ایران نامه

ایران نامه، پایگاه آگاهی رسانی میراث فرهنگی و طبیعی ایران و جستار های ایران پژوهی

ایران نامه

ایران نامه، پایگاه آگاهی رسانی میراث فرهنگی و طبیعی ایران و جستار های ایران پژوهی

نوشتاری از دکتر دوستخواه

 

بازتاب فرهنگ باستانی ایران در ادب فارسی 

دکتر جلیل دوستخواه

ایرانیان در روزگار باستان، پدیدآورندگان ِ فرهنگ و ادبی گسترده و گران‌مایه بودند که امروز بخشی از داده های آن را در دست داریم و از بخش‌های ناپدیدشده‌ی آن نیز نشانه‌ها و اشاره‌ها و نام‌ها و گاه گُزینه‌هایی به ما رسیده است. مجموعه‌ی نام بُردار به اوستا، بزرگ‌ترین و کهن‌ترین یادمان ِ فرهنگی ِ نیاکان ماست که در آن، همه‌ی سرودهای پنج‌گانه‌ی گاهان و نیز بخش "وی دیو داد" (مشهور به وندیداد) به همان اندازه و ساختار روزگار باستان در دست است؛ امّا از دیگر بخش‌های آن، بیش از یک چهارم آن چه را که در دوره‌ی ساسانیان بوده است، در اختیار نداریم. خوشبختانه همه‌ی این بازمانده‌ها به زبان فارسی دری و دیگر زبان‌های زنده‌ی جهان برگردانیده شده است. از سده‌ی هیجدهم میلادی بدین سو، دانشمندان زبان‌شناس و فرهنگ‌پژوه بسیاری از سرزمین‌های گوناگون از هندوستان تا اروپا و آمریکا و سپس خود ِ ایران به کاوش و پژوهش در این مرده ریگ ِ ارجمند ِ کهن پرداخته و انبوهی از گفتارها و کتاب‌ها و گزارش‌های دانشگاهی را در این راستا نشر داده اند. امّا در همه‌ی این کوشش‌ها و کُنِش‌ها، افزون بر شناخت ِ گنجینه‌ی بازمانده از فراسوی ِ هزاره‌ها، یک نکته‌ی ِ کلیدی، ویژگی دارد که اثربخشی‌ی آن در فرهنگ پسین ایرانی و ادب ِ فارسی ِ دَری تا چه پایه بوده است و رشته های پیوند ِ میان دو بخش از فرهنگ ِ دیرینه بُنیاد ِ ایرانیان در دو سوی مرز ِ تاریخی ِ تازش ِ تازیان، چه نمودهایی داشته است و دارد؟

در این راستا، در دوره‌ی ما پژوهش‌های روشنگر و رهنمونی نشر یافته است که در این گفتار کوتاه تنها می‌توانم از کلیدی‌ترین آن‌ها نام ببرم و خواننده‌ی جویای دانش ِ فراگیر و گسترده را به روی آوری بدان‌ها و جُستار برای یافتن ِ دیگر کارها فراخوانم.

بررسی و شناخت ِ اندازه و چه گونگی‌ی اثرگذاری‌ی فرهنگ کهن ایرانی در فرهنگ و ادب ایرانی‌ی هزاره‌ی اخیر، کاری‌ست گسترده و دامنه‌دار که در تنگنای این گقتار کوتاه نمی‌گنجد و تنها می‌توان با خواندن و پژوهیدن کتاب‌هایی که برشمردم و نیز صدها کتاب و گفتار دیگر به زبان فارسی و دیگر زبان‌ها که در مجموعه‌ها و نشریه‌های دانشگاهی و فرهنگی‌ی دو سده‌ی اخیر و به تازگی در پاره‌ای از تارنماها در شبکه‌ی رسانه‌ی الکترونیک جهانی نشریافته است، چشم‌اندازی روشن از آن به دست آورد.

در این‌جا تنها نمونه‌وار از ادب پهلوانی‌ی ایرانیان و فرازگاه آن شاهنامه‌ی فردوسی یاد می‌کنم که آیینه‌ی تمام‌نمای مُرده‌ریگ والای نیاکان ما در هزاره‌های دور دست و رشته‌ی استوار پیوند میان دو بخش از تاریخ فرهنگ ایرانی است.

