بقعه شاهزادگان

 

بقعه شهزادگان

 داستان‌گوی روزهایی تلخ از تاریخ ایران

ایران‌نامه–مهدی فقیهی: شاه عباس در اواخر سلطنت خود رفتار خشونت آمیز و بی رحمانه‌ای نسبت به اطرافیانش داشت چنان‌که درباریان و بزرگان کشور را بر آن داشت تا در صدد انتقال تاج و تخت به فرزند وی، صفی‌میرزا برآیند و به همین منظور نامه‌ای به صفی‌میرزا نوشتند و در آن، نسبت به دوران اخیر سلطنت شاه عباس اظهار نارضایتی نموده و آرزو کردند تا هر چه زودتر بتوانند شاهزاده جوان را بر تخت پادشاهی بنشانند. صفی‌میرزا که جوانی پاک و وفادار به پدر بود، نامه را به شاه عباس نشان داد و او را از توطئه درباریان آگاه نمود. شاه عباس نیز ظاهراً وفاداری فرزند خود را ستود ولی در باطن به او بدگمان شد. این بدبینی و ترس روز به روز بیشتر می‌شد چنان‌که شاه عباس شب‌ها چندین بار از خواب بر می خواست و بستر خود را تغییر می داد و در گفتگو با اطرافیان و افراد مورد اعتمادش می‌گفت: تا صفی‌میرزا زنده است خواب راحت به چشمانم راه نخواهد یافت.


چندی بعد که شاه به همراه درباریان به گیلان سفر کرده بود، هنگام اقامت در رشت یکی از جاسوسان برای شاه خبر آورد که با گوش خود شنیده است که صفی میرزا و تعدادی از درباریان علیه مقام سلطنت توطئه چینی کرده اند و می‌خواهند شاه را به قتل برسانند. شاه عباس از شنیدن این خبر بسیار ناراحت و نگران شد به طوری که بدون تحقیق در صحت این خبر دستور احضار قراچُقای خان، سردار و فرمانده بزرگ خود را صادر نمود و از او خواست تا صفی میرزا را به قتل برساند. قراچُقای‌خان خود را روی پاهای شاه انداخت و شمشیرش را با دو دست تقدیم کرد و گفت: " ترجیح می دهم که سر خود را از دست بدهم تا به شاهزاده آسیبی برسانم و الطاف و عنایات شاه به من آنقدر زیاد است که هرگز به خود اجازه نمی‌دهم که فکر بدی درباره شاه و افراد خانواده او داشته باشم چه رسد به آن که خون شاهزاده را بر زمین بریزم. "

شاه پس از انصراف قراچقایخان از انجام این دستور یکی از افراد دیگر دربار به نام "بیوت بیک" را برای قتل صفی‌میرزا فرستاد. بیوت بیک نیز بدون اکراه این مأموریت را پذیرفت و بلافاصله در حالی که سراپا مسلح بود برای کشتن صفی‌میرزا عازم شد. شاهزاده بی‌خبر از همه جا، از حمام خارج گشت و سوار بر یک اسب در حالی که تنها یک غلام بچه او را همراهی می کرد به طرف منزل حرکت می کرد ناگاه بیوت بیک به وی رسید و دهانه اسب او را گرفت و گفت: " صفی میرزا پیاده شو که به فرمان پدرت باید تو را بکشم ". صفی میرزا پیاده شد، دست های خود را روی هم گذاشت و سرش را به طرف آسمان بلند نمود و گفت: " خدایا مگر من چه کرده ام که این طور مورد بی لطفی و بی مهری پدرم قرار گرفته ام؟ وای به حال کسی که خیانت کرده و این طور ذهن پدرم را نسبت به من مشوش ساخته است. به هر حال خواست خدا چنین است و فرمان شاه باید انجام شود ".

 بیوت بیک دیگر معطل نشد، خنجری را که در کمر داشت به دست گرفت و با آن دو ضربه به پهلوی صفی میرزا وارد نمود. شاهزاده بی گناه بر زمین افتاد و در دم جان باخت. جسد او چند ساعت در گل و لجن کوچه افتاده بود، پس از اطلاع از این واقعه افراد خانواده و همسر صفی‌میرزا شیون کنان بر سر جنازه او حاضر شدند و جسدش را برای خاکسپاری از آنجا منتقل کردند.

