یادداشت


قلم گوش کن ! آنچه می توانی بنویس !

میراث فرهنگی و طبیعی اصفهان درو شده است!

ایران‌نامه- معصومه شهباز: از چهره این روزهای اصفهان گفتن، هم دشوار می‌‌نماید ، هم آسان. دشوار از آن جهت که بیان گزندهای وارد آمده بر پیکره این شهر-موزه از سویی سبب دلسردی مدیران رسانه‌های چاپی از انتشار حقایق شده و از سویی دیگر بساط انزوای روزنامه‌نگاران میراث فرهنگی و طبیعی را گسترانده است. بی‌تردید تشریح بیشتر در این مورد، فایده‌ای جز سانسور ندارد، بلایی که چون موریانه، خوره‌ی جان و روح رصدگران میراث شده است. اما از باب آسان‌گفتن از سیمای این روزهای اصفهان هم که وارد بشویم -گرچه نوشتن‌اش به دلایلی که گفته شد دشوار است-  تا بخواهی از بس که این منظر هویدا و عریان است، زبان لال را هم به سخن وامی‌دارد. حالا حکایت من، حکایت همان لال است، با این وجود به قلم می‌گویم تا بنویسد. نه این‌که قلم هر آنچه که من می‌گویم، می‌نویسد بلکه آنچه می‌تواند، می‌نویسد. پس از من ِ راوی لال زبان، بگذرید که شاید قلم کمرنگ می‌نویسد!


از اصفهان می‌گوییم، از غفلت‌ها، از فرودها، از فرودی که بعد از صفویه نه تنها معماری بی‌بدیل اصفهان را از اوج بر فرش نشاند که هر آنچه از داشته‌هایش داشت در گِل کرد، یعنی بر مرز ویرانی نشاند.

ایران، اوج شکوه معماری‌اش را در اصفهان دارد، میراثی که از صفویه برجای ماند. در دوران صفویه هنر به اعتلای خود رسید و هر آینه جهان و هستی را که زیبای انکارناپذیر خداوندی است، در تصویر هنر از گنبد و کاخ و باغ تا مقرنس و معرق و گره چینی به نمایش می‌گذاشت. بی‌شک نام نصف‌جهان را بدین روی بر سر اصفهان نهادند.

اما بعد از آن معماری، راه پویایی خود را گم کرد، نه در اصفهان که در تمام ایران. عمر اصفهان گذشت تا رسید به دوران به اصطلاح مدرن امروزی، زمانی که صنایع عظیم می‌خواست در باغ شهری چون اصفهان بنشیند، زمانی که مدیران و دست‌اندرکاران لحظه‌ای به آینده ننگریستند و فقط در اندیشه لحظه‌ای بودند تا مگر بانگ خوبی ِ اوضاع کار و  اشتغال را سر دهند. افتخاری که در لحظه خوش درخشید اما آینده اصفهان را مبهم ساخت. زاینده‌رود جوشیده از کوه‌های بختیاری اولین قربانی این راه دراز بود. صنایع بدون جان‌مایه درست، مکیدن جان ِ زنده‌رود را آغاز کردند.

حالا دیگر اصفهان فولاد و آهن داشت، اشتغال هم داشت، پول هم بود. پس از آن زمان بود که سیل جمعیت به سوی اصفهان روانه شد. مردم گناهی نداشتند، فقر و بیکاری بیداد می‌کرد، شهرها و روستاهایشان نه نان می‌داد و نه آب، اندیشه یک زندگی آسوده آنها را روانه اصفهان کرد.

اصفهان برای کنترل این جمعیت، توسعه یافت؛ توسعه هم راه دو طرفه بود؛ سوی دیگرش، راه به سوی جمعیت بیشتر و بیشتر داشت. نفس اصفهان از تنگی جمعیت بند آمد؛ جمعیتی که بار مصرفش بر دوش زاینده‌رود بود. خشکسالی هم فرا رسید و به اصطلاح قوز بالا قوز شد.

حالا دیگر بخشی از سرمایه کشور در قالب صنایع عظیم پُرمصرف آب در اصفهان خوابیده بود؛ ناگزیر می‌‌بایست این چرخ بچرخد. نتیجه این شد که از زاینده رود که سرمایه‌ی گران ملی بود، مایه گذاشتند. بزرگترین میراث طبیعی اصفهان خشکید و مُسکن‌ها هم دردی را دوا نکردند و نخواهند کرد.

با توسعه ناپایدار، اصفهان می‌بایست برای ترافیک و حمل و نقل سیل جمعیت فکری می‌کرد. بزرگراه و زیرگذر و مترو راه چاره شد. پول‌ها در قالب میل و بتون رفتند و میراث فرهنگی، اندوخته‌هایی بودند که می‌بایست خرج شوند تا چیزی مثل تونل مترو بدون جان‌مایه صحیح  زاییده شود؛ آن هم در جایی که تَن ِ چهارباغ  و داشته‌هایش را بلرزاند.

از سویی دیگر، میادین قدیمی شهر به بهانه احیاء تراشیده شدند تا پاساژها و پارکینگ‌ها برویند تا این‌بار، آینده مبهم دیگری برای یک موزه معماری رقم بخورد، جمعیت و ترافیک در لابلای بافت تنگ کهن شهر بلولند و از دَم همه را بفرسایند.

روایت میراث فرهنگی و طبیعی شهر-موزه و باغ - شهر اصفهان همین بود. بی‌شک آیندگان، ما را به خاطر امانت‌داری ناشایست‌مان نکوهش خواهند کرد.

و اما این سوال‌ها، ذهن مرا سال‌هاست که به خود درگیر کرده! و آن این که مگر همه ما اعضای یک ملت با یک خاک و مرز و بوم نیستیم؟ مگر همه چیز ما در ایران خلاصه نمی‌شود؟ مگر همه ما اندیشه‌ی فرازمندی آن را نداریم؟ پس چگونه است که اگر روزی بیم خود را تهدید شدن گوشه‌ای از میراث فرهنگی، طبیعی، معنوی فریاد کنیم، تا مگر فریادرس خودمان باشیم، ناگهان از بالا و پایین بانگ "خاموش‌شو" می‌شنویم!؟

گذشته از این چرا برای توسعه‌ی شهر، از شُور و مشورت متخصصان و کارشناسان مورد اطمینان و پذیرفته شده‌ی مردم بهرمند نمی‌شویم، چرا قبل از شروع پروژه‌های شهری و یا پروژه‌های انتقال آب که این روزها داد فعالان محیط‌‌ زیست را بلند کرده، در برابر نظرهای کارشناسی سازمان‌های مطبوع چون میراث فرهنگی و محیط زیست خضوع نمی کنیم؟  

چرا به جبران خلاء های حاصل شده از توسعه‌ی بی‌امان شهر، بر روند شتابناک تخریب میراث طبیعی و فرهنگی می افزاییم ؟

شوربختانه آنچنان ظرف اندیشه‌های حفظ میراث فرهنگی و طبیعی محدود شده که به راحتی قدرت مجریان پروژه‌های فربه بر قدرت ناچیز سازمان‌های میراث فرهنگی و محیط زیست می‌چربد، آن‌گونه که قدرت سازمان‌های برشمرده شده، تنها در قالب کاغذها خلاصه شده و عملا فاقد قدرت اجرایی می‌شوند.