ژرف‌نگری در سرتاسر متن شاهنامه و کاوش و پژوهش ساختارشناختی در هزارتوهای این اثر ِ والا، به پژوهنده نشان خواهد داد که رشته رشته‌ی تار و پود ِ این زَربَفت ِ اندیشه و خِرَد و آزادگی و آدمی خویی، با لایه لایه‌ی آن گنج شایگان باستانی پیوند دارد و هر واژه و هر سطر آن، سویه‌ای از هستی‌شناسی و جهان‌نگری‌ی دیرینگان ِ زیسته در این میهن را بازمی‌تاباند.

کهن‌ترین و بنیادی‌ترین بخش در مجموعه‌ی اوستا، سرودهای اندیشه‌ورانه و خِرَدوَرزانه‌ی پنجگانه‌ی زرتشت ِ بزرگ به نام گاهان یا گاثه‌ها یا گات‌ها ست. ما در همان نخستین بیت شاهنامه و دنباله‌ی آن در دیباچه‌ی این حماسه، پژواک ِ بانگ ِ بلند ِ دلکش ِ زرتشت ِ گاهان سرای را به گوش ِ جان می شنویم:

                             "به نام ِ خداوند ِ جان و خِرَد/ کزین برتر اندیشه برنگذرد"

آن‌گاه می‌رسیم به متن ِ حماسه و گزارش زندگی و کارنامه‌ی شهریاران و پهلوانان ِ روزگاران ِ کهن. در همان نخستین بخش ِ این سرود ِ بلند، از جمشید شهریار و روزگار ِ زرّین ِ او و سرانجام، تیره روزی ِ او در پی ِ برتنی و گزافه گویی و برتری جویی‌ی بی‌بند و بار او سخن به میان می‌آید. (شاهنامه، دفتر یکم، برگ های ٤٤ –٤٥) بی‌درنگ گزارش کار جم پسر ویوَنگَهان در گاهان را فرایاد می‌آوریم که به گناه ِ دهان به دروغ آلودن و خودآفریدگارپنداری و فروگذاشتن ِ خویشکاری‌ی ِ فروتنانه ی انسانی اش، دچار شوربختی و تیره‌روزی می‌شود. (اوستا، ج ١، برگ ٢٥).

در پی گیری ِ این جُستار، به دیگر بخش‌های اوستا می‌رسیم که نشانه‌های آشکارتری از درون مایه‌های آن‌ها در شاهنامه بر جا مانده است. از جمله در یسنَه، جدا از جمشید – که گفتیم – چهره‌ی ایزدینه‌ی هَئومَه را (همراه با نمود ِ گیاهی ِ آن و آشامیدنی ِ آیینی که از افشره ی آن برمی‌ساختند) می بینیم که نماد ِ جاودانگی و زندگی در گُستره‌ی گیهان و گیتی است. (اوستا، همان.،برگ های ١٣٦- ١٥٤ و دوستخواه، حماسه.، برگ های ۲۸۳- ۳۰۰).

دیگردیسه همین ایزد یا خدای کهن آریایی را – که در وِداها، متن‌های کهن ِ دینی ِ هندوان سَومَه نامیده می‌شود -- با نام ِ هَوم و در کالبَد ِ آدمی وار ِ یک پَریستار (/پارسا/ پرهیزگار) در شاهنامه می‌یابیم که همان خویشکاری‌ی ِ مینَوی ِ دیرینه، یعنی پاس‌داری از زندگی در برابر مرگ و تباهی را دارد و در فرآیند ِ رویدادی خطیر و سرنوشت ساز، نقشی کلیدی می وَرزَد. (شاهنامه، دفتر ٤، برگ های٣١٢ – ٣١٨ و دوستخواه: حماسه ...، برگ های ٢٨٣ – ٢٩٦).

 کلیدواژه های "اَنوش" و "نوش" در زبان فارسی ِ دَری، یادآور  همین خویشکاری ایزدینه‌ی هَئومَه/هَوم است. (دوستخواه: فرآیند...).