چندی بعد شاه عباس که از کشتن صفی‌میرزا پشیمان شده بود برای جبران کرده خویش تصمیم گرفت نوه‌اش سام میرزا را به عنوان جانشین خود برگزیند لذا برای تحقق این امر پسر دوم و سومش حسن میرزا و سلطان محمد میرزا و فرزند آخرش امام قلی خان را به همراه سلیمان میرزا نوه بزرگترش کور کرد تا با کمک فوت ناگهانی دیگر فرزندش اسماعیل میرزا در دوازده سالگی، سام میرزا را در عرصه حکومت بی‌رقیب گرداند. پس از مرگ شاه عباس برخی از سرداران قزل‌باش، سید محمد خان پسر بزرگ قورچی باشی را که در آن موقع 18 ساله بود و از جانب پدر و مادر به خاندان صفوی نسبت داشت برای سلطنت انتخاب نمودند ولی عیسی خان داماد شاه عباس  که دخترش زبیده بیگم را به همسری اختیار کرده و مردی عاقل و جوانمرد بود، به این کار تن در نداد و گفت سلطنت حق خاندان شاه اسماعیل است که پادشاهی را به نیروی شمشیر و سیاست گرفته اند، ولی هواخواهان پسرش، سید محمد خان در پادشاهی او اصرار نمودند که این کار عیسی‌خان را غضبناک کرد به طوری که به آنها گفت :" که اگر سر فتنه دارید و فکرهای بی حاصل می کنید همین لحظه کسانی را می فرستم تا سر هر سه پسرم را از تن جدا کنند. "

 پس از این رویداد بنابر وصیت شاه، سام میرزا نوه  کوچکش به تاج و تخت رسید و نام خود را مانند پدر مرحومش صفی انتخاب کرد و به دلیل کینه و نفرتی که از مرگ پدر، برادر و نزدیکان خود توسط شاه عباس اول (پدر بزرگش) داشت دستور قتل عام خویشان، بستگان و خدمتگزاران شاه عباس را صادر نمود چنان که نخست در آخر ماه رجب سال 1041 هجری فرمان داد تا سه پسر عیسی خان قورچی‌باشی داماد شاه عباس با نام های سید محمد خان و سید علی خان و معصوم میرزا ( پسر عمه هایش ) را به قتل برسانند که همه را سر بریدند سپس زبیده بیگم عمه خود ( دختر شاه عباس ) را به قتل رساند این سرنوشت برای پسر خردسال سید محمد خان نیز اتفاق افتاد و عیسی خان قورچی باشی داماد شاه عباس ( که شوهر عمه اش بود ) را نیز به دستور وی با زه کمان خفه کردند و در کربلا به خاک سپردند.

افراد نامبرده به همراه (بدر جهان بیگم، دختر سید محمد‌خان) که در سال 1062 هجری یعنی دهمین سال سلطنت شاه عباس دوم فوت شده است در جوار مقبره ستی فاطمه ( دختر موسی بن جعفر ) در بقعه ای کوچک به نام بقعه شاهزادگان در اصفهان مدفون اند که از ابنیه ساخته  شده دوره شاه عباس دوم می‌باشد.

بنای مذکور دارای ساختمان چهار گوش با گنبد کاشی کاری شده است که داخل فضای آن را با گچبری، نقاشی‌های دیواری و ازاره‌های مرمرین پوشانده‌اند. دور تا دور دیوارهای داخلی بقعه را با کتیبه ای به خط ثلث قرمز بر زمینه لاجوردی گچ‌بری کرده اند که قسمت‌هایی از آن بر اثر بی‌توجهی از بین رفته است ولی هنوز قسمت اعظم آن قابل خواندن می‌باشد. متن این کتیبه به شرح زیر نوشته شده است:

«بسم الله الرحمن الرحیم ناد علیا مظهر العجائب تجده عونا لک فی النوائب لی الی الله حاجتی و علیه معولی کلما امرت و رمیت منتقضی ذالک فی الله و بذلک لی والی الله کل هم و غم سینجلی بعظمتک یا الله یا الله یا الله بنبوتک یا محمد یا محمد یا محمد بولایتک یا علی یا علی یا علی ادرکنی بلطفک الخفی انی من شراعدانک بری بری بری الله صمدی من عندک مددی علیک معتمدی بحق ایاک نعبد و ایاک نستعین یا ابا الغیث اغثنی یا قهار تقهرت بالقهر قی قهر قهرک یا غیاث المستفیثین اغثنی یا راحم المساکین ارحمی یا علی ادرکنی و صلی علی محمد و آله الطیبین الطاهرین و الحمد الله رب العالمین. »