیقیدانی تحصیل کرده و پر استعداد که مرگ ناگهانی او، خانوادهای اصیل و هنرمند و ایراندوست را از هم پاشید، مادرش که سالهای سال درد و داغ اولین پسرش بهزاد را با دشواری تحمل کرده بود، مصیبت دوم را تاب نیاورد و نوزده روز بعد از او با آگاهی از مرگ فرهاد یک شبه جان داد، استاد رسام ارژنگی، گرفتار درد عظیم مرگ پسر از یک سو، و ستم سنگین جامعهی آن روز (در موضع گیری بیمهر و عاطفهاش در قابل این واقعه) از سوی دیگر را بر وجود شکنندهی خود، سنگین و تحمل ناپذیر میدید، چهارده سال بعد از آن را در سوکی سیاه، به مرثیه خوانی، در عزلت گذراند. در این میان، از پس تلاطمهای روزگار، خواهر کوچکترش، هما (متولد 1322) امانت دار برادر شد و توانست آنچه را که از دستبرد زمانه و اهل زمانه، برجا مانده بود حفظ کند.
خانم هما ارژنگی اکنون شاعر و ترانهسرایی شناخته شده، با طبع روان و دارای پشتوانهای شایسته از ادب پارسی است، روحیهی اصیل عرفانی، عشق به طبیعت و مقام والای انسان، و شور میهن پرستی در سرودههای ایشان موج میزند. خانم ارژنگی که دارای تالیفات متعددند، صاحب دو فرزند (نگین وکیوان)اند و پسرشان، وارث بارزی از هنرمند فقید است: هم در استعداد موسیقی (نوازندگی پیانو) و هم در چهرهی پاک و مردانهای که گاه، درست همان نگاه نافذ فرهاد ارژنگی در آن میدرخشد.
یادداشت نویسی بر این مجموعهی با ارزش، و برخی مسئولیتهای دیگر در انتشار آن، زمانی به نویسندهی این یادداشت سپرده شده که در دشوارترین موقعیتهای ذهنی، جسمی و شغلی به سر میبرد و تمام کارهای قدیمی و جدیدش را معطّل گذاشته است. اما در نام فرهاد ارژنگی جاذبهای بود که تمام این گرفتاریها را نادیده گرفتم؛ و سعی کردم با همهی توان باقی مانده، آنچه را که از دستم بر میآمد، در خدمت به این چهره صمیمی و نامراد در موسیقی ایران، انجام دهم؛ و امید دارم کاری نکرده باشم که کاستیهای آن در آینده موجب شرمساری و اعتذارم شود. وجود هنرمند جوان و عزیز، جناب آقای بهنام جاوید که از هنر آموختگان ممتاز در محضر استاد محمدرضا لطفی است و آشنایی کامل با مکتب استاد علی اکبر خان شهنازی (و طبعاً روش هنری فرهاد ارژنگی) را دارد، قدم اول این توفیق بود.
این هنرمند با بصیرت، نسخه دستنویس و پرینت کامپیوتری نتها را با یکدیگر و با دقتی شایان توجه مقابله کرد، جملهها را با تکنیک درست نواخت و موارد ناخوانا و جا افتادگیها را با تکیه به محتوای ردیفهای (شهنازی و میرزا حسینقلی) اصلاح کرد، تا نزدیکریتن صدا به تقریب و اطمینان انتخاب شود. سهم ایشان در ویرایش پاکیزه و پرداخت هنری این آثار، فراموش نخواهد شد. به یمن این دقت : کاری دشوار به درستی، تعهد شد.
همچنین از سخن سرای استاد، بزرگ ترانه سرای ایران این، جناب رحیم معینی کرمانشاهی سپاس داریم که ضمن نقل خاطراتی ارزشمند از فرهاد ارژنگی، اجازهی استفاده از کلام شیوای خود را در این برهه از زمان صادر فرمودند و با محبتی عظیم، ابراز تمایل او (در واقع، بذل رحمت و لطف) کردند تا در آینده بر روی دیگر نغمههای بیکلام فرهاد ارژنگی نیز کلامی تازه بسرایند. نمونهی رفاقتی ناب که از پس پنجاه سال گذر فرساینده روزگار، غش در آن راه نیافته و راه نخواهد یافت. دیر زیاد آن بزرگ سخن سرای ایران، که وجودش یادآور خاطره فرهاد برای خانواده اوست؛ و آفرینندهی ترانههای جاودان برای موسیقی ایران زمین.
این مجموعه آثار بر دو بخش است؛ اول ردیفها به روایت مکتوب فرهاد، و دوم آثاری که در همان فرصت کوتاه زندگی، بنا به حالات گوناگون دل و احساس خود ساخته است. کار دربارهی او هنوز تمام نشده، و شاید زمان آن رسیده که اینکارها تازه آغاز شود: اجرای شایستهی آثارش، نوشتن کتابی مستقل دربارهاش و انتشار هر آنچه که از او باقی مانده است.
سپاس دیگر از جناب آقای محمدصادق سراج، ناشر هنر شناس و درد آشنای عرصهی موسیقی که برای نشر این آثار پر هزینه و کم بازگشت، از مایملک معنوی خود، فراوان مایه گذاشتند و از همراهی مضایقه نداشتند. سپاس خانوادهی ارژنگی بدرقهی راه دشوار ایشان در عرصهی فرهنگ موسیقی اصیل ایران است. همچنین از آقای فربد سراج که کار دشوار نت نویسی کامپیوتری را با امانتداری و دقت انجام دادند صمیمانه سپاسگزاری میشود.