در همین بخش از اوستا (یعنی یسنَه)، به اسطوره‌ی ثرَئِتَئونَه (/ ثریتَه) پسر ِ آثویه و نبرد شگرف  او با پَتیاره‌ای اهریمنی به نام اَژَی‌دَهاکَ، دارنده‌ی سه کَلّه و سه پوزه و شش چشم برمی‌خوریم که به تباهی ِ جهان ِ اَشَه (راستی و داد ِ اهورایی) برگماشته شده است و ثرَئتَئونَه بر او چیره می‌شود و جهان ِ اَشَه و اَشَونان (رهروان ِ راه ِ اَشَه) را از گزند او رهایی می‌بخشد (اوستا، همان.، برگ های ١٣٧- ١٣٨).

بار دیگر به شاهنامه روی می‌آوریم و دیگردیسه‌ی ِ همان استوره را در گزارش ِ کارنامه‌ی فریدون پسر ِ آبتین می‌یابیم که در کارزاری سهمگین بر ضَحّاک ماردوش (= اَژَی دَهاکَ) پیروز می‌شود و به هزاره‌ی آشوب و گزند و کشتار و تباه کاری‌ی اهریمنی‌ی او پایان می‌بخشد (شاهنامه، دفتر یکم، برگ های ٥٥- ٨٦).

در همان سرود اوستایی (یسنَه ٩- ١١ = هَئومَه یشت)، چهره‌ی شگفت ِ استورگی ِ کِرِساسپَه پسر ِ اَترَت را می‌بینیم و گزارش ِ زنجیره‌ای از نبردهای گیهانی ِ او با پتیارگان ِ اهریمنی را می‌خوانیم. این اَبَرپهلوان استوره‌های کهن در حماسه‌ی ایران با نام ِ سام (= گرشاسپ ِ نَریمان از دودمان سام) حضوری چشم‌گیر دارد و گزارش ِ نبردهای سهمگین او را با نمودهایی از همان ساختار و درون‌مایه و خیال نقش‌های بُنیادین در پرداختی همخوان با تار و پود ِ حماسه، در این اثر می‌خوانیم (شاهنامه، دفتر یکم، برگ های ١٣٢- ٢٩٤).

یکی از نمایان‌ترین چهره‌ها در استوره‌های کهن ِ ایرانی که اوستای بازمانده و برخی از متن های فارسی‌ی میانه به ما می‌شناسانند، ایزد سرَئوشَه است (اوستا، همان.، برگ های ٢١٨- ٢٢٨). در شاهنامه نیز این چهره‌ی ایزدینه را -- هرچند با اندکی دوری از نمود ِ ایزدینه اش – کم و بیش با همان خویشکاری‌ی بنیادین می‌یابیم. دامنه‌ی این تاثیرگذاری را می‌توان تا ادب ِ غنایی و عرفانی ِ پس از دوران ِ تدوین ِ حماسه نیز پی‌گرفت (کویاجی، برگ های ١٦٣- ١٨٣).

در یشت‌ها، سرودهای بلندآوازه و شکوهمند ِ اوستای پسین در ستایش ایزدان و ایزدبانوان ِ باستانی نیز به نام و گزارش ِ کارنامه‌ی بسیاری از شهریاران و پهلوانان ِ روزگاران ِ کهن برمی خوریم و در یک بررسی‌ی ِ سنجشی میان ِ آنان و هم نامان و هم‌کُنِشان ایشان در سروده های فردوسی، به ریشه های ژرف فرورفته ی آن ها در زمین ِ فرهنگ ِ دیرینه ی ایرانیان پی می بریم. گَیومَرت، هوشنگ، تهمورَت، جمشید، فریدون، شهرناز، اَرنَواز، سلم، تور، ایرج، منوچهر، نوذر، توس، گُستَهم، کاووس، سیاوش، کیخسرو، فرود، افراسیاب، اغریرت، کَرسیوَز، فَریگیس، آرش، پیران ویسه، لهراسپ، زریر، گُشتاسپ، اسفندیار و کسانی دیگر، در این شمارند.

افزون بر متن های اوستایی، از ادب ِ فارسی ی ِ میانه در هر دو بخش ِ آن یعنی پهلَویک (/ پارتی/ پهلوی ی اشکانی) و پارسیک (/ پهلوی ی ِ ساسانی) نیز در فرهنگ ایرانی ی پسین و ادب فارسی دَری تاثیرهای بسیار بر جا مانده است.

