پرویز ورجاوند ناگه دیدگان بست
دردا دریغا ناگهان چشم از جهان بست
عشق وطن با خون بهرگهایش روان بود
آن عشق ورجاوند و جاویدش از آن بود
گویی که این ایرانی بخرد از آغاز
با مهر میهن کرد چشم خویش را باز
ایران و ایرانباوری شد عشق پرویز
عشقی بزرگ و آسمانی و دلاویز
هر جای ایران بهر او بهتر ز زر بود
زیرا که ایران مهد فرهنگ و هنر بود
بهر نگهداری ز میراث نیاکان
باید به راهش کارها کرد از دل و جان
میراث فرهنگ بشر، از بهر پرویز
بودی هویتساز و هم خاطر برانگیز
باید از او آموخت ایران باوری را
در راه فرهنگ وطن روشنگری را
او اوستادی بخرد و صاحبنظر بود
او از بسی آگهدلان آگاهتر بود
آن بخرد میهنپرست و راد و آگاه
الهامبخش همرهانش شد در این راه
هر چند بگرفت او ز سوربن دکترایش
کم بود این عنوان به چشم دل، برایش
او زین سپس جزیی بود از خاک ایران
آسوده در دامان خاک پاک ایران
پرویز را ایزد بیامرزد به مینو
مام وطن فرزند کم آرد چنان او
ما هم به سوگیم و غمین، با خاندانش
بادا درود دوستداران بر روانش