به سهم خود، خوشحالم که توانستهام برای احیای نام یکی از استعدادهای پرپر شدهی این سرزمین – که متأسفانه تعدادشان زیاد بوده و رو به فزونی هم – قدمی ناچیز بر دارم. برای سرکار خانم هما ارژنگی آرزوی موفقیت میکنم؛ و به سهم خود امیدوارم که سال 1390، موسم این احیا باشد، که به قول آن هنرمند شوریده سر، زنده یاد ناصر فرهنگفر:
گر زمان سعد شود، گوید عشق:
دردِ بیدرمان میداشت، سرم
نمونه موسیقی زنده یاد فرهاد ارژنگی را در اینجا بشنوید
گلهای رنگارنگ شماره 401 - آهنگ (سهگاه) از فرهاد ارژنگی
با همکاری شهیندخت، قوامی، یاحقی
برای مطالعه متن کامل به این نشانی مراجعه نمایید
www.iransusa.blogfa.com
باستانشناسان سربازان جنگی فرهنگی هستند
اندر سرنوشت میراث فرهنگی ایران
باستانشناسان سربازان جنگی فرهنگی هستند
یک مدرس رشتهی باستانشناسی در مقالهای با عنوان «اندر سرنوشت میراث فرهنگی ایران» با اشاره به پیشینهی باستانشناسی در کشور، به بررسی شرایط کنونی آن پرداخت.
به گزارش گروه دریافت خبر بخش میراث فرهنگی خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، کامیار عبدی ــ مدرس رشتهی باستانشناسی در دانشگاه علوم و تحقیقات و سردبیر مجلهی «باستانشناسی و تاریخ» ــ با اعتقاد به اینکه «اُفت اداری و علمی باستانشناسی در ایران در سالهای اخیر اعتراض بسیاری از باستانشناسان حرفهیی و استادان باستانشناسی دانشگاههای کشور، از جمله صاحب این قلم را برانگیخته» در مقدمهی مقالهی خود آورده است: «تصمیمات جدیدی با استدلالهای ناثواب در حوزهی باستانشناسی به مرحلهی اجرا گذاشته شده است که تبعات آن نهتنها باستانشناسی ایران را در کوتاهمدت بیش از این تضعیف خواهد کرد، بلکه در بلندمدت چه بسا تمامیت ارضی و هویت ملی ایران عزیزمان را در معرض تهدید قرار خواهد داد. از این رو، لازم میبینم مطلبی نگاشته و به وظیفهی خود عمل کنم که فرداها نگویند، چرا دیدید و خاموش نشستید و اجازه دادید باستانشناسی ایران اینچنین به حضیض ذلت فروغلطد».
آیا منطقی است که یک کشور در زمان جنگ، ارتش خود را منحل کند یا در حین فاجعهای طبیعی، چون زلزله یا سیل، واحدهای مدیریت و مقابله با بحران را مرخص کند. ایران امروز در حال جنگ است، اما جنگی سرد که جنگافزارهای آن کتب و مقالات علمی و آثار باستانی است. باستانشناسان بیش از آن که پژوهشگر یا نویسنده باشند، سربازان این جنگ فرهنگی هستند. اگر قصد داریم، در این جنگ پیروز شویم، باید باستانشناسان را تقویت کنیم تا بیشتر پژوهش کنند و بیشتر بنویسند. با اقداماتی نظیر آنچه شاهد آن هستیم نهتنها رزمندگان خود را در جبههی فرهنگی تضعیف میکنیم، بلکه با تهی کردن خط مقدم جبهه، در عمل، دعوتنامهای به دشمنان دور و نزدیک خود میفرستیم تا بیایند و با فراغت خاطر، بدون حضور باستانشناسان و دیگر کارشناسان، میراث فرهنگی ما را ـ از آثار باستانی گرفته تا میراث معنوی ـ تاراج کنند، در موزههایشان به نام خود بهنمایش بگذارند و در کتابهایشان با عناوین مندرآوردی منتشر کنند
برای مطالعه متن کامل به این نشانی مراجعه نمایید
www.iransusa.blogfa.com
باستانشناسان سربازان جنگی فرهنگی هستند
اندر سرنوشت میراث فرهنگی ایران
باستانشناسان سربازان جنگی فرهنگی هستند
خدایش بیامرزد. یاد و نامش گرامی
هنرمند بزرگی بوده اما کمتر نامی از او هست. چرا؟
درود بر شما گزارش بسیار خوبی در شناسایی این جوان برومند ایران بود. افسوس که چنین چهره هایی برای جامعه ایران ناشناس مانده اند
درود بر شما و سپاس از مهرتان به ایران و فرزندان ایران
درود بر شما آقای دکتر سپنتا و آقای میر علی نقی چقدر خوب کاری کردید که از فرهاد این هنرمند جوان و گمنام یاد کردید باز هم از او و آثارش بیشتر برایمان بنویسید.
درود من نیز بر شما
سپاس اصلی را باید از آقای میر علی نقی و خانم هما ارژنگی خواهر زنده یاد فرهاد ارژنگی ارژنگی داشته باشیم که یاد او را گرامی داشتند.
در ضمن تصاویر بیشتری از فرهاد ارژنگی و نمونه های دیگری از هنر نقاشی و موسیقی او را روی تارنگار خانم ارژنگی گذاشته ام که می توانید در این آدرس ببینید و بشنوید:
http://arzhangi.blogfa.com