هرچند از دوران ِ اشکانیان هیچ نوشته ی ادبی به زبان اصلی در دست نداریم و فردوسی نیز هنگام رسیدن به گزارش شهریاری ی پارتیان، می گوید: "از ایشان جز از نام نشنیده ام / نه در نامه ی خسروان دیده ام"، نشانه های زیادی حکایت از آن دارند که در آن زمان داستان ها و سرودهای گوناگون غنایی و پهلوانی، به گونه ی زبانی و سینه به سینه نقل و بازگفته می شده است (بویس). همین روایت ها و سرودهاست که بعدها در خوتای نامَگ (خدای نامه) دوره ی ساسانیان به نگارش درآمد و از آن جا به ترجمه های عربی و فارسی راه یافت و سرانجام به شاهنامه های پیش از فردوسی و شاهنامه ی حکیم ِ توس رسید. این همه "شنیدم" که در آغاز ِ گزارش داستان ها و میانوَردها (Episodes) در شاهنامه به چشم می خورد، به راستی سر ِ نخ هایی است رهنمون به سرودهای گوسان های ِ پارتی (بویس).

یکی از بلندآوازه ترین اثرهای برجامانده از ادب پارتی، داستان غنایی ی ِ ویس و رامین است که فخرالدّین اسعد گرگانی در سده ی پنجم هجری، آن را از پهلوی (پارتی) به فارسی ِ دری برگردانید و در منظومه ی شیوایی از خود به یادگار گذاشت. در میانه ی متن ِ غنایی ِ این سرود بلند، ردّ ِ پایِ پاره ای از روایت های پهلوانی و نام داران ِ حماسه را می یابیم که گاه مانند ِ آرش کمانگیر (شیواتیر) حتّا در شاهنامه نیز حضور ندارند.

برخی از پژوهندگان معاصر برآنند که همه ی داستان ها و روایت های خاندان های گودرز و زال و رستم در شاهنامه، برگرفته از بازمانده های ادب پارتی است که سپس با زنجیره داستان های دودمان کهن کیانیان درآمیخته و هم زمان انگاشته شده است. (کویاجی،برگ های  ١٨٥-٢١٨)

منظومه ی پهلوی ِ یادگار ِ زریران نیز – که گرته ای از آن در شاهنامه آمده است و در دهه های اخیر چندین ترجمه ی کامل از آن به زبان فارسی نشر یافته – از جمله بازمانده های ادب ِ پارتی است.

از ادب پهلوی ِ جنوبی (/پارسیک / پهلوی ِ ساسانی) هم نمونه ها و نشانه های بسیار در ادب فارسی می یابیم. این بازمانده ها، طیف ِ گسترده ای از درون مایه ها را در بر می گیرند و در کارهای شاعران و سرایندگان و داستان پردازان و تاریخ نگاران ِ هزاره ی اخیر، نمود یافته اند. کلیله و دمنه، هزار و یک شب، خسرو و شیرین، هفت گنبد (بهرام نامه) و اسکندرنامه از آن جمله اند. (کویاجی، برگ های ٣٠٧-٣٤٥)

پاره ای از کتاب های آموزشی و دینی مانند دینکرد، بُندَهش، گزیده های زادسپَرَم، مینوی ِ خِرَد، روایت ِ پهلوی و جز آن نیز که در نخستین سده های پس از فروپاشی ِ شهریاری ِ ساسانیان به وسیله ی موبدان و هیربَدان زرتشتی به زبان پهلوی نگاشته و یا از نوشته های پیشین برگزیده و فراهم آورده شدند ، نقش به سزایی در انتقال ِ فرهنگ و ادب باستانی به دوره ی جدید تاریخ ایران داشتند.


خوشبختانه در دو سده ی اخیر با کوشش و کُنِش ِ دانشوران غربی و ایرانی، بیش تر ِ این فراهم آورده ها و نوشته ها به زبان های زنده ی این زمان (از زبان های اروپایی تا فارسی) برگردانده شده و با پژوهش های افزوده ی زبان شناختی و جامعه شناختی و ادبی و فرهنگی و دینی نشر یافته اند (بهار، تفضّلی، راشد محصّل، میرفخرایی).

این گروه از کتاب ها، گاه پاره ای از بخش های گم شده ی اوستای روزگار کهن را در بر دارند و یا – دست کم – آگاهی های رهنمون و ارزشمندی در باره ی چیستی و چه گونگی ی آن ها به پژوهشگر ِ امروزین ِ فرهنگ و ادب باستانی می دهند و در واقع، پل های پیوندی میان امروز و گذشته های بسیار دور به شمار می آیند.

در پاره ای ازکتاب های عربی ی نگاشته و تدوین یافته در سده های پس از اسلام نیز تمام یا بخش هایی از کتاب ها یا سروده های باستانی و یا – دست ِ کم – بازبُردهایی بدان ها را می توان یافت. از آن جمله اند الحکمة الخالده از ابن مسکویه که ترجمه ی اندرزنامه ی باستانی ی جاویدان خِرَد است و یا الفهرست از ابن ندیم که انبوهی از آگاهی های (گاه یگانه ی) رهنمون به فرهنگ باستانی را در بر دارد. آثار الباقیه عن القرون الخالیه فراهم آورده ی ابوریحان بیرونی و سِیرُالملوک (ترجمه ی خوتای نامگ پهلوی) از روزبه پسر دادویه، نام بُردار به ابن مقفّع که بعدها در شاهنامه ی ابومنصوری به فارسی درآمد و از آن جا به شاهنامه ی فردوسی رسید (تفضّلی، ١٣٧٧، برگ های ٢٠٦- ٢٠٧، صفا، ١٣٣٣، برگ های ٥٨- ٧٣ و محمّدی، ١٣٧٤، برگ های ١٥٣-١٥٧).

در جمع بندی ی این گفتار کوتاه، باید بگویم که هرچند امروز با دریغ بسیار به از دست رفته های فرهنگ باستانی نیاکانمان می اندیشیم و افسوس می خوریم، جای خوشوقتی است که در پی این همه رویدادهای سهمگین و بنیان کن در تاریخ ما، بخش هایی از آن مُرده ریگ ارجمند به کوشش دانشوران و فرهیختگان ِ هزاره ی اخیر و به ویژه در فرآیند ِ گونه ای نوزایش ِ فرهنگی در روزگار ما، از دستبرد زمانه و تاراج تباه کاران در امان مانده و در این دوران، سامان و هنجار ِ درستی در نشر آن ها به کار گرفته شده است. به گفته ی حافظ بزرگمان: "از این سَموم که بر طرف ِ بوستان بگذشت / عجب که رنگ ِ گلی ماند و بوی یاسَمنی!"

امروز می توانیم با خشنودی نسبی بگوییم که در زمینه ی شناخت ِ رشته های پیوند ِ فرهنگ و ادب کنونی با سرچشمه های کهن ِ آن ها و بررسی ِ چه گونگی ی تاثیرگذاری ِ آن گنجینه های دیرینه در آفریده های پسین، حتّا از روزگار فردوسی هم توانگرتر و آگاه تریم و این برآیند ِ کوشش های نسل های پی در پی از دانشوران و فرهیختگان در درازنای بیش از یک هزاره است.  

بر ماست که نام و یاد ِ همه ی کوشندگان دور و نزدیک را گرامی بداریم و بر ایشان درود و آفرین بگوییم. 

 


کتاب شناخت:

١. اوستا، گزارش و پژوهش ابراهیم پورداود (هشت جلد)، بمبئی و تهران، ۱۳۰۷-۱۳۴۳.
۲. اوستا، کهن ترین سرودها و متن های ایرانی، گزارش و پژوهش جلیل دوستخواه، ٢ جلد، انتشارات مروارید، چاپ هشتم، تهران – ۱۳۸۲. (همه ی بازبُردهای به اوستا در متن ِ گفتار، بدین چاپ است.)۳. بویس، مِری: گوسان ِ پارتی و سنّت خُنیاگری ایرانی، ترجمه ی بهزاد باشی، آگاه ، تهران - ۱۳۶۸
۴. دادگی، فَرنبَغ: بُندهش، گزارش و پژوهش مهرداد بهار، توس، تهران -۱۳۶۹
۵. دوستخواه، جلیل: حماسه ی ایران، یادمانی از فراسوی هزاره ها، سوئد، باران - ۱۳۷۷، تهران، آگه ۱۳۸۰
۶. ---------------: فرآیند تکوین حماسه ی ایرن از آغاز تا روزگار فردوسی، دفتر پژوهش های فرهنگی، تهران – ۱۳۸۴
۷. ---------------: شناخت نامه ی فردوسی و شاهنامه، همان ناشر، همان زمان .۸. روایت پهلوی، متنی به زبان فارسی ی میانه، ترجمه ی مهشید میرفخرایی، پژوهشگاه علوم انسانی، تهران –۱۳۶۷
۹. زادسپرم جوان جم، گزیده های زادسپرم، متن پهلوی، ترجمه ی محمّد تقی راشد محصّل، همان ناشر، تهران –۱۳۶۶
۱۰. شاهنامه ی فردوسی، به کوشش جلال خالقی مطلق، پنج دفتر متن و دو دفتر یادداشت ها، بیبلیوتکا پرسیکا، نیویورک- کالیفرنیا، ۱۳۶۶-۱۳۸۰
۱۱. صفا، دکتر ذبیح الله، حماسه سرایی در ایران، امیرکبیر، تهران – ۱۳۳۳
۱۲. کویاجی، ج. ک.، بنیادهای استوره و حماسه ی ایران، گزارش جلیل دوستخواه، آگه، تهران-۱۳۸۰
۱۳. محمّدی ملایری، محمّد، فرهنگ ایرانی پیش از اسلام و آثار آن در تمدّن اسلامی و ادبیات عربی، توس،تهران – ۱۳۷۴
۱۴.مُعین، دکتر محمّد، مزدیسنا و ادب فارسی، ۲ جلد، دانشگاه تهران ۱۳۳۸ و ۱۳۶۳
۱۵. مینوی ِ خِرَد، متن پهلوی، ترجمه ی دکتر احمد تفضّلی، توس، تهران – ۱۳۷۹

دوره‌ی هشت جلدی ی گزارش اوستای ِ استاد ِ زنده یادم ابراهیم پورداود، همراه با گفتارها و جُستارهای بسیار سودمند و آموزنده، همچنین اثر بدیع و درخشان استاد زنده یادم دکتر محمّد مُعین با عنوان ِ "مَزدَیسنا و ادب ِ فارسی" و نیز "حماسه‌سرایی در ایران از قدیم ترین عهد تاریخی تا سده ی چهاردهم هجری" اثر استاد زنده یادم دکتر ذبیح‌الله صفا و "فرهنگ ایرانی ِ پیش از اسلام"، پژوهش ِ گران مایه‌ی ِ استاد دکتر محمّد محمّدی ِ مَلایری از جمله‌ی این پژوهش‌هاست.
نظرات 1 + ارسال نظر
bakhtiar 30 بهمن 1390 ساعت 03:57 ق.ظ http://bakhtiar.blogsome.com

با درود. از دید بنده یکی از ایراداتی که به "کار ادبی" دکتر دوستخواه وارد است ممزوج کردن ادبیات و دین درکارهای ایشان است. از سویی هم گروهی آماده خور و بیسواد در فضای مجازی ما وجود دارند که بی توجه به استقلال هر نوشته ای و نقد ان، بشکل مطلقِ "کورکورانه" نوشته های ایشان را بر سر نهاده و حلوا حلوا می کنند. مثلا دیده ام که ایشان برای ساخت عدله و نسبت دادن خویدوده به مزدیسنان، از متون ادبی استفاده کرده اند. انهم بشکلِ درهم و غالبا بدون توجه به زمان نوشته شدن متون و اصالت انها. فقط زحمت کشیده اند، چند منبع را آورده اند و "نتیجه" -یا بهتر بگویم- "حدس" دلخواه خود را از آن گرفته اند.
از دید من، اصلِ نوشته شدنِ چنین مقالاتی از سوی ایشان و با چنین سابقه ی ادبیی که دارند بعید است. گویا ایشان گمان می کنند که باید در هرکاری و هر پرسش مبهم تاریخیی حرف آخر را بزنند و حجت تمام کنند. در صورتیکه شاید بهتر باشد به همان کار ترجمه های ادبی خود تمرکز کنند و دست از دین پژوهی که -بی تعارف بگویم- در توان ایشان نیست بردارند./ این مطلب را بشکل خصوصی برایتان می نویسم چراکه جدل با طرفداران چشم و گوش بسته ی ایشان را خوش ندارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد